- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
شریعتی، شریعتی است| قسمت پنجم
مرداد 1375 بود. 18سال از پیروزی انقلاب و 19سال از وفات شریعتی می گذشت. عصر سازندگی در دوران پساجنگ، ادبیات و هنر انقلابی را حاشیه نشین کرده بود. تا اینکه پخش پرسرمایه ترین اثر سیمای جمهوری اسلامی نمایش داده شد. سریال امام علی(ع) اثر داود میرباقری سراغ تاریخ و سال های پایانی عمر علی علیه السلام رفته بود. سریالی که می خواست راوی زندگی مولا باشه اما تصویری از حضرت به نمایش نگذاره. روایتی سخت و خاص که نهایتا سربلند از آزمون بیرون اومد. تو این کار به جای ترسیم تمثال امام، سیمای ایشونو تو بطن تاریخ و نزاع های سیاسیِ اون زمان، نشون داده بود. روایتی بدیع که در اون امیرالمومنین علیه السلام در سایه روشنی از رفتار و گفتار دوستان و دشمنانش تصویر می شد.موفقیت اثر دلایل بسیاری داشت. یکیش این بود که حیدر کرار تو این نمایش تله ویزیونی در نسبت مستقیمش با مفهوم عدالت تصویر شده بود. امام علی علیه السلام که در فرهنگ و ادبیات ایران قرن های متمادی با عدالت و مظلوم نوازی و کرامت و معجزه و نهایتا شجاعت در جنگاوری تعریف شده بود این بار صرفا در قامت خلیفه ای دادگر تصویر می شد. دشمنانش بیش از هرچیز از عدالت او رنج می بردن و دوستانش شیفته مرام او در دفاع از مظلومان بودن. تاثیرپذیری میرباقری از علی شریعتی یک حدس و گمان نبود. میرباقری که در 33 سالگی ساخت یکی از دشوارترین پروژه های تلویزیونی ایران را به عهده گرفته بود خود یکی از نتایج حسینیه ارشاد شریعتی بود. او در دهه50 و همزمان با قبولی در دانشگاه شیفته حرفای تاریخی و ادبیات شریعتی شد. بازخوانی تاریخی که مهمترین میراث شریعتی برای سالهای پس از مرگش بود. میرباقری که بعدها در مختارنامه هم نگاه شیعه در برابر تزویر رو با موفقیت به تصویر کشید درباره تاثیر شریعتی بر آثار خود می گوید: «تأثیری که شریعتی بر من داشت این بود که حرفهای تازه در حوزهای چون سیاست و اجتماع را با رنگ و بوی مذهب طرح میکرد. البته من چنین داعیهای نداشته و ندارم که میخواستهام تبدیل به شریعتی در حوزه کاری خودم شوم، اما فکر میکردم شاید بیان نمایشی این قبیل مفاهیم، خیلی جذابتر از بیانی که دکتر شریعتی دارد هم بشود.» میرباقری که می خواست تمثال مولا رو در اجتماع و نزاع یاران و دشمنان امام تصویر کنه یکی از مهمترین شخصیت های سریالش رو شاید تصادفا به شخصی داد که سابقه تعامل و همکاری داشت با شریعتی. بازیگری که نقش مالک اشتر را بازی می کرد دو دهه قبل تر کارگردانی نمایش بار دیگر ابوذر رو تو دانشگاه فردوسی مشهد به عهده گرفته بود. نمایشی که بعدها در حسینیه ارشاد هم اجرا شد. بار دیگر ابوذر برگرفته از کتاب «ابوذر سوسیالیست خداپرست» از جوده السحار بود که علی شریعتی اونو به فارسی برگردونده بود. داریوش ارجمند درباره همکاری با شریعتی درباره این نمایش می گه: «اولین نمایش درباره صحابی پیامبر در تاریخ تئاتر ایران رو من تو مشهد روی صحنه بردم؛ که نمایش ابوذر بود. تو اون نمایش با آقای شریعتی هم مشورت کردم. بعد از اینکه نمایش تموم شد، دکتر شریعتی اومد بالای صحنه و گفت تمام عقدههای من ریخت. کاری که دانشگاه الازهر نتوانست انجام بده شماها انجام دادین. دکتر شریعتی پشت کتاب امام علی مشعلی و دژی سلیمان کتانی که بهم هدیه داد نوشت: «به برادرم داریوش که از رنگ و طرح و نور در ابوذر کلمه ساخته بود و خود در متن بازی حضور داشت.» پشت بروشور نمایش هم یک جمله با تائید دکتر شریعتی نوشته بودیم: «در شگفتم از کسی که در خانهاش نان نمییابد و با شمشیر آختهاش بر مردم نمیشورد.» اون اولین کسی بود که به ما گفت بازگشت به خویشتن یعنی چی، پالایش منابع تاریخی یعنی چی و زر و زور و تزویر یعنی چی.» سریال امام علی(ع) نگاهی بود به تاریخ که توی اون اساطیر اسلام و شیعه به مثابه رخداد های پایدار روایت در نسبتشان با عدالت تعریف می شدن. تاریخی که به نقطه پایانی نرسیده و در برهه های مختلف می تونه با ادبیات و زبونی جدید یعنی رخداد های تکمیلی در روایت، بازخونی بشه. شاید شریعتی در بسط یک ایده مسنجم فکری و طرح یک تئوری اجتماعی بسیار نا موفق بود اما مسیری که اون شروع کرد تبدیل به مبدا حرکت برای برخی از نوجوانان و جوانان شد. شریعتی پس از مرگش دست برخی رو گرفت و به نقطه ای برد که خودش، مسیر حرکتش رو از اون جا آغاز کرده بود. پیدا کردن نسبت میان اکنونیت خود با میراث دینی گذشته و تشویق به حرکت به سمت تغییر شرایط موجود، روحی انقلابی به گفته های شریعتی داده بود. اما این که اون نوجوونا و جوونا در نهایت به چاه افتادن یا به راه رسیدن چیزی نیست که دیگه راحت بشه راجع بهش حرف زد یکی از دلایل پرشماری آثار و سخنرانیهای شریعتی اینه که یه نقد یا حرف یا ایده رو تو جاهای مختلف گفته و نوشته. مثل انتقاد تندش به نوعی از مسلمونی. تو یکی از سخنرانیهاش به نام پوستین وارونه میگه:این اصل کلی را عرض کنم نه به عنوان فردی که به مذهب و دین خودش تعصب می ورزد و از پایگاه اعتقادات خویش مسائل علمی و تاریخی را تحلیل مینماید، بلکه به عنوان یک معلم بیطرف تاریخ ادیان که هر کس و با هر مذهبی اگر فقط با چشم منطق علمی به مذاهب بنگرد به این نتیجه خواهد رسید که هیچ مذهبی در تاریخ بشر، به اندازه اسلام میان واقعیت موجود و حقیقت نخستینش فاصله پیدا نکرده است. در مذاهب دیگر میتوان اصطلاح «انحراف» را به کار برد، میشود گفت که بسیاری عناصر دخیل در آن وجود دارد و بسیاری از عناصر اساسیش فراموش شده، اما در اسلام این تعبیر تعبیر دقیقی نیست و تعبیر دقیقش سخن حضرت امیر است که فرموده است :«لبس الاسلام لبس الفر و مقلوباً» جامه اسلام بمانند پوستین وارونه پوشیده شده است.
مذاهب دیگر میشود گفت که بعد از دوره نبوت پیغمبرشان، جامه دینشان را وارونه تنشان کرده اند اما در اسلام به جای قبا و ردا، پوستین به کار رفته، به خاطر اینکه پوستین تنها جامه ای است که میان رویه و آسترش اختلاف میان نهایت زیبایی و نهایت زشتی است رویه اش چشمها را به زیبایی به خود میگیرد و مصداق «لونها تسر الناظرین» است و آسترش از زشتی برای بزرگسالان نفرت انگیز و برای خردسالان وحشت آمیز است و باز در اسلام از میان مذاهب مختلف یعنی تلقی های گوناگونی که از آن شده است در تشیع بیش از همه میان «آنچه که بوده» و «آنچه که هست» فاصله است، فاصله ای در حد دو طرف متضاد به صورتی که تشیع نخستین و همچنین تشیع تاریخ اسلام پیش از این سه چهار قرن اخیر از نظر برداشت فکری و عقلی، جبهه مترقی اسلام، و از نظر مبارزه اجتماعی و نقش و رسالت تاریخی، عمیق ترین، متعهدترین، قاطع ترین و انقلابی ترین جناحهای اسلامی بوده است. و ازمیان همه عقاید شیعی و اصولی که این مذهب را مشخص میسازد اعتقاد به «آخرالزمان» و «غیبت» و «منجی موعود» - که در یک کلمه میتوان گفت اصل انتظار- بیش از همه عقاید دیگر میان آنچه که بوده و حقیقت این فکر است و آنچه که هست، تضاد و تناقض وجود دارد؛ به طوری که برای خیلی از همفکران من که روشناند و مترقی و آگاه، تعجب آور بود که چگونه من با طرز تفکری که از نظر اجتماعی دارم مسأله «انتظار» را مطرح کرده ام و درباره اش صحبت می نمایم؟
اینکه عرض کردم و مجدداً تکرار میکنم با کمال دقت – یعنی بیش از آنچه قاعدتاً لازم است – بدین مطلب توجه فرمایید و نقص و کمبود قدرت بیان مرا در چنین پیچیده و مبهم و متضادی که اصل «انتظار باشد با توجه و دقت خودتان جبران کنید برای این است که مطمئنم این بحث هم - مثل همه مسائل دیگری که مطرح کرده ام و بیش از همه آنها – از دو سوی متناقض و متضاد، مورد انتقاد واقع خواهد شد.
تعریف شریعتی از شخصیت های تاریخی با نگاهی که به ضرورتهای زمان حاضر داشت و بازتعریف مفاهیم دینی بر مبنای ابتلائات جدیده که اونو در قامت یه روشنفکر دینی قرار میده و از شریعتی الگویی تثبیت شده در ادبیات اعتراضی می سازه. شاید برخی از گروه ها و جریان هایی که بعد از پیروزی انقلاب به شکلی به دنبال زبان عدالتخواهانه می گشتند ردپای شریعتی رو در گفتارشون دنبال کردن. دامنه دار نشون دادن وقایع تاریخی مثه عاشورا، تفسیر نزاع های فکری و فیزیکی مسلمونا بر مبنای مبارزه عدالت و اشرافیت و جنگ مذهب علیه مذهب، هیچکدوم برای نخستین بار از سوی شریعتی طرح نشده بود اما ادبیات خاص او و ارتباطی که با مفاهیم و موضوعات چپ گرایانه برقرار کرده بود به ذائقه زمانه خودش خوش نشست. تفکیک و مصاف سنت و مذهب شریعتی را تبدیل به یکی از نمادهای نقادی رسوم دینی با ابزار دین کرد. نتیجه این نزاع به خلع سلاح سنت منتهی نشد؛ اما تیپ دینداری جدیدی خلق کرد که مذهب رو مانعی در برابر نقد گذشته نمی دید. انتظار تکرار شریعتی، بدون شناخت زمانه او، انتظاری بیجاس. اون بیش از هرچیز واکنشی به مقتضیات زمان و زمانه خودش بود. گسترش نظام آموزشی مدرن و آشنا شدن طیف گسترده ای از نسل جوان با ایدئولوژی های جدید(مکث)، نظام پادشاهی پهلوی که در چهار سال آخر سلطنت رضاشاه بعضی از مظاهر دین رو سرکوب کرده بود و در دوره محمدرضا شاه به دنبال سیاست زدایی از امر دینی بود، دست خالی و زبان به لکنت افتادۀ برخی روحانیون سنتی در مواجهه با پرسش ها و نیازمندی های فکری طبقات شهرنشین، جرقه خوردن انقلاب های ناسیونالیستی و سوسیالیستی در جهان و عواملی از این دست شریعتی و همنسلانش رو به نقطه واکنش رسوند. او در واکنش به این عوامل، ساده انگارانه می خواست بیگانگی اندیشه های مدرن و دینی رو کاهش بده و حتی راه نجات رو در الهیات رهایی بخش اسلامی پیدا کنه، دین رو که نظام سیاسی سعی داشت به امور فردی تقلیلش بده به مرکز مبارزه سیاسی بیاره، با احیای اساطیر دینی توجه طبقات تحصیل کرده رو به دین جلب کنه و نهایتا با تعریفی انقلابی از اسلام، انقلابیونی که عمدتا شیفته ایده های مارکسیستی و ماتریالیستی بودن رو به سمت دین هدایت کنه. شناخت موقعیت بیرونی که شریعتی از دل اون ظهور کرد و مقایسه با فضای فعلی جامعه ایران چندان نشانی از امکان برخاستن یک شریعتی جدید نمی ده . تاسیس نظام سیاسی اسلامی و در بطن، قرار گرفتن دین در تصمیم گیری های حکومتی، فروکش کردن آتیش انقلاب های ناسیونالیستی و سوسیالیستی و قرار گرفتن روحانیون در صدر جایگاه های اجرایی و نظارتی، موقعیتی متمایز از روزگار شریعتی رو به وجود آورده. اگه شریعتی به دنبال اون بود تا با دین از وضعیت موجود پرسشگری کنه؛ حالا دین در جایگاهی قرار گرفته که باید پاسخگوی شرایط باشه. تو این فضا زبون شریعتی شاید همچنان بتونه مطالبه گر و نقاد باشد اما بعیده بتونه نقطه آغاز جدیدی برای پرسش های زمانه باشه. با هم چند سطر از کتاب چه باید کرد و تعریف شریعتی از روشنفکر رو بشنویم.معادل کلمه روشنفکر در زبان فرانسه «کلروایان» است یعنی «روشن بین(clairvoyant) ».آدم هایی که محدود و متوقف نیستند و منجمد نمی اندیشند، روشن و باز فکر می کنند و زمان و موقعیت خودشان را و موقعیت مملکتشان را و مسائلی را که در جامعه شان مطرح است تشخیص میدهند و میتوانند تحلیل کنند، می توانند استدلال کنند، و به دیگری بفهمانند، این آدمها روشنفکرند، «کلروایان»اند. برخلاف، آن آدمی که آن همه مسائل در برابرش، در جامعه و در زندگی اش طرح است، ولی نمیفهمد و نمیداند که با زندگی او ارتباط دارد نمیداند که با وضع او رابطه علت و معلولی دارد، این را درک نمی کند و می گوید که این به من مربوط نیست _ در صورتی که به او مستقیماً مربوط است، این آدم روشنفکر نیست. بنابراین روشنفکر به معنای کسی که کار و شغلش کار مغزی و کار فکری است نیست این آدمی که روشن فکر می کند، ممکن است که کار اجتماعی اش کار بدنی و کار یدی باشد، اما خوب بفهمد. برعکس، آدمی که کار مغزی میکند (اساس کارش کار مغزی است)، جزء انتلکتوئل است، اما روشنفکر نیست مگر آدمهایی را نمی ببینیم و نمیشناسیم، و هر روز و همیشه با کسانی برخورد نداریم که تحصیلات عالی تصدیق های خیلی بالا و حتى مقام علمی دارند و کار مغزی می کنند ولی به اندازه یک «دب اکبر» نمی فهمند؛ اینها کلروایان نیستند، اینها روشن بین و روشن فهم نیستند؛ ولی کارشان کار مغزی یعنی انتلکتوئل است. ولی روشن فکر نیستند بنابراین کسی که کار مغزی میکند مثلا آن کارمند بانک و معلم کلاس، آن خبرنگار روزنامه، آن کسی که همه طور نقاشی می کند، آن که همه جور شعری می گوید، آن کسی که مترجم است و هر چه که دلش بخواهد ترجمه می کند، ولو مزخرف هم باشد انتلکتوئل است، اما روشنفکر هم هست یا نه؟ باید با ملاک های دیگری رسیدگی بشود. آن کسی که کار بدنی می کند _ یک کارگر یک ماشین نویس انتلکتوئل نیست جزء طبقه انتلیژنزیا نیست، اما روشنفکر است یا نه؟ باید با ملاک های دیگری سنجید. بنابراین به این قانون میرسیم که روشنفکر، عبارت است از صفتی برای تفکر یک فرد، اما انتلکتوئل، صفتی است برای شغل یک فرد و بر اساس این قانون بعضی از روشنفکرها انتلکتوئل هستند اما برخی نه و برعکس بعضی از انتلکتوئلها روشنفکر هستند و بعضی شان نیستند.بنابراین، برخلاف تصوری که ما داریم روشنفکر ترجمه انتلکتوئل نباید باشد.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی