- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
سالای قبله انقلاب خواب میبینه که شوهرش «شاه» شده. شاید هر کس دیگه ای بود خوشحالم می شد؛ اما عفت مرعشی تو همون عالم خواب، میزنه زیر گریه و به همسرش میگه «من دوست ندارم تو شاه باشی». اکبر هاشمی رفسنجانی شاه نمیشه اما تبدیل میشه به یکی از پرنفوذترین آدما تو تاریخ جمهوری اسلامی؛ مردی که چندین سال، رئیس 2 قوه کشور بود.
از هاشمی رفسنجانی گفتن و نوشتن، همون اندازه که به نظر میرسه آسون باشه، سخته. آبان 1377 محبوبیت هاشمی به اندازهایه که تو انتخابات خبرگان رهبری، نفر اول تهران میشه و یهسال بعد، مخالفت با اون اِنقد زیاد میشه که تو انتخابات مجلس شورای اسلامی نفر «سیام» و آخرِ تهران میشه. آرای برخی شعبه ها که باطل میشه، هاشمی تا رده بیستم بالا میاد اما رئیسجمهور دو سال پیش و رئیس با صلابت مجلس یه دهه قبل حاضر نمیشه با چنین جایگاهی، روی کرسی های سرخ مجلس اون وقت بشینه. پیدا بود با توجه به اکثریت مجلس که تو قبضۀ اصلاح طلبانِ مخالف اون بود کسی صندلی ریاست رو بهش تعارف نمی زنه. پیچیدگی بعدی زمانیه که، هاشمی تو انتخابات ریاست جمهوری سال 84، از فردی که به واسطه حمایتهای خودش، تو سیاست بال و پر در آورد، شکست میخوره و شکایتشو به خدا میبره. یکسال بعدش اما تو انتخابات خبرگان رهبری، با اختلاف خیلی زیاد، نفر اول تهران میشه.
چند دهه فعالیت سیاسی تو عصر پهلوی و جمهوری اسلامی، به هاشمی یاد داده بود که پیروزیها و شکستها، دائمی نیستن. «سیاست» بارها هاشمی رو تا پرتگاه سقوط برد اما اون باز سر پا ایستاد. برخلاف شکست خوردگانی که از بی پدر و مادری سیاست میگفتن، هاشمی زمین بازی رو تغییر داد و نتیجه دلخواهش رو هم گرفت. اون هم خودش پیچیده بود و هم پیچیدگیهای سیاست رو تا حدودی بلد بود و بخاطر همین سال 92 با وجود ردصلاحیتش، سرنوشت همه پرسی ریاست جمهوری رو تونست همونطور که دلش میخواست رقم بزنه.
***
میرزا علی پسر حاج هاشم بود. حاج هاشم مرد متمکن و شناخته شده ای بود و چندتا همسر تو رفسنجان داشت. بچه های اون و هر کدوم از همسراش تو «نوق» که جلگهای از رفسنجانه، برای خودشون طایفهای شدن. یکی هاشمیپور شد، یکی هاشمی و یکی هم هاشمی بهرمانی. حاج هاشم با عِلم میونۀ بدی نداشت؛ و تو دوران قاجار، میرزا علی رو به مکتب فرستاده تا باسواد بشه. میرزا علی از ثروت پدر و زحمت خودش اون قدر داشت که بتونه تو شهر زندگی کنه؛ اما چون از شخصیتها بود و پهلوی اول هم فشار آورده بود که اون باید تو مجالسِ رسمی کلاه مخصوص سرش کنه و همسرش «ماه بیبی» هم پالتو بپوشه، دست ماه بیبی رو گرفته بود و برای زندگی رفته بودن روستای بهرمان.
میرزا علی سواد حوزوی داشت. همسرش ماه بیبی سواد نداشت؛ اما اطلاعات خوبی از داروهای گیاهی داشت و پزشک گیاهی خونواده و بخشی از اهالی روستا بود. تو روستا، میرزا علی کِشت و کار قابل توجهی داشت. اون 12 سهم از 96 سهم روستا یعنی 12.5 درصد رو در اختیار داشت که عدد زیادی بود. میرزا علی با این میزان سهم، مزارعی از انگور، خربزه، انار، هندوانه، هویج و گندم داشت که بخشی از این محصولاتم سهم نیازمندان روستا میشد. شهریور 1313 خداوند به میرزا علی و ماهبیبی پسری داد که اسمشو «اکبر» گذاشتن. اکبر یکی از 5 پسر و 4 دخترشون شد.
اکبرِ پنج ساله و برادرش، قاسمِ 7 ساله، تو مکتبخونۀ آسید حبیبالله، تو روستا شروع به تحصیل میکنن. اکبر تو مکتبخونه، کتابای رسمی مدرسه میخونه و کنارش قرآن، گلستان سعدی و نصاب الصبیان. نصاب الصبیان کتابیه به شعر که «ابونصر فرّاهی» برای آموزش عربی بچه ها نوشته. اکبر و اطرافیانش مدعی اند که اون تو تمام کارهایی که تو بهرمان انجام میشد، از همه بهتر بود. تو مکتب، همیشه شاگرد اول بود. تو بازیهای محلی همیشه برنده بود. وقتی به باغی میرفتند سر اندازه محصول پستۀ یه درخت با بقیه شرطبندی میکرده و همیشه با اختلاف زیادی برنده میشده. تو کشتی با هر کسی که کشتی میگرفت، حریفو مغلوب میکرده. تو بهرمان بچهها یه بازی به اسم پرشبازی داشتن که اکبر رکوردشو به اسم خودش ثبت کرده بوده.
اکبر 7 سالش بود که روسا و انگلیسا، ایرانو اشغال کردن و رضاخانو برداشتن و پسرشو جاش گذاشتن. با اشغال ایران، قحطی و ناامنی کل کشورو گرفت. قحطی به حدی شده بود که بعضی مردم برای ادامۀ حیات از علوفه استفاده می کردن. حبوبات پیدا نمی شد و مردا صبح تا شب تو قنات کار میکردن تا در ازاش نیم کیلو ارزن گیرشون بیاد.
پسر عموی اکبر، محمد هاشمیان تو روستا مکتبی درست میکنه. اکبر هم کمک دستش میشه. چند وقت میگذره ولی این کار راضیشون نمی کنه. محمد پیشنهاد میده برای طلبگی به قم برن. احمد برادر کوچیکِ اکبر میگه که حجت الاسلام مرعشی یکی از اقوام دورشون که به رفسنجان اومده بوده؛ به میرزا علی، پدر اکبر گفته که اونو برای تحصیل باهاش به قم بفرسته. میرزا علی هم موافقت میکنه و اکبر رو راهی قم میکنه. اکبر 14 ساله با محمد راهی قم میشن. تو قم چند روزی رو تو مسافرخانه سر میکنن تا اینکه پدر و عموی اکبر، با حجت الاسلام کاظم و مهدی مرعشی که معروف به «اخوان مرعشی» بودن، قراردادی می بندن تا پسرعموها تو خونۀ اونا زندگی کنن و برای مخارجشونم ماهی 50 تومان به اخوان مرعشی بدن. اخوان مرعشی برای اینکه اکبر بتونه تو خونه شون رفت و آمد داشته باشه، بین افتخارسادات خواهرشون و اکبر صیغه محرمیت جاری میکنن. اون زمان تو قم و خیلی جاهای دیگه بین متدینین رسم بود که دخترو پسری رو عقد موقت می خوندن تا بین اهل خونه محرمیت به وجود بیاد و مرد نامحرم بتونه به راحتی تو اون خونه آمد و شد کنه.
چند ماه بعد اخوان مرعشی با فروش خونه و قرض و قوله و با کمک آیت الله بروجردی منزل بهتری رو از یکی از تجار قم تو محله یخچالقاضی میخرن. تقدیر باعث میشه که این خونۀ قشنگ جلوی منزل حاج آقا روح الله خمینی باشه. اکبر که پیش از اومدن به این منزلم ، با چهره حاج آقا روح الله آشنا بود، برای نزدیک شدن به اون، مثه اکثر طلبههای حوزه از شیوه طرح سوال استفاده میکنه. دلیلشم این بوده که تو فرهنگ حوزه، علما تو زمینه تعلیم و ارشاد احساس وظیفه میکردن و به پرسشای طلبهها پاسخ میدادن.
اکبر 3 سال اول حضورش تو قم، سخت درگیر تحصیل بوده و برخلاف سایر طلبهها که تابستونا معمولا به شهرشون برمیگشتن، از قم خارج نمیشده. اکبر نوجون تو مسیر رفت و آمد به خونه، گاهی با امام و آقامصطفی همراه میشده و ضمن سلام و احوالپرسی سوالی مطرح میکرده و امام هم به سوالاش، کوتاه جواب می دادن. اون سعی میکنه یه کم بیشتر تلاش کنه تا سوالات جدیتری بپرسه و امام رو وادار به جدی جواب دادن بکنه اما امام «همچنان که روش همیشگیشون بود پاسخ کوتاهی میدادن». به واسطه این رفت و آمدا، اکبر با آقا مصطفی پسر بزرگ امام دوست میشه. اون که قبلش کتاب کشف الاسرار امام رو خونده بود و لحن امام تو موضع گیریش برابر شاه، براش «جاذبه خاصی» داش، از هر راهی برای نزدیکی بیشتر به امام استفاده کرد.
از اولین تجربههای اعتراض سیاسی اکبر، حضورش تو تجمعات اعتراضی تشییع جنازه رضاشاه تو قم بود. رضاشاه سال 1323 تو تبعید فوت کرد. جنازه ش رو از ژوهانسبورگ به مصر منتقل کردن و همون جا دفن می شه. سال 25 شاه می خواست جنازه پدرش رو تو نجف و کربلا طواف بده و تو ایران خاک کنه. تو برنامه بود که بدن شاه قبلی رو تو قمم تشییع کنن. فدائیان اسلام اعتراضات زیادی میکنن و اکبرم میون اونا شرکت میکنه. اکبر از هوادارای فدائیان اسلام میشه. نواب صفوی براش مقدس میشه. اگه فدائیان اسلام جلسه یا میتینگی داشتن، با علاقه شرکت میکرده. سال 29 اکبر اونقدر به عربی مسلط میشه که پدر و مادرش برای ترجمه اونو با خودشون به حج می برن. بعد از اینکه از حج برمیگرده، تو حوزه دیگه «حاج شیخ اکبر» صداش میکنن.
اکبر از هر راهی برای نزدیکی به امام استفاده میکنه. تو اکثر مراسمای جشن و عزا همراه امام میشه و به تدریج از نزدیکان بیت ایشون محسوب میشه. تو بعضی از درسای امام هم شرکت میکنه تا بالاخره تونست از شاگردای حاج آقا روح الله محسوب بشه.
سال 36 شیخ اکبر، سید علی خامنهای رو توی کربلا و در بین الحرمین می بینه و بعدتر تو درسِ خارجِ فقهِ آیت الله محقق داماد. سید علی فرزند آیت الله سید جواد خامنهای بود. اون به قم و نجف سفر کرده بود تا از نزدیک وضعیت حوزه این شهرا رو ببینه. آشناییشون با هم پای همین درس بیشتر هم میشه. بعد از درس اکبر با سیدعلی جوان چند جملهای حرف می زنه و آشنایی بدل به دوستی میشه.
یه سال بعد، شیخ اکبر یکی از ده طلبهای میشه که آیت الله بروجردی قصد می کنه برای تبلیغ به خارج از کشور بفرسته شون. انتخاب او بی ارتباط به امتحانی نبود که آیت الله بروجردی، اواخر سال دوم تحصیل تو حوزه ازش گرفته بود. اکبر تو یکی از مجالس روضه، نامهای به دست آیت الله می ده که توش نوشته بود چه کتابایی رو حفظ کرده. آیت الله بروجردی بعد از خوندن نامه ازش می پرسه همین حالا حاضری امتحان بدی؟ اکبرم پاسخ مثبت میده. از کتاب «الفیه» که هزار بیت شعر داره و می گفتن هر کی اونو حفظ باشه، به ادبیات مسلطه یه سوال می پرسه. از کتاب منطقم یه سوال می پرسه. از قرآن هم سوال دیگهای می پرسه. اکبر به همه سوالا درست پاسخ میده. آیت الله به عنوان جایزه دست تو جیبشون میکنن و 25 تومان بهش میدن و دستور میدن برای اکبر شهریه مقرر بشه.
به دستور آیت الله بروجردی، اکبرهاشمی به همراه محمد مفتح، مهدوی کنی، نوری همدانی، امامی کاشانی و چند نفر دیگر میرن تهران تا کنار دروس حوزوی، تو مدرسه علوی، زبان و دروس جدیده بخونن. آیت الله میخواست این طلبهها زبونای دیگه هم بدونند تا برای تبلیغ به نقاط مختلف دنیا بفرسشون. اون ده نفر تو تابستون، تو مسجد و مدرسۀ علمیه سپهسالار مستقر می شن تا بتونن راحت به مدرسه علوی نزد رضای روزبه و علی اصغر کرباسچیان برن و زبان خارجه، جغرافیا، فیزیک، شیمی و مباحثی که فکر شده بود برای مبلغین لازمه رو یاد بگیرن.
سال 1337 یعنی یک دهه بعد از حضور تو قم و چند سال پس از شاگردی امام، جدیترین فعالیت سیاسی هاشمی جوون تا اون موقع، رقم میخوره. میون دوره آموزشی تو تهران، ماه محرم می رسه. طلبهها برای تبلیغ به شهرهای مختلف میرن. شیخ اکبرم میره همدان. تو همدان و به بهانه سقوط رژیم سلطنتی عراق، در قالب نصیحت میگه که ممکنه ایران هم با چنین خطری روبه رو بشه و مسئولین ایرانی نباید چنین اشتباهی رو تکرار کنن. با این توصیه یا انتقاد، شیخ اکبر 24 ساله توسط شهربانیِ همدان دستگير میشه اما به دلیل درخواست علما و معتمدین شهر و اینکه به تعبیر سرلشکر علوی مقدم، رئیس شهربانی کل کشور «تا اندازهای خردسال» بوده، آزاد میشه.
پائیز 37 شیخ اکبر از دختر حاج سید محمدصادق مرعشی که تو رفسنجان، دفتر اسناد رسمی و ازدواج و طلاق داشت، خواستگاری میکنه. داستان مخالفت عفت با این ازدواج و داستان بله گرفتن از او بمونه برای یه وقت دیگه؛ اما هر جور بود این ازدواج سر می گیره.
پدرش میرزا علی، شیخ اکبر جوون رو که تو لباس روحانیت میبینه، 2 پسر دیگش رو هم با اون راهی قم می کنه تا اونا هم طلبه بشن. هزینههای زندگی برادران، بیش از 50 تومانی بوده که پدر ماهیانه می فرستاده براشون. اونام برای حل مشکل، یه موسسه ماشین نویسیِ کوچیک تاسیس میکنن و اسمشو میذارن «کانون هنر». دفتری هم تو قم داشتن. از این راه تا حدودی مشکلات مالی حل شون میشه. شیخ اکبر از منبر رفتن و فعالیت تو کتابفروشی هم درآمدکسب می کنه.
تو یکی از سفرای تبلیغیاش به شهر فسا تو استان فارس، با ربانی املشی و حسن صانعی قرار می ذارن که هر قدر تو منبرشون درآمد داشته باشن، با همدیگه تقسیم کنن. تو اون سفر تبلیغی، 3 هزار تومان جمع میشه. البته با خرجای سفر و سوغاتیها چیزی تهش براشون باقی نمی مونه اما به گفته خودش این از اولین درآمدهای اکبر از منبرهاش بوده.
حدود سال 36 نشریهای به اسم «مکتب اسلام» که حاصل تلاش شاگردان آیت الله شریعتمداری بود، مورد توجه واقع میشه. شیخ اکبر و برخی دیگه هم به سرشون می زنه این کار نو و خوب یه جوری به امام ربط پیدا کنه و وصل بشه. اکبر با امام موضوعو مطرح میکنه و ایشون با شکل گیری نشریه حول خودشون موافقت نمیکنن اما مشاوره میدن و افرادی رو برای نوشتن مقاله به اونا معرفی میکنن. علامه طباطبایی، مطهری، راشد، فلسفی، زنجانی، صدر، بهشتی مکارم شیرازی و شخصیتای دیگه تو نشریه جدید که اسمش رو «مکتب تشیع» گذاشته بودن می نویسن
اولین شماره مکتب تشیع با 10 هزار نسخه و تو اردیبهشت 38 منتشر میشه. یه ماه بعد 5 هزار نسخه دیگه تجدید چاپ میشه. هزینه نشریه، با پیش فروشش تامین میشه. قیمت نشریه بعد از انتشار 7 تومان و قبل از انتشار 5 تومان بود. همین 2 تومان باعث میشه تا خیلیا پیش خریدش کنن. به واسطه این نشریه، شیخ اکبر با برخی از برجستگان حوزه آشنا میشه. یکی از اونا محمد حسینی بهشتی بود که برای مکتب تشیع، سلسله مقالاتی درباره حکومت اسلامی نوشت. شماره دوم نشریه به علامه طباطبایی و گفتوگوهای او با هانری کُربَن فرانسوی اختصاص پیدا کرد.
درآمد نشریه مکتب تشیع، موسسه ماشیننویسی، کمکهای مالی پدر و کمکهای مالی پدر همسر، زندگی نسبتا خوبی رو برای شیخ اکبر و عفت مرعشی فراهم کرده بود.
هر 1341 دولت اسدالله علم، قانون انجمنهای ایالتی و ولایتی رو با 92 ماده و 17 تبصره تصویب کرد. این قانون تو اولین دوره مجلس شورای ملی به منظور تشکیل شوراهای استان و شهرستان تصویب شده بود و تا زمان نخستوزیری علم بدون تغییر مونده بود. خبر تصویب این قانون تو روزنامههای کیهان و اطلاعات منتشر میشه. با این مصوبه که در غیاب مجلس، حکم قانون رو داشت، به زنان حق رای داده میشد و حساس ترین بخش اون حذف شرط مسلمان بودن و سوگند به قرآن، از شرایط انتخاب شوندگان بود. این قانون با اعتراض امام و علما همراه شد و قرار شد در واکنش به این قانون، اونا به شاه تلگراف بزنن و اعتراض کنن و به علمای شهرستانا نامه بدن و اونا رو از خطراتی که به زعم شون داشت، با خبر کنن. همین طور حداقل هفتهای یه جلسه یِ هماهنگی، با هم داشته باشن. اما متن تلگراف امام به شاه
بسم اللّه الرحمن الرحیم
حضور مبارک اعلیحضرت همایونی
پس از اهدای تحیت و دعا، بهطوریکه در روزنامهها منتشر است، دولت در انجمنهای ایالتی و ولایتی، «اسلام» را در رأیدهندگان و منتخبین شرط نکرده؛ و به زنها حق رأی دادهاست؛ و این امر موجب نگرانی علمای اعلام و سایر طبقات مسلمین است. بر خاطر همایونی مکشوف است که صلاح مملکت در حفظ احکام دین مبین اسلام و آرامش قلوب است. مستدعی است امر فرمایید مطالبی را که مخالف دیانت مقدسه و مذهب رسمی مملکت است از برنامههای دولتی و حزبی حذف نمایند تا موجب دعاگویی ملت مسلمان شود.
الداعی: روحاللّه الموسوی
بابت نگرانی از واکنش حکومت، روزنامهها، اعتراضات رو پوشش نمیدادن. اعلامیه علما از طریق شبکه ای که به واسطه مکتب تشیع شکل گرفته بود توی کشور پخش شد. شیخ اکبرم از طرف امام مامور میشه تا به یزد و کرمان سفر کنه و با علمای این دو استان گفتوگو کنه. با اصرار و فشار آیت الله خمینی و دیگر مراجع وقت، دولت این مصوبه رو لغو کرد.
بعد از ماجراهای سال 42 که تقابل آیت الله خمینی با حاکمیت بالا می گیره، اونا برای فشار بیشتر بر حوزه ها، طرح دستگیری طلبهها، برای اعزام به سربازی رو اجرا میکنن. تو قم پاسبونا میریزن و تعدادی از روحانیون که چهرهشون به سربازا میخورده رو دستگیر میکنن. یکی از این طلبهها، شیخ اکبر بوده. تو راه اداره پست یا برگشت وقتی از جلوی شهربانی عبور میکنه، پاسبونی صداش میکنه و میگه که با شما کار داریم. اکبرِ از همه جا بی خبر، نمیدونست چرا گرفتنش. وقتی میبرنش اداره نظام وظیفه، ماجرا رو میفهمه. به اکبر 29 ساله میگن تو سربازی و باید به خدمت بری. هاشمی که اون روز 3 تا فرزندم داشته، میگه کارت معافیت تحصیلی دارم و حتی اونو نشان میده. بهش میگن که این کارت دیگر ارزش و اعتباری نداره. وقتی به حاج آقا روحالله خمینی خبر میدن به شوخی میگه «اونو برای چی گرفتن؟ او که چهل سالو داره!.» هاشمی و 24 نفر دیگه رو با یه کامیون که سقف چادری داشت، میفرستن تهران.
تو پادگان، شیخ اکبر کنشمند ظاهر میشه. اون بعد از دیدن مشکلات، اصرار میکنه که فرمانده پادگانو ببینه. سرهنگ پیروزنیا فرمانده پادگانو میبینه و اشکالاتو میگه. داستان حمام رو برای سرهنگ تعریف میکنه. هاشمی بعدن این جوری تعریف کرده که تو پادگان کل گروهانو به حمام بردن و دستور درآوردن لباس و حتی لباس زیر رو هم دادن. روحانیون حاضر به درآوردن لباس زیر نمیشن و با افسر مربوطه درگیر میشن. اکبر به سرهنگ میگه شما با این کار غیرت این بچهها رو میکُشید. از فحاشی افسران به سربازان و دزدیهای درون پادگان هم گلایه میکنه. هاشمی بعدها گفته فردای اون روز، سرهنگ تو برنامۀ نظام جمع، تو میدون سخنرانی میکنه و حرفهای اونو رو تکرار میکنه. اون مدعی بود که بعد از اون روز، ارتش قانونش رو کنار گذاشت و دیگه حمام عریان سربازان و تراشیدن صورت با تیغ لغو شده.
هاشمی تو پادگان، به این جمع بندی میرسه که اگه طلاب به سربازی بیان و به طور گسترده تو سربازخونهها باشن، ارتش تغییر میکنه. اون این دیدگاهشو تو نامهای به امام میرسونه و خواهش می کنه برای رهایی طلاب از رفتن به خدمت سربازی، ایشون با دستگاه مکاتبه نکنن. گفته که عصر عاشورا که یکی از فرمانده های نيروي زميني وارد پادگان میشه و دستجات وعظ و عزاداري رو میبینه، با اعتراض میگه: «طلبهها، پادگانا ر. به مسجد تبديل كردهن.»
تو همون روزا و تو پادگان، یکی از افسرها بهش میگه که براش پروندهسازی کردن و همین روزاس که دستگیر شه. او به فکر فرار میفته. 21 خرداد 1342 مرخصي میگیره و از پادگان خارج میشه و ديگه م برنمیگرده. دستگاه بر اثر فشار علمای ایران و عراق، مرداد 42 امامو از حبس به خونهای تو داوودیه تهران منتقل میکنه. شیخ اکبر خطر دستگیری رو به جون می خره و میره به دیدارامام.
تو همین روزا شیخ اکبر خبردار میشه؛ دستور دستگیریاش به اداره نظام وظیفه قم داده شده. تو تهران هم احتمال دستگیریش وجود داشته. به فکر میفته یه مدتی گم وگور بشه و در انظار نباشه تا آبها از آسیاب بیفته. مهرماه به زادگاهش برمیگرده. اون تو روستا، ترجمه کتاب «سرگذشت فلسطین» رو آغاز میکنه. گاهی هم منبر میرفته. پس از پایان ترجمه، به قم برمیگرده. کتاب هم مثه نشریه مکتب تشیع، به قیمت 5 تومان پیش فروش میشه و به چاپ دوم هم میرسه.
مقدم رئیس اداره سوم ساواک پس از اطلاع، از پیش فروشِ کتاب، دستور بررسی و تهیه نسخهای از کتابو میده. بعد از بررسی کتاب، دستور برخورد با کتاب به خاطر نداشتن مجوز از وزارت فرهنگ، صادر میشه. آذرماه 43 دکتر مصدق، توی حصر این کتاب به دستش میرسه، یه کم پول میذاره که کتابو بخرن و رایگان پخشش کنن.
اول بهمن 1343 منصور، نخست وزیری که حکم تبعید امام رو داده بود، ترور میشه. یکی از اعضای موتلفه گفته اسلحهای که ضارب، منصورو باهاش ترور میکنه رو از هاشمی رفسنجانی گرفته بوده. هاشمی اما همیشه این موضوعو تکذیب می کرد و با اشاره به کشف تعدادی سلاح از این گروه، میگفت: «اینگونه نبود که بگوییم اینها فقط یک اسلحه داشتند و از یک شخص معین آن را گرفتند.»
کشته شدن نخستوزیر کشور، خواه نا خواه سیستم امنیتی رو حساس میکنه. اونا خیلی سریع به موتلفهای ها می رسن و از بازجوییها به مهدی عراقی میرسن، یعنی کسی که بیش از همه با شیخ اکبر ارتباط داشته و شب فردای ترور هم با اون بوده. دستگیرشدگان گفتن ساواک ما رو توو فشار شکنجه قرار داد تا اعتراف کنیم برای ترور، با شیخ اکبر جلسه داشتیم. دستگاه دنبال تکمیل پرونده اون بود که تو 29 بهمن ماه، همراه بعضی از علما نامهای سرگشاده به هویدا نخست وزیر مینویسن و خواستار آزادی امام در اسرع وقت و بازگشت ایشون به کشور میشن. 2 هفته بعد از این نامه، به جرم اقدام علیه امنیت ملی دستگیر میشه. ساواک، تو زندان جوری شکنجهش میکنه که میشه سختترین روزهاش تو تمام مدت حبس کشیدنش. شلاق، گوشت پاش رو برده بود و استخوانش هم شکسته بود. با لباس مبدل و چشم بسته میبرنش به بیمارستان نظامی تو چهارراه حسن آباد. پس از عکس برداری مشخص میشه پاش شکسته. شکنجه ها ادامه داشت و توصیههای بعض از روحانیون برای آزادسازیش هم بی نتیجه بود.
تیر 44 آزاد میشه. روحانیون گروه مخفی 11 نفره فعالیتهایی مانند صدور اعلامیه، تلاش برای بازگردوندن امام به ایران، دعای توسل سیاسی در مسجد بالاسر و اقداماتی از این قبیل داشتن. سال 45 ساواک اساسنامه رمزنگاری شده گروه 11 نفره رو تو کتابفروشی احمد آذری قمی کشف میکنه. به جز آذری قمی، منتظری و ربانی املشی هم دستگیر میشن. اعضای دستگیرنشده گروه، زندگی مخفیانه رو آغاز میکنن. هاشمی به همراه سیدعلی خامنهای خونهای تو خیابان ایران اجاره میکنن. هاشمی طبقه اول و سیدعلی خامنهای هم طبقه دوم میشینن.
نیمه اول سال 46 بیشترین فعالیت اون، سخنرانی و درس تو جلسات هفتگی بوده. ساواک این سخنرانی و کلاس ها رو تحت نظر داشته و بخاطر اونا چندتا گزارش تو پرونده ش می ذاره. آبان 46، در واکنش به جشنهای تاج گذاری شاه و فرح، اعلامیه «عزایی به نام جشن» رو می نویسه. اعلامیه پخش میشه. خودش به 2 نفر اعلامیهها رو برای توزیع میده که هر دوشون دستگیر میشن و لو میره. سپس دستگیر میشه و یک ماه بعد برای سه ماه حبس به زندان قزل قلعه منتقل میشه.
سال 47 برای درآمدزایی به فکر ساخت و ساز تو قلهک میفته و شهریور سال بعدش، به یکی از خونههای تکمیل شده ش اسباب کشی میکنه. دو تا خونه رو هم به بهشتی و مفتح میفروشه و با اونا همسایه میشه. همین ساخت و سازها باعث شد ساواک بهش بگه «بساز بفروش» و گاهی هم که منبر میرفت و ساواک شاکی میشد، منوچهری شکنجهگر ساواک پیغام میداد که «اون بنا دیگه چی میگه؟»سال 48 کتاب «امیرکبیر؛ مرد مبارزه با استعمار» رو می نویسه.
ممنوع المنبر میشه. میره پیش خطیب بلندآوازه، آقای فلسفی و میگه دیگه سخنانی که حکومت رو تحریک کنه رو نمی گم. آقای فلسفیم واسطه میشن و هاشمی به ساواک می روه و تعهد میده که دیگه جز ارشاد و امور مذهبی سخنی نخواهد گفت. آذرماه ساواک اجازه منبر رفتن بهش میده.
سال 50، بعد از اعلام موجودیت سازمان مجاهدین خلق، هاشمی یکی از افرادیه که از امام میخواد از اونا حمایت کنن. او نامهای بدون نام به فرانسه میفرسته برای صادق قطبزاده تا بفرستش نجف، به محضر امام. تو نامه، از امام خواسته بود حرکت مسلحانه مجاهدین خلق رو تائید کنن و از اونا حمایت کنن.
[پخش صدای امام. سیاووش جان این جا را نخوانند
این جمعیتهایی که افتادهاند توی این مملکت و دارند خرابکاری میکنند و مع الأسف، بعض اشخاص هم که متوجه این مسائل نیستند، یکوقت آدم میبیند که طرفداری از اینها کردند یا یک چیزی گفتند، آنها از آن استفاده طرفداری کردند. اینها گول میزنند، همه را گول میزنند. اینها میخواستند من را گول بزنند. من نجف بودم، اینها آمده بودند که من را گول بزنند. بیست و چند روز - بعضیها میگفتند 24 روز من حالا عددش را نمیدانم - بعضی از این آقایانی که ادعای اسلامی میکنند، آمدند در نجف، [یکی] شان بیست و چند روز آمد در یک جایی، من فرصت دادم به او حرفهایش را بزند. آن به خیال خودش که حالا من را میخواهد اغفال کند. مع الأسف، از ایران هم بعضی از آقایان که تحت تأثیر آنها واقع شده بودند - خداوند رحمتشان کند آنها هم اغفال کرده بودند آنها را - آنها هم به من کاغذ سفارش نوشته بودند. بعضی از آقایان محترم، بعضی از علما، آنها هم به من کاغذ نوشته بودند که اینها انَّهم فِتْیَةٌ؛ (1) قضیه اصحاب کهف. من گوش کردم به حرفهای اینها که ببینم اینها چه میگویند. تمام حرفهایشان هم از قرآن بود و از نهج البلاغه، تمام حرفها.
من یاد یک قصهای افتادم که در همدان اتفاق افتاده بود. ظاهراً زمان مرحوم آسید عبدالمجید همدانی، یک یهودی آمده بود مسلمان شده بود خدمت ایشان. ایشان دیده بود که بعد از چند وقت این یهودی خیلی مسلمان است و اینقدر اظهار اسلام میکند که ایشان تردید واقع شده بود برایش که این شاید قضیهای باشد. یک وقت خواسته بودش.
گفته بود که تو مرا میشناسی؟ گفته بود که بلی، شما از علمای اسلام هستید و چطور [هستید]. میدانید پدرهای من کیاند؟ بلی، پیغمبر از اجداد شماست. خودت را میشناسی؟ بلی، من پدرانم یهودی بودند و حالا خودم مسلمان شدم. گفته بود: سرّ این را به من بگو که چرا تو مسلمانتر از من شدی؟ مردک فهمیده بود که این آن چیزی را که میخواهد بازی کند، فهمیده است. فرار کرده بود.
این که آمد بیست و چند روز آنجا و تمامش از نهج البلاغه و تمامش از قرآن صحبت میکرد، من در ذهنم آمد که نه، این آقا هم همان است! والّا خوب، تو اعتقاد به خدا و اعتقاد به چیزهایی که داری، چرا میآیی پیش من؟ من که نه خدا هستم، نه پیغمبر، نه امام، من یک طلبهام در نجف. این آمده بود که من را بازی بدهد؛ من همراهی کنم با آنها. من هیچ راجع به اینها حرف نزدم، همهاش را گوش کردم. فقط یک کلمه را که گفت «ما میخواهیم قیام مسلّحانه بکنیم»، گفتم: نه، شما نمیتوانید قیام مسلّحانه بکنید. بی خود خودتان را به باد ندهید.
او بواسطه برخی رفتارهای زاهدانه اعضای سازمان مجاهدین خلق، نگاه مثبتی به اونا پیدا کرده بود. همینم باعث میشه بعد از آزادی، با برخی همراهان تصمیم بگیرن تشکیلات جدیدی ایجاد نکنن و مانع گرایش جوونها به مجاهدین خلق نشوند. او حتی از اموال ابوالفضل تولیت، ثروتمند قمی که ثروتش رو به توصیه هاشمی وقف مبارزه کرده بود، تا اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان، به مجاهدین خلق کمک میکرده.
6 روز مونده به جشنهای 2500 سالگی دستگیر میشه تا حین برگزاری جشن ها هیچ کدوم از خرابکارهای آزاد نباشن و اخلالی در برگزاریِ درستِ برنامه ایجاد نکنن . بهانه دستگیریم نوشتن نامه به آیت الله خمینی بوده؛ که نفی بلد شده بوده. بعد از دو ماه زندان انفرادی، به بند عمومی زندان قزلقلعه منتقل میشه. بهار سال 51 دادگاه اونو به 7 ماه حبس محکوم می کنه؛ 7 ماهی که پیش از محاکمه، تو زندان اونو گذرونده بوده.چند روز بعد آزاد میشه.
4 ماه بعد از آزادی در حال رفتن به سمت نوق ؛ حین توقف برای خرید شیرینی پاسبونی ازش می خواد تا به شهربانی بره. به شهربانی رفتن همون و نصفه شب تحویل ساواک کرمان داده شدن همون. چند روز بعدم سر از تهران و زندان قزل قلعه در میاره. حبس طولانی نمیشه و کمتر از یک ماه بعد آزاد میشه. دلیل این بازداشتش، شرکت همسرش تو تحصن اعتراضی خانواده زندانیان بود.
هاشمی سال 54 به جای سخنرانی، از كشور خارج میشه و با مبارزان خارج از كشور ملاقات میکنه. هدف دیگۀ هاشمی از این سفرها، شناخت نزدیک از غرب بوده . بعد از کشورهای دور و اطراف، مسیرش رو از ژاپن شروع میکنه. سپس به پاکستان میره. از اون جا با خونواده هماهنگ میکنه تا به اروپا بیان و تو بلژیک به هم ملحق بشن. تو بلژیک یه پژوی 204 میخره تا باهاش تو اروپا بگردن و بعدش باهاش به ایران برگردن. اون بعد از این سفر یک هفتهای، خونواده رو به ترکیه میرسونه تا برگردن ایران و خودش هم میره عراق به دیدار امام.اون می دونست مُهر عراق تو پاسپورتش ، باعث دستگیریش میشه، پس با گذرنامه جعلی میره. بعد از عراق میره دمشق و از اونجا برای حل اختلافات گروههای مبارز راهی اروپا و بعدش آمریکا میشه. تو پاریس با دانشجویان ایرانی و امام موسی صدر که اومده بودن فرانسه، دیدار میکنه. هاشمی به آمریکا هم سفر میکنه. تو آمریکا با ابراهیم یزدی دیدار میکنه و اونو مقیدتر از قطبزاده و بنی صدر به قواعد اسلامی میبینه. تو آمریکا هاشمی جلسه شورای امنیت و سازمان ملل رو هم میبینه. بعد از اون با کمک برادرش 20 ایالت آمریکا را به صورت فشرده میگرده و 20 آبان 54 برمیگرده ایران و ده روز بعدم دستگیر میشه.
این آخرین بازداشتش تو دوران پهلوی هاست. تو این دستگیری، عضدی همون کسی که سال 43 شیخ اکبر رو شدید شکنجه کرده بود، مسئول اعترافگیری میشه. عضدی جلسه رو با «یک بار جستی ملخک، دوبار جستی ملخک، آخر چوب است و فلک» شروع میکنه. دلیل این شکنجههام اعتراف گرفتن به مبارزۀ مسلحانه علیه دستگاه بوده؛ اما هاشمی حاضر به چنین اعترافی نمیشه.
سال 56 بعد از ایجاد فضای باز سیاسی ، از کمیته مشترک ضدخرابکاری به زندان اوین میبرنش و به بندی میفرستنش که به بند علما معروف بوده؛ طالقانی و منتظری، مهدی عراقی، مهدوی کنی و... تو این بند بودن.
تیر 1356 دادگاه، اونو به 6 سال حبس محکوم و پس از تقاضای تجدیدنظر حکم به 3سال کاهش پیدا میکنه. با استفاده از فرصت زندان، طرح تفسیر قرآن رو آغاز میکنه. همسرش تو ملاقاتاشون دفترای خالی رو میآورده و فیش برداری هارو با خودش پس می برده. 22 دفتر تفسیر این طوری، جمع آوری میشه. آذر 1357، 10 روز پیش از پایان محکومیت، با عفو از زندان آزاد میشه.آذرماه امام از سید محمد بهشتی میخوان که شورای انقلاب رو تشکیل بدن. امام به شورای 5 نفره بهشتی، هاشمی باهنر، مطهری و موسوی اردبیلی مسئولیت داد تا تلاش کنن برای شناسایی افراد لازم برای اداره آینده مملکت. بعدتر آیت الله طالقانی و سیدعلی خامنهای هم به این جمع پیوستند.
از زمان آزادی هاشمی تا پیروزی انقلاب، تشکیلاتی به نام «جامعه روحانیت مبارز» سر وشکل گرفت. قبلش جلساتی وجود داشت اما ایجاد تشکیلات، تدوین و تصویب اساسنامه و آئین نامه اجرایی پس از آزادی هاشمی رقم خورد.امام 12 بهمن به تهران اومدند و 15بهمن حکم نخست وزیری مهندس بازرگان رو هاشمی از سوی امام می خونه (پخش صدای جلسه که هاشمی و بازرگان توش حرف می زنن ). در پایان مراسم از طرف خودش، یه جلد قرآن به مهندس بازرگان هدیه میکنه. یک هفته بعد، انقلاب به پیروزی میرسه تا فصل جدید و پر پیج و خمی تو زندگی اکبر هاشمی رفسنجانی آغاز شه.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی