You are currently viewing رادیو مضمون | فصل سوم: بحران حکمرانی،ایران پیش از مشروطه | قسمت ششم

رادیو مضمون | فصل سوم: بحران حکمرانی،ایران پیش از مشروطه | قسمت ششم

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • بحران حکمرانی،ایران پیش از مشروطه | قسمت ششم

      تصنیف های میهنی که لابه لای حرف های ما می شنوید همه از عارف قزوینی شاعر و موسیقی دان برجسته عصر مشروطه هست که به همت موسسه فرهنگی هنری ماهور به روایت فرید خردمند، سرپرسیتی امیرشریفی و خوانندگی مهدی مهدی امامی آماده شده و به گوش شما میرسه. عارف قزوینی معتقد بود : به ملتی که ز تاریخ خویش بی خبر است به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت ما از پنج روزنه بنا داریم به کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ نگاه کنیم. این بار می خوایم شمائل رجال علما رو در این کتاب براتون نقل بگیم. بیاین بریم و ببینیم در نسک نخست کتاب ابراهیم بیگ، بلای تعصب او، چه عواقبی برای خودش و بقیه داره.   در نسک نخست بلای تعصب او، کتاب با  درگیری ابراهیم بیگ با ملا تمام می شه او در آتش می سوزه و همه چیز از بین می ره. استعاره جالبی هم هست. در گیری با مذهب رسمی و باورهای عمومی آتش همه گیری به پا می کنه که تر و خشک رو با هم می سوزونه.  

      در این صحبت بودیم که یکی حلقه به در زد نوکر خانه در را باز کرد. یک نفر از ایرانیان که معمم و در سلک علما بود از در درآمد گویا به عزم شب نشینی آمده بود. به هر حال پس از تعارفات معموله گفت:«فلان کس! راستی خبر تشریف آوردن مهمان عزیز را شنیدم صبحی میخواستم شرفیاب شوم بعد فکر کردم که شبها دراز است. با خود گفتم بهتر آنکه شب بروم و به کام دل صحبتی کنیم.»

      گفتم:«بسیار خوب خوش آمدید قدم بالای چشم»

        تجربه سال های پس از نوشتن این کتاب که به مرور مشروطه به وجود میاد و بعد تجددآمرانه رضاشاهی و بعد تر اصلاحات محمدرضاشاهی و بقیه ماجراهایی که این جا نیت نیست بهشون بپردازیم بهمون نشون می ده که درگیری با مذهب رسمی چندان خوش فرجام نیست. شاید همه حرف همینه که این میهن دوستِ پابندشریعت محمدی _ که همه جای کتاب شنیدید چه قدر شریعتمداره و نه فقط متدین یعنی نسبت به رعایت ظاهر شریعت هم بسیار تقید داره _از علما انتظار دارد پیشگام بهسازی و نوسازی و ترقی خواهی باشند اما علما هم باید بخوان و الا سرنوشتی مثل ماجرای مجلس وکلای تجار ایران پیش میاد که در نمره سوم راجع بهش با هم حرف زدیم _ اگه اون قسمت رو نشنیدید توصیه می کنیم اول اونو فراز و فرود ها رو بشنوید بعد بیاید و ادامه ماجرا رو از این جا پی بگیرید_ بریم بشنویم فرجام حرص و جوش خوردن های پیاپیِ ابراهیم بیگ و بلای تعصب او و کل کل کردنش با آخوندی که وسط استانبول اومده بوده به دیدن نویسنده کتاب _ یعنی زین العابدین مراغه ای _ یه قهوه بخوره و بره چی میشه  

      قدری مجلس به سکوت گذشت.

      ملا:«گفت مجلس شما را افسرده میبینم اگر صحبت محرمانه دارید عیب ندارد، من قهوه ای خورده مرخص میشوم.»

      گفتم:« نه مهمان محترم ما تازه از ایران آمده، از سیاحت آن سامان و دیدن بعض ناملایمات خود آزرده خاطر است. افسردگی مجلس از بنده و شما نیست». ملا روی به ابراهیم بیگ کرده گفت:« مهمان قارداش در ایران چه خبر تازه هست و چه روی داده که موجب افسردگی خاطر شما شده؟ بفرمایید ما هم بدانیم»

      ابراهیم گفت: «سبب بزرگ این خاطر افسردگی من شما هستید.»

      ملا گفت: «من؟»

      ابراهیم:« گفت یا شما یا برادران شما هیچ تفاوت ندارد.»

      ملا گفت: «من و یا برادران من به شما چه کرده‌ایم؟»

      گفت:« به من هیچ نکرده اید اما حقوق سایر برادران مرا ضایع نموده‌اید.»

      ملا:« گفت چه حقوق حقوق کدامین برادران شما؟»

      ابراهیم گفت: «حقوق برادران وطنی من.»

      ملا گفت: «راستی نفهمیدم»

      ابراهیم گفت: «حالا من یکان یکان عرض بکنم شما بفهمید. جناب آقا! من با این یوسف عمو که در خدمت شما نشسته ایم در شاهرود به بهانه‌ای پیش یک نفر ملای مکتب دار رفتیم. یوسف عمو بایع شد، من مشتری تمسکی نوشت و خانه این را در مقابل مبلغی نزد من بیع شرط گذاشت و به سبب یک قران که از ما اجرت قلم گرفت بدان تمسک بی پا و بیع شرط موهوم مهر زد و شهادت نوشت، بدون اینکه به تحقیق مطلب پردازد و سخنی از روی تدقیق مسئله از ما بپرسد بلکه این یوسف عمو دیگری را به تقلب کاری به من میفروشد ملای مذکور من و او را نشناخته، چگونه بدان تمسک مهر نهاد و به کدام دلیل شرعی بدان بیع شرط نامه شهادت داد؟» ملا مستهزیانه گفت: «به به آقا جان این حرف است که شما میزنید؟ نویسنده چه تقصیری دارد؟ شما رفتید اقرار کردید، او هم نوشت داد.» ابراهیم گفت:« اگر خانه مال دیگری باشد نمیدهد. آن وقت چه میشود؟»

      ملا گفت: «ندهد. هیچ چیز نمی شود!»

      ابراهیم گفت: «اگر ندهد من میروم پیش حاکم مملکت عرض شکایت میکنم. ملا گفت: «خودت میدانی برو بکن.»

      ابراهیم:« گفت در صورتی که من شکایت پیش حاکم بردم البته آن هم به فراش باشی خود حکم خواهد داد که ملک را گرفته به من بدهد آن وقت از طرفین هی رشوه و تعارف است که خواهند گرفت یک بار خبردار خواهیم گشت که هر دو تمام شده ایم. حالا این یکی ملای مکتبی بود از او در گذشتیم؛ در حق مفتیان بزرگ بزرگ چه میگویید که در یک دعوای زید و عمر و چندین احکام ناسخ و منسوخ از یک نفر عالم صادر میشود؟»

      ملا گفت:«من عالمی را تا به چشم خود نبینم که رشوت گرفت، نمی توانم در حق او زبان درازی کنم.»

      ابراهیم:« گفت من هم نمیگویم اما این یکی را میگویم عالمی که مرجع مردم شهری واقع شده چرا باید برای فصل دعاوی مردم سجلات منتظمه شرعیه نداشته باشد؟ برای محاکمات و مرافعات مردم موقع مخصوصی و وقت معلومی معین نکند، اختیار مهرش در دست دیگران باشد؟ حکمی را که در خانه خود مهر کرده به دست یکی از متخاصمین داده دو روز بعد در محراب میان دو نماز نقیض آن را مهر نموده به دست مدعی علیه بدهد تا کار به جایی رسد که حکومت عرف بر آنها بخندد؟ من میگویم چرا در ایران تمامی امور روحانیه و جسمانیه بی قاعده و بی نظم باشد؟ چرا مراتب علمیه و مناصب ملکیه موروثی گردد؟ کجا رواست که مرد محض اینکه پدرش قاصی بوده خود نیز بدون هیچ استحقاقی صاحب مسند قضاوت گردد؟ یا اینکه پدر مرد سرتیپ بوده پس از فوتش پسر او در هجده سالگی که دست از پای نمی شناسد. سرتیپ شود؟ اینها همه حقوق ملت و برادران وطنی من است که پایمال میشود.»

      از این جا پای دو تا مسئله مهم به میون میاد یکی این که می فهمیم دریافت اون زمانی از مذهب یه اسلام سنتی غیر حکومتی بوده و نه این اسلامی که در سال های پایانی سلطنت به مرور تحت تاثیر تفکرات چپ از یک سو و اندیشه های خاص فقهی آیت الله خمینی و سپس تر شاگردان ایشون از سوی دیگه به جامعه معرفی میشه که کاملا در تمام زوایای زندگی حضور داره و اساسا فقیه یه نگاه کاملا غیر سنتی به دین و نصوص دینی پیدا می کنه و نکته بعدی هم اینه که هنوز تفاوت قانون با حکم فقهی برای جامعه محرز نشده. هر چند هنوز در زمانه ما هم برخی تفاوت قانون رو با فتوا و احکام فقهی نمی دونن و اینا رو مترادف هم تلقی می کنن. تجربه حکمرانی ما هم بهمون نشون می ده حتا تا سال های ابتدایی دهه شصت هم تصور بسیاری از بزرگان همین بوده که حکومت اسلامی یعنی این که احکام شریعت پیاده بشه. اما هر چی پیش تر میایم تفاوت قانون با فتاوا و اساسا ساز و کارهای حکمرانی در دنیای مدرن خودش رو به عینه به همه نشون می ده:  

      ملا گفت: «آقاجان به فرمایش شما باید علمای ملت خانه نشین باشند؟ ابراهیم گفت: «استغفر الله من از اهل شورا و از مردم حل و عقد نیستم و حکمم نیز نفوذ ندارد اما تعصب ملی نمیگذارد در مجالس سکوت ورزم و به سخنان دور از حق و صواب پاسخ و جواب ندهم به اجازه بزرگان نافذالحکم عرض مینمایم که امروز در میان ما قانونی که مشتمل بر تمامی احکام الهیه باشد نیست، مگر در حضور مبارک حضرت امام عصر عجل الله فرجه. امروز مبنای احکام به دلایل عقلیه و نقلیه مستند است. ما بیش از همه به وجود اجراکننده قوانین و احکام شرعیه محتاج ایم؛ اول آن را باید پیدا کنیم و راه پیدایش آن هم بدین وجه ممکن تواند شد که به حکم مرجع کل علما مجلس بزرگی مرکب از اتقیای علمای ملت تشکیل میشود، و آن مجلس به نسبت بزرگی ولایات و جمعیت اهالی شهرها معین مینمایند که بدان ولایت برای فیصل قضایا و احقاق حقوق عباد چند نفر علما لازم است آن را معین میکنند. آنگاه از علما، آنان که در خدمت رئیس و مرجع کل به طلاقت لسان و عذوبت بیان و تقوا و دیانت و وفور علم و وقوف به احکام شرعیه سمت رجحانیت دارند منتخب و بدان جا معین می فرمایند. و از امهات کتب فقه نیز آنچه متعلق به حقوق و بیع شرعی و تجارت و امثال آنهاست به زبان ساده و لغت سهل به پارسی ترجمه و طبع نموده منتشر می سازند، تا هر کس گرفته بخواند و تا یک درجه عارف به مسائل حقوقیه خود باشد؛ و آن وقت هر حکمی که از قاضی عادل مملکت داده میشود خود به خود نفاذ مییابد. شریعت پاک محمدی از اول مبرا از هرگونه حیل و دسایس است با نیرنگ خدعه آمیزش نداشت. شارع مقدس که تن و جان به فدای شریعت مطهرش باد! چه صدمات به گرامی وجود اقدسش روا داشت تا احکام شریعت خود را استوار دارد از اعادی چه زحمتها کشید و چه ناملایمتها شنید. همه را متحمل شد که پیروانش در فصل قضایا به زحمت نیفتند. مگر علم بسته به چهار گز کرباس است که هر کس در سر داشته باشد، ما باید او را عالم دانیم و چون عالمان از ایشان تمکین کنیم؟ آنکه بر مسند علم نشست باید علم و دیانت و تقوا و همه چیزش برازنده آن مسند مقدس باشد؛ و الا فلا.

        میزبان که زین العابدین مراغه ای نویسنده کتاب باشه به مرور حس می کنه کار داره بالا می گیره! اینه که همون طور که دیدید میاد وسط تا یه جوری مثه ترموستات توی بحث عمل کنه و دمای بحث و همین طور تعادل روحی هر دو میهمانش رو تنظیم کنه اما ابراهیم بیگ ول کن نیست می گه حالا که زمان زِمام بست و گشاد کارهای ملت را به این حضرات سپرده _ منظورش آقایان علما و ملاها هست _ آخوندای ما اول از همه میون خودشون اختلاف دارن بعد هم هیچ به فکر دادخواهی و نجات ملت از شر استبداد و واپسماندگی نیستن.  

      پس صاحب خانه به صحبت مداخله کرده به ابراهیم بیگ گفت:« که این همه اصرار شما در تعصب ملی بی معنی است. از شمردن عیوب مردم در پیش چشمشان صراحت نمودن قبایح اعمال خلق و نکته گیری بر خرد و بزرگ ثمری حاصل نمی شود مگر این که بی سبب مردم را به خود دشمن کنی و از معاشرت و مصاحبت تو بگریزند. تا این پایه اوقات خود را تلخ نکن قدری تیغ زبان را در نیام دار دره چنان رو که رهروان رفتند.

        همه بر سر صلحام ولی محرک من بدین گفتارها همنا تعصب ملی و درک وطن است. هر کس این ناملایمات را ببیند و نگوید نام او را باید از جرگه اسامی وطن پرستان دور کرد. اگر تمامی هموطنان ملاحظات شخصیه را از پنجاه سال به این طرف کنار گذاشته بد را بد و نیک را نیک می گفتند امروز بسیاری از کارهای ناشایست اصلاح شده برد این ملت بدبخت اسیر حکم فراش باشی و داروغه نبودند و ملاهای بی سواد مکتبی بر همه چیز ما فعال مایرید نمیشدند.پس فرض ذمت دانشمندان امت و عقلای ملت است که معایب و نقایص آن طایفه را بی هیچ ملاحظه حال و شأن بدکارن تبه روزگار هر چند که علی الظاهر صاحبان قدرت و قوت هم باشند، تذکره نمایند، بلکه از شنیدن آن متنبه شده خوی نیکان گیرند و از ذمائم افعال دوری جویند تا این که به تدریج صلاح جای فساد را گیرد و ناملایمات تباهی .پذیرد چگونه من خاموش بنشینم و نگویم که دین پاک اسلام ما را به عدالت و مساوات امر فرموده حکام و قضات ما باید در فصل دعاوی به حقانیت حکم بدهند نه این که به رعایت خاطر یکی یا به لذت رشوت دیگری، چشم از فرمان واجب الاذعان خدا و پیغمبر چشم پوشیده حقوق زیردستان را دانسته و فهمیده ابطال کنند و با این همه دعوا مسلمانی نمایند و بگویند که ما از امتان پیغمبر آخرالزمانیم؟ در مصر چند نفر از معتبرین تجار ایران هستند که وجودشان واقعاً سبب افتخار ملت است مأمورین ایران که هر روز یکی رفته دیگری می آید - عرصه را چندان به ایشان تنگ گرفتند که ناچار خودشان را به حمایت دولتهای خارج کشیدند. تقصیر این بیچارگان چه بود که بایستی از دولت متبوعه خود روی گردان شده خودشان را به زیر بیرق بیگانگان کشند؟ مگر ملکه انگلستان ایشان را دعوت کرده یا ایمپراتور روس بر ایشان مواجب و مرسوم معین و مقرر نموده بود؟ آیا احدی از ایشان پرسید که سبب جه شد شما ترک تابعیت نمودید؟ چه بکنند؟ کسی دادرس نیست. رعیت از حقوق مالی سهل است که از حقوق بشریت نیز محروم است. امروز کار به جایی رسیده است که بسیاری از علما نیز خوی حکام گرفته در اظهار دبدبه و دارات از ایشان پیش افتادند. از بزرگان هر کدام در تاخت و تاز رعیت بیشتر دلیر است کارآگاه و هنرمند اوست هر کدام بالنسبه رحمی در دل و خوفی از خدای دارد بی عرضه و بی وجود است هر فقیهی که عمامه اش بزرگ و آستینش دراز شد اعلم العلماست و هر کس در دروغ بافی بی پروا باشد افصح الشعرا. شما چنان خیال نکنید که من در وطن از ناملایمات هر چه دیده ام همه را نوشته ام نه به جان عزیزت که از بسیاری چشم پوشیده در گذشته ام یعنی خود هم به ستوه آمده بودم.

        همین انتقادات باعث میشه که به رگ تعصب و قبیله گرایی ملا بر بخوره و داد و قال بالا بگیره و از گزینه نهایی روحانیت استفاده کنه و دست به فتوا بشه ابراهیم بیگ رو مرتد اعلام کنه  

      حال انصاف فرمایید بدبختی ما تا به کجا بالا گرفته است در صورتی که خواص ملت بدین بازیهای طفلانه مشغول شوند دیگر از عوام چه توقع توان کرد؟ بزرگان سایر ملتها به چه مشغول اند و خواص و رؤسای روحانیون و جسمانی ما به چه؟ حالا که زمان زمام بست و گشاد کارهای ملت را به اراده این حضرات سپرده است، باید ،خودشان به اقتضای انسانیت و تربیت متواضع و خلیق بوده سایرین را نیز به فروتنی و حسن سلوک نصیحت کنند .در حالی که اینان خود غرق دریای اغراض نفسانیه‌اند، کجا فرصت آن تواند شد که در فصل دعاوی زیردستان خواهش نفس را کنار گذاشته به عدل و انصاف حکم دهند و داد مظلوم را از ظالم بازستانند؟ علمای ملت باید اهم مقصودشان ترویج عدل و داد و استحکام بنیان اتفاق و اتحاد در میان ملت باشد چه مقصود خداوند عالمیان از بعثت پیامبران همانا انتشار عدل و داد در میان بندگان خود بود که داد مظلومان را از ظالمان بازستانند در چند سال پیش در مصر یکی از ادبای ایران شعری در این باب به مرحوم پدر خواند من نیز حفظ کردم خدای گوینده آن را غریق دریای رحمت خود فرماید! خیلی خوب میگوید چون بی مناسبتی نیست میخواهم آن را به شما هم بخوانم، بلکه کارگر افتاد.

      دادگر آسمان که داد به شه داد

       تا که شه از داد ملک خود کند آباد

      گر ندهد داد خلق دادگر خاک

      دادگر آسمان بگیرد از او داد

      کاخ بزرگ ملوک رفته نگه کن

      آن چه بد از خشت خام و آنچه ز پولان

       هر چه بنایش به عدل بود به پای است

      و آن چه ز بیداد بود جمله برافتاده

      چون ابراهیم اشعار را خواند و تمام کرد ملا گفت شعر گفتن خود از گناهان بزرگ است. من گوش بدین  سخنان نمیدهم. ابراهیم گفت: «حالا که شما گوش نمیدهید و شعر به اعتقاد شما گناه است، من شعر دیگری را نیز میخوانم که گوینده در حق کسانی سروده است که علمی ندارند و خود را در لباس علما به مردم نشان میدهند یا اینکه علم دارند و خود عمل نمیکنند؛

      شیخی به زن فاحشه گفتا: «مستی

      هر روز به دام دیگری با بستی»

      گفتا: «شیخا هر آنچه گویی هستم

       اما تو چنانچه مینمایی هستی؟»

      ملا از این شعر برآشفت و گفت:« تو را نمیرسد که در حق علما زبان درازی کنی!»

       ابراهیم گفت:« جناب آقا علمایی که شئون مقام بلند خودشان را میدانند و رعایت آن مسند مقدس را چنانچه شاید و باید میکنند من بعضی از ایشان را میشناسم؛ از خدای درخواست میکنم که از عمر من کوتاه کرده به عمر ایشان بیفزاید. هرگاه آن وجودهای مقدس در میان نمیشدند ما معدوم صرف بودیم حیات ما بسته به گرامی وجود ایشان است. من جو فروشان گندم نما و عالمان بی عمل و بدنام کنندگان نیکونامی  را میگویم.»

      ملا گفت:« اینها چه حرف است؟ علما همه یکی هستند، هیچ تفاوتی در میانشان نیست حالا که تو نام علما را به عدم احترام یاد نمودی مرتدی و ابواب نجات به روی تو مسدود!» ابراهیم:« گفت مرتد آن است که علم ندارد خود را در زی علما به مردم می نماید. هر بلایی که به سر ما و همۀ ایرانیان آمده سبب اصلی همان ناکسان هستند.» صاحب خانه میگوید دیدم رنگ ابراهیم بیگ از شنیدن لفظ مرتد متغیر شد و لرزه بر اندامش افتاد و حلقه چشمهایش فراخ گشت و گفت:« امثال همین سخنان است که یک بزرگی را خراب کرد و یک ملت قدیم و قویم را از پای در انداخت. مردم را از تحصیل علم معاش باز داشت و جهل را در مملکت مطلق العنان نمود. بدین سخنان، مردم به فقر و مسکنت افتادند.»

      ابراهیم در اینجا دیگر عنان اختیار را از دست داده از جایی که نشسته بود دو زانو تا پیش ملا دوید و گفت: «شما آن کسانید که هنگام مباحثات علمیه از روی جهل کتاب را ابرا سر همدیگر میکوبید و کلمات درشت به یکدیگر میگویید. تحصیل علم دعوا نمیخواهد اینها خود اساس جهل است همین عالم صفتان جهل سیرت سبب شده اند که ملت از دولت و دولت از ملت گریزان‌انند. پی مشاقی و کیمیای موهوم رفتن و مبتلا شدن مردم به تریاک همه سبب بی خبری از علم معیشت است.» رفته رفته آواز ابراهیم بلندی گرفت و دهانش از شدت فریاد چون شتران مصروع کف زدن آغاز کرد از حرارت دل هی عرق می‌ریخت در حالی که من مبهوت این حال بردم ابراهیم گفت: «من چه خاک بر سر خود کنم؟ این شخص که ادعای علم میکند مرا به سبب گفتن دو کلمه حق مردود کرد.» به یک بار دو دستی به سر زده کلاه از سر برگرفت و دیوانه وار بر زمین کوبید. کلاه از زمین برجسته به چراغ لامپ که نزدیک بود برخورد چراغ افتاده شکست و روغن نفت به زمین پهن شده از فتیله آتش گرفت و فوراً شعله ور گشت و همه جا را احاطه کرد. در آن گیر و دار من از آن حالت مبهوتی باز آمده دیدم که ابراهیم مدهوش افتاده فرش اتاق هم آتش گرفته است. آنگاه فریاد زدم:« بچه ها در رسید که سوختیم!»

      یوسف عمو و نوکران در رسیدند.

      من به یوسف عمو گفتم که :«امان! دخیلم ابراهیم را بیرون کشید و از آتش خلاص کنید اتاق به جهنم».

      دو سه نفری جسد ابراهیم را بیرون کشیدیم.

      در آن اثنا ملا خواست بگریزد و خود را از صدمه صدمه آتش بازرهاند دامنش آتن گرفت فریاد زد که «سوختم، امان است، آب، آب، آب»

      من هم فریاد زدم.

      همسایگان ریختند به خانه هی از هر طرف آب به روی آتش میپاشیدند که ناگاه پرده آتش گرفت به چارچوبه پنجره و سقف پیچید.

      فریاد کردم که پرده را بکشید چارچوبه ها را بشکنید!

      مردمان به پرده آویخته:« یا علی یا حسین یا علی بن الحسین!» پرده برافتاد، آتش خاموش شد.

      برون فتاد دل از پرده شکیب کنون

      زمانه تا چه برون آرد از پس پرده

          این سرانجام اون مرد متشرعی هست که در جمع بنذی که از سفرش داشت این طور گفته بود:  

      از همه جهت چهار چیز خوب در ایران دیدم که موجب خوشوقتی من و افتخار عموم وطن پرستان تواند شد.

      اول: روضه مطهرۀ حضرت امام رضا علیه السلام.

       دوم: کاروانسراها و بعض راه‌های شوسه پادشاه غفران پناه شاه عباس صفوی - طاب الله ثراه

      سوم: بودن شخص بزرگ و کارآگاهی مانند «وجود محترم» در طهران؛

      چهار: دارالفنون ناصری در طهران والسلام

      اگه با همین ذهنیت تمام نسک نخست بلای تعصب او رو مرور کنیم می بینیم که ابراهیم بیگ هم به حفظ ظواهر شریعت تعصب داره و رونق مسلمانی براش مهمه یادتونه دیگه حتا وقتی از شدت کتک خوردن تا دم مرگ هم رفته بود حاضر نشد به توصیه پزشک لب به شراب بزنه برای بهبود، یا هر جا می رسید خواندن نماز ذهنیت اولش بود یا مثه این روزا نسبت به حجاب زنان حساس بود  

       یوسف عمو و حمال رفتند؛ ما نیز از در پایین کاروانسرای بیرون شده به یک دربند بسیار قشنگ رسیدیم دیدم زنی بی چادر از دری دویده در آن طرف دربند به دری دیگر داخل شد.

      از مشهدی حسن پرسیدم: «اینجا حمام است؟»

      گفت: «نه، خانه است!»

      گفتم:« پس این زن چرا برهنه بود؟»

      گفت:«خیر برهنه نبود، پیراهن و زیرجامه داشت.»

      گفتم:« نه بابا! من خود دیدم؛ پیراهن داشت اما زیرجامه نداشت.»

      گفت: «در اینجا زنان زیر جامه بس کوتا میپوشند و شلواری هم از زیر آن مثل شلوار مردانه دارند ولی در خانه گاهی شلوار زیرین را نمیپوشند. چون کوچه خلوت است ضعیفه به خیالش که کسی نیست بی چادر به خانه همسایه میرفت که از قضا به ما دچار شد.»

      گفتم: «پناه بر خدا؛ این تا چه پایه بی حیایی است در میان هیچ یک از اقوام اسلامیه همچنان لباس نیست اگر حرمت آیه حجاب را باید چنین داشت، پس کافرم من اگر این طایفه دین داران اند.»

      بسیار تعجب کردم گفتم:« مگر اینان را شوهرانشان نمیبینند.» خندید گفت:« چطور نمیبینند لباس همه این جور است زنان علما، وزرا، اغنیا، فقرای همۀ ایران همه این طور است.»

      گفتم: «مرگ من راست بگو زوجه شما نیر این جور لباس می پوشد؟»

      گفت:« اختصاص به من و غیر من ندارد عرض کردم همۀ زنان را لباس این است که دیدی.»

        اینا نشانه هایی بود از دین مداری مومنانه ابراهیم بیگ اما از اون طرف نقدهای دائمی هم به علما داره که شماها که می دونین راه درست چیه چرا ساکت نشستید در برابر دستگاه جور و اگر هم چیزی  می گید صرفا بیان احکام اولیۀ بی خطره مثلا در سفرش به مشهد چنین از مشاهده ش می گه   در مسجد گوهرشاد مشهد که از مساجد عالیه است، در ایام اقامت آنجا در مجلس وعظ ده واعظ نشستم. همه از روی یک سرمشق از استبراء و طهارت و غسل که پای را چنان بردار و چنین بگذار سخن می‌رانند. تماماً مشغول به فرع‌اند. اصل بالمره از میان رفته از جهاد و آیین آن و اسباب جهاد و مدافعه وطن که چگونه باید باشد، ابداً حرفی در میان نیست حال آنکه دشمن دین به در خانه هایشان رسیده است. باری، می توان گفت که به ایران از زمان پیشدادیان تاکنون هیچ وقت امثال این غفلت و بدبختی روی نداده است.   از طرفی انتظاری که امثال ابراهیم بیگ از علما دارند اینه که اونا با قبول خاطری که نزد مردم دارند خلق الله رو تحریک کنند و با ترقی خواهان همراهشون کنند. به باور ترقی خواهان سنت فلسفۀ عقلی در فرهنگ خاص ایرانی اسلامی، اصل اجتهاد در نظام شیعی و بنیاد عرفان از منابع تفکر ایرانی سه عاملی بودن که هر کدوم ذاتن می تونستن کمی تا حدودی از حدتِ فکرقشری دینی کم کنن و در اوضاع خاص تاریخی تا حدی تجددپذیری و ترقی خواهی رو میون اهل حکمت و عرفان و فقهایی که می خواستن، آسون کنه ولی تاکید میکنیم آسون نه چیزی بیشتر. ترقی خواهان تمام تلاششون رو به کار می گیرن که پای هر کدوم از این سه جریان رو به نوعی به هیجانات عمومی باز کنن برای تغییر اوضاع مملکت. اغلب این ایرادهایی که در ادامه می بینیم در نگاه ابراهیم بیگ بزرگنمایی شده از همین بابته. تلاش برای بهره مندی از نیروی محرکه ای که مذهب به لحاظ فقهی می تونه ایجاد کنه، عرفان و جریانات تصوف به لحاظ ولایتی که بر مریدان و دراویش دارن و علمای عقلی که می تونن حرف فرنگی ها رو به بستر فکر الهیاتی وبه اصطلاح فلسفی ببرن و رنگ و لعاب دینی بهش بدن و اون مباحث رو به تعبیر اونا شیخ مال یا اسلامیزه کنن  تا پذیرشش برای عامه و بخشی از ملاهای متنفذ بر مردم شدنی بشه. اول یک نمونه از نگاه انتقادی ابراهیم بیگ رو نسبت به قول خودش ملاها شنیدید حالا ببینید چه چیزی در نگاه ترقی خواهان که ابراهیم بیگ زبان شون شده مطلوب بوده:  

      در اینجا من  روی سخن را برگردانیده گفتم:« بهتر است برویم مسجد جامع مرحوم میرزا حسین خان مشیرالدوله که از ابنیه جسیمیه تازه است!» رفتیم این مسجد را مشیرالدوله سفیر اسبق ایران مقیم اسلامبول که به سپهسالاری و صدارت ایران هم رسید از روی نقشه یکی از جوامع شریفۀ اسلامبول بنا نهاده در جنب آن مدرسه باشکوهی نیز ساخته است. خدایش رحمت فرمایاد! شنیدم سه پارچه قریه بسیار بزرگ و حاصلخیز هم خریده، وقف این مسجد و مدرسه عالی کرده است. برای امر تولیت و محافظت آن نیز قرار نامه ای در نهایت مضبوطی و به قاعده که از آن چنان شخص با تدبیری سزاوار است نوشته ولی افسوس که عمر مرد بزرگ غیرتمند به انجام آن بنای خیر و اجرای سایر مقاصد سودمندش وفا نکرد و ناتمام ماند از قراری که به کمال تأسف شنیدم امروز نه از قرارنامه آن اثری و نه از موفوفاتش در میان خبری هست از بلای بی قانونی اساس آن معبد مقدس هنوز تمام م خورده است. قدری از جوانب اربعه آن تماشا کردیم. بعد به رفقا گفتم که بنشینید هر کس یک سوره ای از قرآن مجید خوانده ثواب آن را به روح پرفتوح بانی این مسجد هدیه کنیم. واقعاً خیلی آدم خوب و مرد بزرگی بود. از کارهای نمایان آن یکی هم سفارتخانه بسیار عالی ای است که در اسلامبول به نام دولت ایران بنا نهاده در حقیقت مایۀ سربلندی دولت و ملت ایران در آن پایتخت بزرگ است. هرگاه آن مرحوم این بنای معظم را نساخته بود تا امروز سفرای ایران در اسلامبول خانه بر دوش بودند جای افسوس است که اجل نگذاشت که دولت و ملت از وجود آن شخص غیرتمند و کارآگاه چنانکه شاید و باید سودمند شوند که این هم یکی از علایم بدبختی ایرانیان است.»

      پس از آن به سید گفتم:« جناب آقا دو تن از ایرانیان را در اسلامبول میدانم که اسمشان تا سالیان دراز از لوح خاطر ایرانیان سترده نخواهد شد یکی را همیشه به رحمت و دیگری را پیوسته به لعنت یاد میکنند از هیچ ایرانی مقیم اسلامبول نشنیدم که در وقت یاد شدن نام مرحوم میرزا حسین خان مشیرالدوله اول به روح او رحمت نفرستد و همچنان هیچ کسی را ندیدم که در هنگام ذکر نام میرزا نجف علیخان ابتدا نام او را به لعنت یاد نکند حال آنکه این هر دو مرده اند ثمره نیکنامی و بدنامی جز این نخواهد بود. فاعتبر و یا اولوالابصار!»

        خیلی عیانه که توقع اینه که علما هم کپی کاری کنند از کرده هایی که در فرنگ موجب تغییر شده از ابنیه گرفته تا البسه. از سلوک ظاهریه تا جدایی دین از امور سیاسیه. همون ابراهیم بیگی که گفت علما در مشهد از حفظ بیضه نورانیه اسلام به بیان احکام اولیه بی خطر می پردازن جای دیگه در کتاب به علمایی که کارهای پر خطر می کنن و امر جهاد می دن هم می تازه.  

      روز چهارم بود دیدم از هر طرف مردم به چپ و راست میدوند و از هر سویی بلند است که «بابا جهاد است.»

       با خود گفتم دیگر این بازی تازه چیست و جهاد با کیست؟ برخاستم تا ببینم چه هنگامه است. یوسف عمو به دامنم آویخت:« نمیگذارم بیرون روی مبادا در آن میان آسیبی هم به تو برسد.»

      گفتم:« بابا ولم کن ببینم چه معرکه است!»

      دامن از چنگش رها کرده بیرون دویدم پس از تحقیق حال گفتند که آقا میر صالح یا شیخ صالح است که شمشیر در دست و کفن بر خود راست کرده حکم جهاد داده است زیاده بر دو هزار نفر از مردم شهر دور او جمع شده اند. نمی دانم یکی از مأمورین حکومت چه کرده بود که به طبع آقا ناگوار آمده با این حال حکم داده بود که او را گرفته کشان کشان به منزلش ببرند آن قدر زده بودند که از خود در گذشته؛ جمعی می گفتند که مرده برخی دیگر گفتند نمرده است ولی خواهد مرد. با خود گفتم :«سبحان الله! این قیامت است؟ آیا در این مملکت حکومت نیست و صاحبی ندارد؟ ملایی را چه رسیده است که مأمور حکومت را در زیر چوب بکشد و حکومت هم نتواند نفس بکشد.نمیدانم این سر بلاکش من در این سفر چه ها خواهد دید؟«

      باری، پس از این هنگامه، به من نقل کردند که این آقا سه چهار سال است از عتبات عالیات آمده، دهای سایر علمای مملکت را به کلی بسته است خود در بیرون خانه ان با هر کسی باشد به جز نان جوین و سرکه چیزی نمی خورد اما در حرمخانه انواع نعمتها به کار میرود و به جای آب و سرکه آب لیموی شیرازی صرف می شود. آری! چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند».

          این نشون می ده که آخوند رو مادامی جاده صاف کن استبداد می دونن که کاری بکنه به غیر خواسته ترقی خواهان و الا معترفند که مشکل اینه که چرا از توانی که دارن استفاده نمی کنن برای راه انداختن مردم و  همراه کردن اونا با تغییر خواهان و همه این انتقادات یکسویه بابت اینه که چرا اونا سر خودشون رو به کاسبی با جهل مردم گرم کردن؟ علما باید بیان و از ظرفیت شون میون مردم و جهل مردم، در کارِ رونق انداختن به فکر ترقی بهره ببرن. وقتی نسبت به الگویِ مطلوبِ اون ها هم چشم تیز می کنی؛ می بینی اون برابری و قانونی که در غرب اتفاق افتاده؛ مد نظر  ترقی خواهان نیست؛ بلکه باز برابر کهن الگوهایی که در ضمیر و دی ان ای و ژن مردم این مملکت نهفته ست راه تجدد رو از مسیر گذشتگانی چون شیخ صفی و شاه اسماعیل و شاه عباس می دونن؛ یعنی آمریت. سلطه و تغییر مملکت از راه استعمال  خارجی و به زبون زور. این که نونوای گرون فروش را در تنور بیندازی. مردم را به زور تحت انقیاد مذهب رسمی در بیاری و با همین دست تحلیل های راننده تاکسی گونه نسخه صلاح برای مُلک و ملت بپیچی. شاید این حرف به گوش تون عجیبه باشه اما بد نیست بدونین سخت جون ترین عادت هایی که در برابر تغییر مقاومت می کنند اونایی هستن که در زمان و مکانی دیگه قرین توفیق شدن یا ما فکر می کنیم موفق بودن و نتیجه پر ثمر به بار آوردن. مقاومت واقعی در برابر تغییر اینه نه اونی که حاضر نیست وضع موجود رو بهم بزنه!  

      یکی از حمالان کاروانسرای را دلیل برداشته رفتیم به زیارت سید بزرگوار شیخ صفی الدین با کمال خشوع و خضوع بدن تربت پاک وارد شدیم یکی از خدام آن درگاه بلند ما را برد به سر مرقد حضرت شیخ زیارتنامه خوانده فاتحه فرستادیم. بعد رفتم به سر قبر شاه رضوان جایگاه شاه اسماعیل آنجا نیز فاتحه ای خوانده همت بلند آن پادشاه پاک نژاد که زیب صحایف تاریخ ملی و مذهبی ماست در نظر جلوه‌گر افتاد. از مقایسه آن با وضع حاضر بی اختیار گریه ام گرفت.

      گفتم :«ای من به فدای تربت پاکت اساس این دولت و مذهب مقدس را در سیزده سالگی تو استوار داشتی قربان غیرت تو شوم. اکنون سر از خاک رحمت بردار و ببین که آن مذهب و دولت متین را ناکسان اخلاف تا چه پایه خوار و بی اعتبار کرده اند از علمای اثنا عشریه تنها اسمی باقی است همه در پی کسب ثروت و سامان و تحصیل ریاست و سیاست‌اند احدی در صدد ترویج شریعت پیغمبر نیست. عمده مشاغلشان محض ملاحظة تکثیر صدای نعلین مداخله به کارهای حکومتی است؛ خواه حق و خواه ناحق هیچ یک از ایشان در خیال تزیید روتن شکوه آن آیین پاک که تو احیا فرمودی - نیست؛ نخستین مقاصدشان این است که به هر وسیله ای باشد پیش از همه چیز هر کدام پنج شش پارچه دهات حاصلخیز به چنگ بیاورند آنگاه به فراغت خاطر به هر سوی تازند و برای یک دعوا به دست مدعی و مدعی علیه چندین احکام ناسخ و منسوخ بدهند و برای آبادی خانه خودشان خانه هر دو را خراب کنند. احکام لایتغیر شریعت پاک را نیز مشوب و ممل به غرض و وسیله جلب منفعت غیر مشروعه سازند و به جای اصلاح حال مسلمانان به افساد آن پردازند و در عرصۀ گیتی مصداق «اذا فسد العالم فسد العالم» را ظاهر کنند.»

        پیش تر که میایم هم جریاناتی از بابیه و صوفیه در لوای مکاتب عرفانی با ترقی خواهان همراه می شن. هم برخی از فقهای مبرز زمینه های مشروطه گری را به لحاظ اصولی تبیین می کنند هم نامدارانی چون نائینی با کتاب کرامند تنبیه الامه و تنزیه المله زمینه فکری رو به واسطه یا بی واسطه برای ترقی خواهان فراهم می کنند. به پاخاستن علما و فقها، مردم رو هم همراه می کنه اما همیشه باید به یاد داشته باشیم شروع یک جریان ممکنه به دست ما باشه اما وقتی سیل جامعه حرکت کرد دیگه ادامه مسیر لزوما اونی نمیشه که ما توقع دارم. ایستگاه اول آرزوی تجدد خواهان در استبداد رضاشاهی در سال های 1316 تا 1320 متوقف میشه که نه تنها مشروطه رو از دورن تهی می کنه و هیچ رد و نشونی ازش به جا نمی گذاره بلکه هفت تنان، بانیان و ستون هایی که سلطنت پهلوی بر شانه اون ها استواره هم توسط مدل مطلوب بلعیده میشن. مدل مطلوب چی بود؟ مستبد مصلح. چون شاه عباس و شاه اسماعیل و شاه طهماسب صفوی که اکنون لباس ترقی و کلاه فرنگی به سر داره. هفت تنان و بلعیده شدگان کیان بودند؟ همون ها که سلطنت بر شونۀ اون ها ایستاده بود نام آورانی چون نصرت الدوله فیروز و علی اکبرخان داور و تیمورتاش و ذکاالملک فروغی. نظام های اجتماعی به عنوان سیستم های باز و زنده هموراه تمایل به برگشت به نظم پیشین رو از خودشون نشون می دن. ممکنه به ظاهر شبیه نباشن اما از همون منطق پیروی می کنن و این جا هم به سوی یه نظم از پیش تعیین شده می رن. خواه ناخواه می رسین به اون حرفی که چند دقیقه پیش گفتیم کدهای فرهنگی که برابر و معادل اجتماعی دی ان ای حیاتی یه جامعه هستن و همه فرضیات پنهانی شون در عمق مرکز اصلی خاطره جمعی یه جامعه نهفته س.  این کدهای فرهنگی به طور خودکار به عنوان اصول خودسامان ده فعال میشن و نظم موجود رو بازتولید می کنند. میدونیم که این نظم آشفته سپس تر هم همین گونه عمل می کنه و این بار باز از فقها و اعاظم دین تقاضا می کنه که به میدون بیان و مردم رو با خودشون همراه کنند. باز هم ملیون و ترقی خواهان و جمهوری خواهان برای همراه کردن توده ها دست به دامن علما می شن اما این بار هم کار به اون شکلی که اون ها آرزو کردند شاید پیش نمی ره.  

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی