- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
بخش پنجم-پادکست امام موسی صدر
در بخش چهارم مروری بر فعالیتهای سید موسی صدر در شهر صور لبنان داشتیم؛ گفتیم که او چگونه توانست آسیبهای اجتماعی رایج در حوزههای کودکان کار و زنان و فقر و تکدیگری را با احیا و بازسازی نهاد سنتی جمعیت برّ و احسان که میراث سیدِ شرفالدین بود تا حد قابل قبولی مهار کند. بعد از سفر اول صدر به ایران گفتیم و اتفاقاتی که در قم، مشهد، اصفهان و شیراز افتاد. حال، ادامۀ ماجرا را از سال 1962 پیمیگیریم.
سال جدید میلادی در حالی در لبنان آغاز شد که نیمۀ شعبان با عید میلاد مسیح(ع) همزمان شده بود، صدر از این فرصت استفاده کرد و در اواخر ژانویۀ 1962، دی 1341، جشنی در خیریۀ برّ و احسان برگزار کرد و در این مراسم مردم لبنان از مسلمان و مسیحی را به وحدت و پرهیز از تفرقه دعوت کرد. همین زمان بود که او تلاش کرد خواهرزادهاش صادق را که شبیهترین فرد به خود میدانست، متقاعد کند که از رفتن به آلمان صرفنظر کند و در دانشگاه آمریکایی بیروت مشغول تحصیل شود، اما موفق نشد و او را با یادگاری ماندگار راهی آلمان کرد.
سالی پربرکت
اواخر اسفند، سید محمدباقر صدر، بههمراه مادر و خواهرش آمنه، بنتالهدی از عراق به لبنان رفتند تا فاطمهخانم صدر را از برادرش آقاموسی خواستگاری کنند. اقامت آنها در منزل صدر در صور حدود دو ماه طول کشید، تا هر دو خانواده فرصت کافی برای آشنایی بیشتر و گرفتن تصمیم نهایی داشته باشند. عقد خواهر و پسرعمو را آقاموسی در اردیبهشت 1341 در صور خواند. در این دو ماه خواهران آقاموسی، فاطمه و رباب بیکار ننشسته بودند؛ آنها برای کمک به برادر، درصدد مهیاکردن مقدمات تأسیس مرکزی برای نگهداری و کارآموزی دختران شیعۀ آسیبدیدۀ اجتماعی بودند. از دل این تلاش چند ماه بعد در تابستان همان سال «خانۀ دخنران: بیت الفتاة [بیت الفتات] زاده شد. ربابخانم، کوچکترین خواهر آقاموسی در اتاق کوچک محقری در نزدیکی مسجد امام حسین(ع) در صور، از چند دختر یتیم فقیر نگهداری میکرد. سیدحسین شرفالدین نوۀ امام شرفالدین، به خواستگاری ربابخانم آمد و دومین مراسم عقد و ازدواج خانوادۀ صدر در لبنان برگزار شد. چند ماه بعد وقتی اقامت ربابخانم در صور قطعی شد، بیتالفتاة یا همان خانۀ دختران به مسئولیت او افتتاح شد: مدرسهای که به دختران محروم صور، خیاطی و صنایع دستی آموزش میداد تا شرافتمندانه هزینۀ معاش خودشان را تأمین کنند. درسهایی که رباب نوجوان با پادرمیانی آقاموسی، از کلاس خانم فیض و خواهرانش در قم یاد گرفته بود، اینجا به کار آمد. بعدها این مدرسه با آوردن قالیبافان کاشانی و همت مصطفای چمران، در زمینۀ قالیبافی هم فعال شد؛ الگویی از کارآفرینی و محرومیتزدایی برای حل آسیبهای اجتماعی و هویتبخشی اجتماعی.
حالا جمعیت خیریۀ برّ و احسان، آنقدر پشتوانۀ مالی یافته بود که آقاموسی میتوانست باشگاه امام صادق(ع) را هم بازسازی کند.
در جشنهای عید غدیر و قربان سال 1341 فرصت خوبی برای برپایی نمایشگاههای کوچک در دبیرستانهای جعفریه و عاملیه دست داد تا هنر دستان دانشآموزان این مدارس، در معرض دید مسئولان محلی لبنان قرار گیرد. گزارش آقای صدر را از این رویداد بشنوید: [صوت سخنرانی امام سال 1340-تهران]
یکى از عجیبترین صحنهها و قوىترین دلیلها براى مدعاى مورد بحث ما، یعنى آمادگى همۀ طبقات براى پذیرفتن تعالیم صحیح دینى، تجربهاى است که دربارۀ جوانان و دانشآموزان کردم. براى تماس بیشتر با جوانان، هفت سخنرانى در هفته براى دانشآموزان و فرهنگیان دو مؤسسۀ فرهنگى بزرگ شیعۀ لبنان، «الکلیة الجعفریة» [الکلّیّت الجعفریه] و «الکلیة العاملیة» [الکلّیّت العاملیه] شروع کردم. در روزهاى اول قیافههاى استهزاآمیز و لبخندهاى تحقیرآمیز پارهاى از جوانان تحملنشدنی بود. حق هم داشتند. کتابها و رسالههاى گوناگون و افکار مسموم و خطرناک در کتابخانههاى لبنان فراواناند و مورد مطالعة جوانان قرار مىگیرند. چند ماه گذشت... روزها و ساعاتى سنگین بود. مجبور بودم به سؤالات عجیب و غریبى پاسخ دهم. یکى از روزها در موقع خروج از سالن سخنرانى، جوانها، حلقهوار با من بیرون آمدند. یکى از آنها به من گفت: «آیا هیچ حس کردهاید که جوانها چرا به تو علاقهمند شده و چرا اینطور احساس نزدیکى میکنند؟» خود او براى تعلیل این ارتباط و محبت چنین گفت: «بحثهاى تو و پیشنهادهای تو با توجه به احتیاجات روحى و مشکلات روانى مطرح مىشود. به عبارت روشنتر، تو با واقعبینى به شرایط روحى و جسمى ما مىنگرى، و با حوصله و دقت مشکلات ما را مطالعه و تا حدود امکان حل مىکنى.»
سرکشی مداوم صدر به سراسر لبنان در جستوجوی خانوادههای شیعه و حل مشکلاتشان به جنوب محدود نبود و مناطق شیعهنشین بقاع، بعلبک و هرمل را در برمیگرفت. در این سفرها که با فولکس محقری انجام میشد، انسان محروم از هر دین و مرام و مسلکی مرکز توجه بود. صدر با شناخت تکتک شهروندان محروم شیعه، امام شیعیان و امید محرومان لبنان شد. خود او بعدها در پاسخ انتقاد یکی از عالمان شیعه گفته بود که محبت، محبت میآورد و راز موفقیت او، محبتی دوطرفه است که در بازدیدهای میدانی در جنوب و شمال لبنان آشکارا ابراز میشود و کسانی که از سرزدن به روستای خودشان و گفتوگو با مردم ابا دارند، این رمز و راز را نمیفهمند.
گفتگوی ادیان:
رویدادی عادی در تابستان گرم 1341 آوازۀ سیدموسی را در صور و جنوب پیچاند: آنتیبا بستنیفروش نزد موسای صدر آمد و از همکار و همسایۀمسلمانش شکایت کرد که گفته آنتیبا مسیحیه و خوردن بستنیاش حرامه. در این رقابت نابرابر در شهر مسلمانان، کار او کساد شده. نماز که تمام شد سیدموسی با همراهانش به مغازۀ آنتیبای بستنیفروش رفت و از عموآنتیبا برای همۀ همراهان بستنی خواست. این اتفاق بهظاهر ساده، انقلابی در روابط اجتماعی لبنان طائفی ایجاد کرد و حکم «طهارت ذاتی اهل کتاب» را در عمل بر کرسی نشاند و نقل محافل و مجالس شد. شیرینی این بستنی، با ولادت حورا، فرزند سوم آقاموسی شیرینتر شد.
در مهر 1341، سیدموسای صدر، بهپاس قدردانی از دستگیری و رسیدگی به محرومان مسیحی و اهتمام به گفتگوی ادیان، بهعضویت شورای مركزی جنبش حركت اجتماعی درآمد که نهادی مسیحی بود. در کنار گسترش ارتباطات سیدموسای صدر با مراکز مسیحی و سنی و دعوت برای سخنرانیها و گفتگوهای بینالادیانی، تعامل خیریۀ برّ و احسان با نهادهای خیریۀ سنی و مسیحی هم بیشتر میشد. سیدموسی داشت پایش را حسابشده، جای پای سید شرفالدین میگذاشت. برای همین بود که بر زبان مردم صور بهزودی چنین افتاد که: شرفالدین جوان بازآمده؛ این یعنی نهتنها سنت شرفالدین با مرگ او فراموش نشد، بلکه با آمدن صدر جوان، نوبهنو و زنده شد.
نهضت روحانیون ایران:
شاه با درگذشت آیتالله بروجردی، گمان کرد که با تعدد مراجع در قم و نجف، مانعی بزرگ از جلوی راه تحددطلبیش برداشته شده. از آنطرف، با روی کار آمدن جان اف. کندی در امریکا، احساس خطر کرد و رهبری اصلاحات مدرن را خودش بر عهده گرفت تا جایگاهش را نزد ابرقدرتی که رفتهرفته جانشین بریتانیای کبیر در منطقه میشد، تضمین بکنه و رقبای داخلی مانند علی امینی را حذف بکنه. بهمن 1341 انقلاب سفید شاه و ملت اعلام شد و اصلاحات ارضی برای لغو نظام اربابرعیتی رسمیت پیدا کرد. اما خرداد 1342 خردادی پرحادثه بود؛ با مخالفت علنی علما با لایحۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی و دستگیری حاجآقاروحالله خمینی، شماری از تظاهرکنندگان در قم و تهران و ورامین کشته شدند [به شهادت رسیدند]. مراجع نجف با پیشنهاد مهاجرت دستهجمعی علمای ایران به عتبات، خواستار اتخاذ تصمیمی مشترک در قبال رفتار حکومت ایران بودند؛ اما خالیشدن حوزۀ قم از مراجع، خواست شاه را تسهیل میکرد. با کودتای نظامی در عراق و روی کار آمدن حزب بعث، شرایط شهرهای مقدس عراق هم متشنج بود و حکومت احمدحسنالبکر سرناسازگاری با دین و با علما داشت. با شیطنتی رسانهای نامهای با امضای شماری از علمای لبنان در حمایت از شاه و علیه مخالفان او منتشر شد. امضای سیدموسای صدر در پای آن جعل شده بود. اما صدر بهدنبال چانهزنی سیاسی در سطح بینالمللی برای آزادی حاجآقا روحالله بود. او از فرصت سفر به واتیکان برای تاجگذاری پاپ جدید، پل ششم استفاده کرد و صدای اعتراض روحانیت شیعه را به رئیس حکومت پاپی رساند تا فشاری سیاسی بر رژیم شاهنشاهی وارد شود. اینگونه بود که بعد از مدتی آیتالله خمینی در فروردین 1343 از حصر آزاد شد.
آوازۀ صدر از صور و لبنان به سوریه و مصر و الجزایر و مراکش رسید و از او برای شرکت در نشستهای دینی مثل مجمع البحوث الاسلامیه در قاهره و کنفرانس علمای اسلام در تیزی وُوزوی الجزایر دعوت میشد. یکی از دلایل توفیق صدر، نمایندگی تشیعی عربی بیرون از حاکمیت ایران و حکومت شاهنشاهی بود که طیف خاصی از اسلام شیعی را نمایندگی میکرد و همزمان شماری از علمای شیعه را سرکوب میکرد.
[صوت امام-سخنراني امام موسی صدر در حسينيۀ عمادزاده اصفهان - ۵ اسفند ۱۳۵۰]:
از طرف دیگر، نوع تبلیغات دینی بنده، به لطف خدا و به برکات اهل بیت مورد قبول همه مذاهب قرار گرفت. همان طور که ما از بیدینی و نارضایتی مردم و بهخصوص طبقة جوان نگران هستیم، سنیها و مسیحیها هم نگران هستند. هیچ فراموش نمیکنم در شبی رئیسالوزرای وقت که سنی بود و الان هم رئیس الوزراست به من گفت: «اگر جوانان شیعه را برای خاطر علی، به طرف اسلام دعوت میکنی، جوانان سنی را هم به طرف اسلام دعوت کن، برای خاطر محمد (صلی الله علیه وآله وسلم). گفتم ما خدمتگزار محمد هستیم. اگر علی را هم احترام میکنیم، برای این است که بهترین شاگردان پیغمبر است. و همینطور درسهایی در مدارس سنیها میدادم. مسیحیها هم دیدند که جوانانشان از دین بیرون میروند. دعوت به خدا مورد قبول همه است و آنها هم از ما دعوت میکردند، در دیرها و مدرسههای تربیت کشیش، در ندوههادر سالنهای سخنرانی در دانشکدهها، دانشکدۀ امریکاییها، دانشکدۀ ژزوئیتها. در همه جا به لطف خدا از بنده دعوت میکردند که صحبت کنم. رفتهرفته به وضع لبنان آشنا شدم و از وضع شیعیان لبنان و وضع اسفآور آنها خبر پیدا کردم و دیدم که وضع شیعیان بد است و مثل گوشت قربانی وسط افتاده است و هرکس که میتواند میرباید.»
هویتبخشی به شیعیان:
«گوشت قربانی» تعبیر رسایی برای بیان مشکلاتی است که سیدموسی آن را «حرمان هشتصدسالۀ شیعیان» در این منطقه معرفی میکند؛ محرومیت از آموزش و حقوق شهروندی و اجنماعی و حتی جهل به احکام و شریعت اسلامی در جایی که مهد عالمانی مثل شهید اول و شهید دوم است. آنها در میان سایر ادیان، اعتقاداتشان را پنهان میکردند و ترجیح میدادند خودشان را مسیحی بنامند تا مسلمان. اوضاع شیعیان لبنان را از زبان سیدموسای صدر بشنویم [صوت امام-سخنراني امام موسی صدر در حسينيۀ عمادزاده اصفهان - ۵ اسفند ۱۳۵۰]:
شاید دهها ده در لبنان باشد که اصلاً مسجد ندارد. صدها ده در لبنان باشد که مسجد دارد، ولی روحانی که برود آنجا اقدام بکند و وضع زندگیاش تأمین شده باشد، وجود ندارد. میتوانیم دههایی نام ببریم که ۵۰ سال پیش شیعه بودند و حالا مسیحیاند در منطقۀ جَزین. دههایی نام ببریم که پنجاه سال پیش شیعه بودهاند و حال سنیاند؛ مثل دهی به نام کفریا در شمال طرابلس. میشود دههایی را نام ببریم که وضع دینیشان درست نبوده. بنده خودم در دهی به نام کفرخونه برای نماز میت شرکت کردم و در آن ده دیدم در تشییع جنازه در جلو جنازه یک ارکستر موسیقی هست، روی تابوت عکس صلیب هست و وقتی که خواستند دفن کنند، به ذهنم آمد که مبادا دفنشان غلط باشد و رفتم مردم را پس زدم و دیدم میت را بهقفا خواباندهاند. پشت یقۀ گورکن را گرفتم و کشیدمش بیرون و پرتش کردم و خودم وارد قبر شدم و خودم او را دفن کردم. و در تمام این مدت گریه میکردم که این چه وضعی است؟! کی مسئول است و کی باید این مشکلات را معالجه کند؟ این وضع در اثر آن گرفتاریها و عقبافتادگیها و حرمان هشتصد ساله پیش آمده بود.»
شهروندی لبنان:
در سال 1341 با ریاست جمهوری ژنرال فؤاد شهاب و به پیشنهاد او تابعیت لبنانی به سیدموسای صدر و خانوادهاش اعطا شد. دولت لبنان مراتب را به وزارت امور خارجۀ ایران انعکاس داد؛ اما بر اساس قوانین ایران که تابعیت دوگانه را به رسمیت نمیشناسد، تابعیت دوم صدر نادیده گرفته شد. خواهیم دید که در سفرهای بعدی صدر به ایران، مشکلات و موانعی برای ورود و خروج وی ایجاد شد، تا او را مجبور به استفاده از پاسپورت لبنانی و درخواست صدور ویزا در سفر به ایران کند، اما وی همواره در برابر این روال مقاومت کرد و تسلیم نشد. سیزده سال بعد، بعد از چهلم شریعتی بود که سعایت منصور قَدَر، سفیر کبیر ایران در بیروت نتیجه داد و درخواست استرداد پاسپورتهای ایرانی سیدموسی و خانوادهاش مطرح شد. پاسخ آتشین موسی صدر نقشۀ قدر را ناکام گذاشت. صدر گفته بود : «خیال میکنی پاسپورت ایرانی را بهراحتی پس میدهم؟ مجلسی میگذاریم و منقلی و پاسپورت با نشان تاج را در آتش میسوزانیم.» قدر پیام را گرفته بود که این بازی، بازی با آتش است و تخت و تاج شاه را بر باد میدهد.
اولین سفر به اروپا و افریقا:
خرداد 1342 یوحنای بیستوسوم، دویست و شصت و یکمین پاپ کاتولیک درگذشت. در صور مجلس ختمی برگزار شد و سیدموسای صدر فرمان پاپی «صلح بر روی زمین» را شرح کرد. بهزودی او به تاجگذاری پاپ جدید، پل ششم دعوت شد. سفر به واتیکان، با سفر به فرانسه، آلمان، اسپانیا و سوییس در اروپا و مراکش و الجزائر در افریقا همراه بود. او در آلمان هم به دیدار خواهرزادۀ خود سیدصادق طباطبایی رفت. در این دیدارها گاهی حساب بانکی را مثال میزد، به خواهرزادهاش توصیه میکرد: «تو و امثال تو وارث ثروتهای گرانبهای موروثی بینظیری هستید که در درون شماها به ودیعه گذارده شده است. هر آن مواظب باشید تا به این امانتها خدای ناکرده بیتوجهی نشود. این سرمایهها نه تنها باید خدشه نبینند و حفظ شوند، بلکه باید هر آن بر آنها افزوده شود.» سفر دوماهۀ سید موسی در نهایت با دیدار از مصر و گفتگو با شیخ شلتوت و بازدید از دارالتقریب به پایان رسید و او در میان استقبال مردم به لبنان بازگشت. استقبال از موسی صدر سنتی مردمی بود که تا آخرین روز برقرار بود راننده پیش از رسیدن به مردم میایستاد، سیدِ صدر گفته بود، دوست ندارد مردم بهدنبال ماشین بدوند. برای همین قبل از رسیدن به ورودی شهرها و روستاها، جاییکه مردم منتظر بودند، از ماشین پیاده میشد و با پای پیاده به میان مردم میرفت. پیشانی پیرمردان را میبوسید و با جوانان دست میداد.
حج با جلال:
در فروردین 43 سیدموسای صدر به حج مشرف شد. در همین سفر بود که بار دیگر جلال آلاحمد را دید. این همان سفری است که جلال در اون، سفرنامۀ معروف حجش را با عنوان «خسی در میقات» نوشت. جلال در نامهای به آیتالله خمینی ضمن گزارش وضعیت شیعیان حجاز نوشت: « آيت اللها! وقتي خبر خوش آزادي آن حضرت، تهران را به شادي واداشت، فقرا منتظرالپرواز بودند بهسمت بيتالله؛ اين است كه فرصت دست بوسي مجدد نشد.» آلاحمد دو سه خبر در باب وضعیت شیعیان احسا و قطیف میدهد و نیازشان به عالمی شیعی و نیز سفر آیتالله حکیم و موانع آن سفر ازجمله بازسازی قبور مطهر امامان شیعه در بقیع. آلاحمد در این گزارش گوشۀ چشمی به برادر بزرگترش سیدمحمدتقی دارد که در مدینه درگذشت و در بقیع دفن شد. او خبر انتشار و منع توزیع کتاب «غربزدگی» و نگارش کتاب «در خدمت و خیانت روشنفکران» را هم میدهد: دربارۀ «نقش روشنفكران ميان روحانيت و سلطنت و توضيح اين كه چرا اين حضرات هميشه در آخرين دقايق طرف سلطنت را گرفتهاند و نميبايست. اگر عمري بود و برگشتيم تمامش خواهم كرد و به حضورتان خواهم فرستاد.» اما آنچه مایۀ شگفتی است اشارهای است که در بعدالتحرير نامه آمده است: «همچنانكه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم فقير گوش به زنگ هر امر و فرماني است كه از دستش برآيد. ديده شد كه گاهي اعلاميهها و نشرياتي به اسم و عنوان حضرات در ميآمد كه شايستگي و وقار نداشت. نشاني فقير را هم حضرت «صدر» ميداند و هم اينجا مينويسم: تجريش ـ آخر كوچۀ فردوسي.»[1] داستان ظاهراً از این قرار است که نامهای خطاب به حجاج ازسوی آیتالله خمینی که هنوز به امامخمینی مشهور نشده است، به دست آقای صدر میرسد تا در میان حجاج توزیع شود و خیانت دستگاه حاکمۀ ایران برای عموم مسلمانان روشن شود؛ روالی که بعد از انقلاب در قالب پیامهای برائت از مشرکین هم دنبال شد. صدر تصمیم گرفت بهجای انتشار و توزیع عمومی اعلامیه بین حجاج، آن را در کنفرانس علمای اسلامی که پس از برگزاری حج، در جده تشکیل شده بود، توزیع کند تا هم وزن و تأثیر نامه را بالا ببرد، هم از ایجاد ذهنیت علیه ایران و حاکمیت آن که در خارج از مرزها به شاه شیعه معروف بود، خودداری کند. درک این موضع برای برخی از انقلابیون آسان نبود. شاید اشارۀ سربستۀ آلاحمد به همین نامه باشد.
هیئت یا باشگاه؟
در تابستان سال 43، همزمان با آمدن سیدکاظم صدر برادرزادۀ آقاموسی، برای تحصیل در رشتۀ اقتصاد در دانشگاه امریکایی بیروت، هیئت الشباب المسلم (جمعیت جوانان مسلمان) بهعنوان باشگاهی برای انجام تفریحات سالم و اسلامی در ساحل شهر صور فعال شد. در عرض چهار سال مراکز خیریۀ متعددی مثل خانۀ دختران و کودکستان و دبستان دخترانة الهدی از دل حمعیت بر و احسان سید شرفالدین روییدند و به خدماترسانی رایگان مشغول شدند. صدر توانست دفتر کاری هم در بیروت تدارک ببیند و فعالیتهای خود را در پایتخت لبنان گسترش بدهد.
پاییز همان سال، «معهد الدراسات الاسلامیه» یا «مؤسسۀ مطالعات اسلامی» در آپارتمانی استیجاری در صور افتتاح شد و پس از قرنها سکوت، حوزهای مدرن با تدریس دروس دروس دبیرستان و زبانهای خارجی در کنار دروس متعارف حوزوی آغاز به کار کرد. صدر هم ساعاتی در آن سطوح عالی فقه و فلسفه تدریس میکرد و طلاب جوانی مثل سیدعباس موسوی و شیخ راغب حَرب شاگردان مستقیم او بودند. ایندو، حرکت اسلامی حزبالله را بعد از ربودهشدن استاد تأسیس کردند و تا پای شهادت پیش رفتند.
تبعید امام به ترکیه و تلاش صدر برای انتقال به نجف
13 آبان 43 سخنرانی معروف امامخمینی علیه تصویب لایحۀ مصونیت قضایی مستشاران امریکایی در ایران به دستگیری و تبعید شبانۀ وی به ترکیه منجر شد. تلاشهای صدر در داخل و خارج از لبنان برای حمایت و تأمین امنیت امام در ترکیه و انتقال به نجف دیر پاسخ داد؛ اما شبکۀ ارتباطی گستردۀ وی در میان رجال ایران و عراق و لبنان، امکان تحرک سیاسی خوبی به او میداد. شماری از مراجع وقت قم، سید محمد حسینی بهشتی، رئیس مرکز اسلامی هامبورگ، اتحادیۀ انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی در اروپا و همینطور ابراهیم یزدی از مؤسسان سازمان مخصوص اقدام و عمل، سماع، شاخۀ نظامی خارج از کشور نهضت آزادی ایران که در آن وقت برای آموزش نظامی به همراه مصطفای چمران در مصر بهسر میبرد، بخشی از این شبکۀ ارتباطی را تشکیل میدادند. صدر دوستش عبدالجلیل جلیلی و پسرعموی او، شیخ مصطفای جلیلی را با حمایت شماری از مراجع قم و تهران به دیدار امام در بورسای ترکیه فرستاد تا از سلامت مرجع تبعیدشده و نیازهای او اطلاع حاصل کند.
در ادامه هم تلاش کرد با زبانی نرم که حاکمیت را رام کند، زمینۀ انتقال امام به نجف فراهم شود. سالهای بعد خواهیم دید که ساواک بارها از سیدموسای صدر رودست خورد و متوجه زیرکی او در بیان مسئله به روشی که هدف مدنظرش را جلب کند و طرف مقابل را متقاعد و همراه کند، نشد. حفظ شأن مرجعیت و حوزۀ قم برای موسای صدر که شاگرد حوزۀ قم و فرزند یکی از مراجع آن بود، اصل بود، گو اینکه خود او ظاهراً در محضر امام زانوی شاگردی در فقه و اصول و فلسفه بر زمین نزده بود. در عراق هم حمله به مساجد و مدارس در حزب بعث آغاز شده بود؛ اما علمای نجف و کربلا در حمایت از امامخمینی سکوت نکردند. در همین حال، تحولات فلسطین هم به تأسیس جنبش آزادیبخش فلسطین، فتح، از سوی یاسر عرفات منجر شد. جنبشی که در سالهای بعد نقش مهمی در حوادث لبنان بازی کرد.
سفر به ایران
در بهار سال 44، کنسولگری ایران در بیروت، اعطای ویزا به موسی صدر و خانوادهاش با گذرنامۀ لبنانی را رد کرد. بعد از یک ماه، نمایندۀ ساواک در لبنان، گلایهمندی آقای صدر را از سفارت ایران شرح کرده و نوشت: «همانطور که کراراً به عرض رسید، این شخص حسننیتی نسبت به حکومت ایران ندارد، ولی از آنجایی که موقعیت روحانی خوبی در لبنان دارد، باید دوستی فعلی را با او حفظ نمود.» در تابستان همین سال ساواک با احساس خطر از ارتباط صدر با علما و حضورش در ایران پیشنهاد کرد: «مراجعت او به ایران بههیچ وجه به صلاح نمیباشد. لذا خواهشمند است دستور فرمایید تابعیت خارجی او را به رسمیت شناخته و به این وسیله او را از تابعیت دولت شاهنشاهی خلع و به سفارت کبرای شاهنشاهی در بیروت آموزش فرمایند در آینده از اعطای روادید ورود به ایران، به وی خودداری نمایند». اما این تلاشها و مکاتبات فایده نداشت و دومین سفر خانوادۀ صدر در مرداد ماه 1344 به ایران انجام شد. همزمان با نامۀ محرمانۀ شاه به ساواک برای مدارا با صدر، اطلاعات خارجی ساواک دستور داد: «ضمن آنکه هنگام عزیمت ایشان به ایران اشکالی برای او فراهم نگردد، بهتر است در مدت اقامت اعمال و رفتارش تحت مراقبت قرار گرفته و به طور کاملا غیرمحسوس از تماس وی با روحانیت مشکوک جلوگیری شود.»
او در هفتم مهر 1344 در مؤسسۀ دارالتبلیغ اسلامی، نهاد تازهتأسیس نوگرای دینی که یکسال پیش به همت آقاسیدکاظم شریعتمداری در قم تأسیس شده بود، حاضر شد و سخنانی در باب ضرورت نوسازی شیوههای تبلیغ بر زبان آورد که نشان از آگاهی، تجربه و دوراندیشی او داشت: [گزیدۀ صوت امام موسی صدر در مورد کار تشکیلاتی]:
مقدمه اول اینکه جهان منظم است، پس نمیشود بینظم زندگى کرد. مقدمه دوم اینکه جامعه امروز همهچیزش مؤسساتى، سازمانى و تشکیلاتى است و اگر ما بخواهیم بیسازمان و بیتشکیلات فعالیت کنیم، موفق نخواهیم شد. حالا اگر این دو مطلب را پذیرفتید که چه بهتر. اگر هم نپذیرفتید، به پنجاه سال پیش تا حالا میماند که همهمان خُرد شدیم، له شدیم، قوایمان تلف شد، هرکس به راه خودش رفت، هرکس با دیگرى تضارب و تزاحم داشت و مشکلات بیشماری پیش آمد. نتیجه هم این شد که دیگران هزاران فرسنگ از ما پیش افتاده و رفتهاند، اما ما هنوز همینجا هستیم و باز هم میمانیم. میل خودتان است. میخواهید بپذیرید، نمیخواهید هم نپذیرید.»[2]
سفر آقای صدر به شیراز و دیدار با دوست قدیمیاش مجدالدین محلاتی با خطابهای پرشور در مسجد ولیعصر همراه بود؛ او در این سخنرانی گفت: «دشمنان اسلام از مرزهای کشور اسلام گذشته و به قلب کشور ما نفوذ نموده؛ شما ملت چرا نشستهاید؟ چرا زنها جلسات دینی ندارند؟ چرا زنها درس نمیخوانند؟ شما ملت روحانیون را تنها نگذارید. بیایید در خانة علما و رهبران دینی خود جمع شوید و آنان را تنها نگذارید؛ وقتی الجزایر قیام مقدس علیه استعمار آغاز کرده بود، یک میلیون کشته داد. هزاران زن کشته شدند. همة آنان در پیش خدا ارزش دارند. ترس یعنی ذلت و بیچارگی. مردانه باید به پا خیزیم و پیش برویم. خدا یار مسلمانان و خدمتگزاران است.» همین حرفها کافی بود تا موسی صدر به ساواک شیراز احضار شود؛ اما به لطایفالحیل، گزارشی مثبت از ساواک برای احترام به صدر صادر شد. ساواک باردیگر از آقاموسی جاماند.
صدر در ایران بود که مصطفای چمران بههمراه خانوادهاش وارد لبنان شد. اواخر پاییز، چمران و یزدی به دیدار امامخمینی در نجف رفتند و در بازگشت، جمال یا همان چمران، راهی قاهره شد، بیآنکه دوست و مراد و معشوق آیندهاش، موسای صدر را ببیند. یک ماه بعد، صدر در نجف با امامخمینی ملاقات و گفتگو کرد و در آخرین روزهای سال 1965 به همراه خانواده به لبنان بازگشت. دی ماه سال 1344، تأمین مقدمات و امکانات برای حضور مبارزان ایرانی در لبنان را در قالب سازمان مخصوص اقدام و عمل، سماع، در مذاکرات صدر با یزدی بررسی شد. چند ماه بعد در پی اختلاف این سازمان با جمال عبدالناصر بر سر خلیجفارس و زیادهخواهیهای دولت مصر، سماع با حمایت صدر به لبنان منتقل شد؛ اما چمران و یزدی به امریکا بازگشتند.
او سفر کوتاه سهروزهای هم به آلمان داشت تا هم با سیدمحمد بهشتی در هامبورگ دیدار کند و هم ازدواج دو خواهرزادهاش سیدصادق طباطبایی و فاطمهخانم صدرعاملی را تبریک بگوید
سال 1345 سخنرانیهای سیدموسی صدر در مورد مواضع و اعتقادات خود، در مورد دین و علم، سکولاریسم، تشیع، علل عقبماندگی مسلمانان در ساحت آکادمیک تداوم بیشتری داشت و او ارتباطات قلمی خود را با نویسندگان غربی و مسیحی مثل هانری کُربن، جرج جرداق و سلیمان کتانی حفظ کرد و بر کتابهای آنها تقریظ و مقدمه مینوشت.
بدخواهان صدر به ساواک در بیروت گزارش دادند که او در جلسات خصوصی ضمن بدگویی از دولت ایران، به شاه اسائۀ ادب میکند. ساواک بهدلیل محبوبیت صدر در لبنان مجبور بود با حفظ ظاهر، تظاهر به دوستی کند و واکنشی به این گزارشها نشان ندهد. این حرف و حدیثها بهتدریج از جلسات خصوصی به محافل عمومی منتقل میشد. صدر علنی مخالفت خود را با کمربند بهداشتی ضد کمونیسم و شوروی، در پیمان سنتو متشکل از ایران، عراق، ترکیه و پاکستان اعلام کرد و آن را محصول استعمار امریکا و انگلیس دانست.
پیشنهاد تشکیل مجلس اعلای شیعیان
صدر متخصص تبدیل بحران به فرصت بود و البته علاوه بر دوراندیشی، حلم و حزمی در او بود که ریشه در توکل و اخلاصش داشت. او در بهمن 1346 از نخستوزیر، رشید کرامی، خواست تا با کمیتۀ پیگیری مطالبات طایفۀ شیعه دیدار بکند و حرفهایشان را بشنود؛ اما چنین نشد. رویدادی شگفت لبنان را لرزاند. موسای صدر به تهمتی اخلاقی متهم شد. دختری که خدمتکار خانوادۀ صدر بود، ادعا کرد که صدر به جای آنکه عقد او را برای نامزد فلسطینیاش بخواند، برای خودش عقد موقت خوانده است. آنها که منش صدر را از نزدیک میشناختند، برآشفتند و دانستند که مخالفان صدر چون نتوانستهاند از روشهای معمول به مقاصد خودشان برای بدنام کردن و حذف سیاسیاجتماعی او از جامعۀ لبنان برسند، به تهمتهای غیراخلاقی متوسل شدهاند. در مقابل، صدر همه را به خویشتنداری دعوت کرد تا حق از مجاری قانونی روشن بشود. اما غیرت شیعیان صور جنبید و آتش اعتراضات دامن اتهامزنندگان را گرفت. اعتصابات در جنوب گسترش یافت. علمای لبنان در بیانیهای به دولت سه روز مهلت دادند تا با عاملان و آمران این توطئه برخورد کند. عاملان شایعه شناسایی و دستگیر شدند. سیدموسای صدر رمز طایفۀ شیعه و نماد هویت شیعیان شده بود؛ قدمی درست او را از بحرانی چنین سخت به «امام» موسی صدر تبدیل کرد.
دو هفته پس از آغاز اعتصابات مردمی، درحالی که نام سیدموسای صدر مرکز توجه عموم مردم بود، او این تمرکز را از مسئلۀ شخصی خود، به بحران فقر و محرومیت شیعیان جنوب متمایل کرد و هشدار داد که هدف شایعهپراکنان شخص سیدموسای صدر نیست؛ آنها برنامهای بلندمدت برای ایجاد آشوب و اغتشاش در لبنان دارند. صدر در مصاحبهای مطبوعاتی از ظلم و نابرابریها در لبنان گفت؛ گزارشی مستند از وضعیت و مشكلات طائفة شیعه ارائه داد و از شیعیان لبنان خواست بهجای ارسال نامه و تلگراف در مورد موسای صدر، به رئیسجمهور، نخستوزیر و رئیس پارلمان لبنان نامه و تلگراف بنویسند و بخواهند مطابق اصل هجدهم قانون اساسی لبنان، به شیعیان هم اجازه بدهند مثل اهلسنت، دروزیان و سایر مذاهب، نهادی برای رسیدگی به امور خود داشته باشند. پیشاپیش او لایحۀ تشکیل مجلسی برای شیعیان را آماده کرده بود. بدین ترتیب، او توانست بحرانی شخصی را که توجهی ملی ایجاد کرده بود به مشکلات طائفۀ شیعه در لبنان پیوند بزند و توجهها را به ریشۀ اصلی مشکلات شیعیان و حل آن، یعنی ایجاد نهادی رسمی برای ساماندهی امورشان در سطح ملی معطوف بکند. صدر در دیدار با مردم بعلبک گفت: «نیمی از روستاهای شیعۀ لبنان محروم هستند! بهراستی چرا ما محرومیم؟! آیا ما از زیر زمین آمدهایم و دیگران از آسمان؟ نه! مشکل در زیربنا و اساس است! ما فعالیت دینی، آگاهی دینی، ارتباط دینی محکمی در میان خود نداریم! اگر متحد و همصدا باشیم، میتوانیم آنچه از ما دریغ شده مطالبه کنیم!» این زمزمههای پدرانه اولین گامهای تشکیل «مجلس اعلای اسلامی شیعیان» در لبنان بود.
[1] آيت اللها! وقتي خبر خوش آزادي آن حضرت، تهران را به شادي واداشت، فقرا منتظرالپرواز (!) بودند به سمت بيت الله؛ اين است كه فرصت دست بوسي مجدد نشد اما اين جا دو سه خبر اتفاق افتاده و شنيده شده كه ديدم اگر آنها را وسيلهاي كنم براي عرض سلامي بد نيست.
اول اين كه مردي شيعه جعفري را ديدم از اهالي الاحسا- جنوب غربي خليج فارس، حوالي كويت و ظهران- ميگفت 80 درصد اهالي الاحساء و ضوف و قطيف شيعهاند و از اخبار آن واقعه مؤلمه پانزده خرداد حسابي خبر داشت و مضطرب بود و از شنيدن خبر آزادي شما شاد شد. خواستم به اطلاعتان رسيده باشد كه اگر كسي از حضرات روحانيون به آن سمتها گسيل بشود هم جا دارد و هم محاسن فراوان. ديگر اين كه در اين شهر شايع است كه قرار بوده آيتالله حكيم امسال مشرف بشود، ولي شرايطي داشته كه سعوديها دو تايش را پذيرفتهاند و سومي را نه. دوتايي را كه پذيرفتهاند داشتن محرابي براي شيعيان در بيتالله و تجديد بناي مقابر بقيع و اما سوم كه نپذيرفتهاند حق اظهار رأي و عمل در رؤيت هلال. به اين مناسبت حضرت ايشان خود نيامدهاند و هيئتي را فرستادهاند گويا به رياست پسر خود. خواستم اين دو خبر را داده باشم. ديگر اين كه گويا فقط دو سال است كه به شيعه در اين ولايت حق تدريس و تعليم دادهاند، پيش از آن حق نداشتهاند. ديگر اين كه [كتاب] «غرب زدگي» را در تهران قصد تجديد چاپ كرده بودم با اصلاحات فراوان. زير چاپ جمعش كردند و ناشر محترم متضرر شد. فداي سر شما. ديگر اينكه طرح ديگري در دست داشتم كه تمام شد و آمدم، درباره نقش روشنفكران ميان روحانيت و سلطنت و توضيح اين كه چرا اين حضرات هميشه در آخرين دقايق طرف سلطنت را گرفتهاند و نميبايست. اگر عمري بود و برگشتيم تمامش خواهم كرد و به حضورتان خواهم فرستاد. علل تاريخي و روحي قضيه را گمان ميكنم نشان داده باشم. مقدماتش در «غربزدگي» ناقص چاپ اول آمده. ديگر اين كه اميدوارم موفق باشيد؛ والسلام. جلال آل احمد
بعد التحرير: «همچنانكه آن بار در خدمتتان به عرض رساندم فقير گوش به زنگ هر امر و فرماني است كه از دستش برآيد. ديده شد كه گاهي اعلاميهها و نشرياتي به اسم و عنوان حضرات در ميآمد كه شايستگي و وقار نداشت. نشاني فقير را هم حضرت «صدر» ميداند و هم اين جا مينويسم: تجريش ـ آخر كوچه فردوسي.
[2] «وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِیزَانَ.» از این آیه چه چیزى به نظر آقایان میرسد؟ خداوند در مقام بیان نعمتهای خود، پس از ذکر چند نمونه، میفرماید که «آسمان را برافراشت.» بعد میفرماید: «و ترازو گذاشت.» خدا آسمان را برافراشت و ترازو گذاشت. خداوند کجا ترازو گذاشت؟ این ترازویى که خدا گذاشته، آنگاه که آسمان را برافراشته، کجاست؟ شاید معنایش اینطور باشد که بنده میفهمم، که منظور از «وضع المیزان» این است که جهانى که خدا خلق کرده و آسمانى که برافراشته، بر اساسى منظم، دقیق و حسابشده بوده است. یعنى خدا این جهان آفرینش را بر اساس حسابى دقیق، که با ترازو سنجیده شده، خلق کرده است. عالم منظم است. بهخصوص که قبل از آن به آیه «الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ» نیز اشاره شده است. یعنى خورشید و ماه پدیدههایى حسابشده هستند. منظور آن است که در این آیه اعلان شده است که ایّهاالناس، این عالم بزرگى که ما در آن زندگى میکنیم، با نهایت دقت و نظم و انضباط برقرار شده است. یعنى نظم و انضباط بر جهان حکومت میکند. خب، چرا خدا این حرف را به ما میزند؟ «أَلَّا تَطْغَوْا فِی الْمِیزَانِ.» براى اینکه ما هم اگر بخواهیم فرزند این دنیا باشیم، اگر بخواهیم زنده باشیم، اگر بخواهیم فعالیت و تلاشمان به ثمر برسد و اگر دوستدار خلودیم، باید منظم کار کنیم. بَلبَشو و بینظمى، جز فنا در این دنیا، نتیجه اى ندارد، زیرا دنیایى است که همهچیزش منظم است. ما هم اگر منظم باشیم، به ثمر میرسیم. و اگر بخواهیم به ثمر برسیم و از عمرمان نتیجه بگیریم، باید منظم باشیم. این اصل به ما یاد میدهد که در همهچیزمان، در زندگىِ داخلیمان، در زندگىِ مالیمان، در وضعِ درسخواندنمان، در وضعِ جوابِ نامه نوشتنهایمان، در معاشرت با دوستانمان، در روش تحصیلى و روحانیمان، در روش تبلیغاتیمان و در هرچیزى که در ادارۀ آن سهیم هستیم، باید منظم باشیم. اگر منظم نباشیم، نابود و بیاثر خواهیم شد؛ درست مانند کسى که در شهرى با هواى استوایى و گرم بخواهد لباس پشمى به تن کند و براى گرما آماده نباشد، یا کسى که در زمستان بخواهد لباسى نازک بپوشد، یا کسى که برخلاف جریان آب بخواهد شنا کند. چنین آدمى البته نمیتواند موفق شود. دنیا بر اساس حق و عدل و انضباط و نظم استوار است. اگر کسى بخواهد بینظمى کند، در این دنیا به نتیجه نمیرسد. و هیچ تردیدى در آن نیست. حالا، این مطلب از آیات بسیارى استنباط میشـود. اینکـه جهانِ آفرینش جهانى منظم است، هرچیزى به مقدار است، «وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ» و «وَأَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْزُونٍ» بارها در قرآن تکرار شده است، و آقایان بهتر میدانند. شاید دهها آیه بهخصوص این مسئله را به انسان تذکر میدهد، که این عالم منظم است، دقیق است، حساب دارد؛ بادش، هوایش، آفتابش، بارانش، موج دریایش، بادهاى موسمیاش، شب و روزش، کوتاه و بلند شدن روز و شبش، همه و همه روى حساب است. اى انسان، تو هم، اگر میخواهى موفق شوى و اگر میخواهى در این جهان از عمرت بهره ببرى و به نتیجه برسى، باید با جهانِ آفرینش هماهنگ باشى و منظم شوى. این سخنِ قرآن است. حال اگر کسى گفته است که بینظمى بهتر از نظم است، به نظر بنده خلافِ آن چیزى است که ما از قرآن میفهمیم. این یک مقدمه مختصر. اما مقدمه کوتاه دوم: بنده نمیخواهم تفسیر بگویم یا نصیحت کنم، یعنى زیره به کرمان ببرم. بنده میخواهم مشاهدات خود را براى آقایان بیان کنم. منتها یک مقدمه مختصر براى آقایان عرض کردم. مقدمه دوم، و باز کوتاه، این است که روزگارى، در صدها سال پیش از این، همهچیز در دنیا به صورت فردى بود. دولتش دیکتاتورى بود، استبداد بود، فردى بود؛ تجارتش بر اساس معاملات فردى بود؛ یکنفر یکنفر تاجر بودند؛ دخل و خرجش را هرکس خود تنظیم میکرد؛ همهچیز در دنیا صورت فردى داشت: زراعتش، تجارتش، درس خواندنش، دولتش، سیاستش، روزنامهاش و همهچیز بهشکل فردى بود. در آن زمان، اگر ما، یعنى قواى دینى و راهنمایان اخلاقىِ بشر، بهصورت فردى فعالیت میکردیم، تا حدودى معقول و موجه بود. عیبى نداشت. براى اینکه ما هم هماهنگ با همه بودیم. یکى در مقابل یکى. آنها تنها بودند، ما هم تنها بودیم. اما امروز همهچیز بهصورت دسته جمعى و سازمانیافته درآمده است: دولتها تشکلها و سازمانها دارند؛ تجارت به صورت شرکتهای وسیع و محیرالعقول درآمده؛ تبلیغاتْ مؤسساتِ وسیعى دارد؛ مطبوعاتْ مشى واحد اتخاذ کرده اند؛ سیاستمدارانْ احزاب را بهوجود آوردهاند؛ فلاحت و کشاورزى مکانیزه شده و در قالب شرکتها درآمده است. در این دنیاى سازمانى، اگر ما باز بخواهیم تکرَوى کنیم، به نظر من، نهایتِ سادگى است. ما اگر امروز عملِ دستهجمعى نداشته باشیم کلاهمان پسِ معرکه است. که هست! براى اینکه همهچیز منظم و تشکیلاتى و سازمانى است. شما جایى نشان دهید که تنها پیش بروند، بىسازمان راه بروند، بیتشکیلات پیش بروند، یا تکروى کنند. نمیتوانید پیدا کنید. اینها دو مقدمه عرض بنده بود.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی