- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
بحران حکمرانی،ایران پیش از مشروطه | قسمت سوم
تصنیف های میهنی که لابه لای حرف های ما می شنوید همه از عارف قزوینی شاعر و موسیقی دان برجسته عصر مشروطه هست که به همت موسسه فرهنگی هنری ماهور به روایت فرید خردمند، سرپرسیتی امیرشریفی و خوانندگی مهدی مهدی امامی آماده شده و به گوش شما میرسه. عارف قزوینی معتقد بود :
به ملتی که ز تاریخ خویش بی خبر است
به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت
ما از پنج روزنه بنا داریم به کتاب سیاحتنامه ابراهیم بیگ نگاه کنیم. این بار می خوایم شمائل نخبگان اقتصادی رو در این کتاب براتون نقل بگیم. بیاین بریم و ببینیم در نسک نخست کتاب ابراهیم بیگ، بلای تعصب او، چه عواقبی برای خودش و بقیه داره.
ابراهیم بیگ پیش از ورود به ایران از تفلیس وارد بادکوبه می شه. این شهریه که ما امروز به نام باکو می شناسیمش. باکو مرکز شروان بوده. همون طور که می دونین آذربایجان نواحی جنوبی رود ارس بوده و اَران و شیروان به نواحی شمالی رود ارس گفته می شده. تا عصر صفوی شیروان که مرکزش بادکوبه یا باکو بوده بخشی از ممالک محروسه ایران صفوی بود. عثمانی ها مدتی کوتاه به اون جا دست پیدا می کنن. بعد نادر اران و شیروان رو به پیکره ایران برمیگردونه _ به خاطر دارید و گفتیم درگیری با روس ها دو جنگ در زمان صفوی و دو جنگ در عهد قجری اتفاق می افته _ تا این که طی جنگ های سری دوم با روس ها در 1813 برابر عهدنامه گلستان بادکوبه یکی از هفده شهر قفقازه که از پیکره ایران برای همیشه جدا می شه. زمان سفر ابراهیم بیگ نزدیکه به سال هایی که این جدایی اتفاق افتاده. حتمن می دونین بادکوبه اولین مکانی در ایران بوده که نفت در اون جا استخراج شده. مارکوپولو در سفرنامۀ 1273 میلادیش به نفت بادکوبه اشاره می کنه که به مصرف سوزوندن و درمان می رسه و می گه نفت بادکوبه همه روزه توسط کشتی ها و شتر ها به همه جا صادر میشه. اولین چاه نفتی، در عصر صفوی ها 1593در بادکوبه به صورت دستی کنده میشه. از قضا ابراهیم بیگ هم به نفت اون جا اشاره می کنه و از یکی از مسلمانان متمول منتفع از نفت، نام می بره به نام حاجی زین العابدین تقیاُف و از درگیری هایی بین مردمی بادکوبه و مهاجران ایرانی یاد می کنه که به نوعی می تونه پیامد اون جنگ ها و جدایی ها و رقابت هایی باشه که در چشم و هم چشمی های پسا پیشرفت حادث شده. دو نفر عاشق همند. به هر دلیلی از هم جدا می شن. این عشق در پوسته بیرونیش بدل به نفرت میشه. مدام برای هم پاپوش درست می کنن و هر جا همو می بینن برای هم شکلک در میارن و بد گویی می کنن. احمقان باور کنند! اما عقلا می دونن اینا به شدت همو می خوان و این بدی های ظاهری جنگ زرگریه و شکایت شون از زمانه رو این جوری دارن نشون می دن. گوش کنین ببینین شما هم همینو از متن می فهمید که ما فهمیدیم؟
و در یک طرف هم دیدم مردم جمع شده های و هویی بلند گشت و یکی را میزنند و به آواز بلند میگویند: «بزنید این همشهری پدر سوخته را» و هر کس رسید میزند.
پرسیدم این بیچاره را به چه گناه میزنند و کیست؟ و چه کاره است؟» گفتند: «ایرانی و مزدور یعنی عمله یکی از کشتی هاست که صاحبش مسلمان و از اهل بادکوبه است زنندگان نیز مزدوران کشتی و از اهل این بلدند. گفتم:« این چگونه مسلمانی است که یک تن بیگناه و غریب را پنجاه نفر میزنند؟» آن شخص گفت: «اهل بادکوبه در حق ایرانی خیلی بی رحم هستند.» خواستم خود را به میان اندازم آن شخص که مرد موقری به نظر می آمد . مرا از آن عزم مانع شد گفت مرو که تو را هم به حال او میگذارند معلوم است که شما تازه وارد این شهر شدهاید. ما همه روزه امثال این را دیده خون جگر میخوریم خدای نیامرزد کسانی را که سبب این همه بدبختی و خواری و مذلت و تیره روزگاری ما شدند.» این هم نمکی تازه به روی زخمهای کهنه دل من پاشید. لاحول گویان راه اسکله را پیش گرفته از زمان حرکت کشتی به سمت «اوزون آدا» سراغ گرفتم.
غیر از علما دو رکن مهم که اون روز گمان می کردند ممکن است جامعه را به تحرک وادارد نخبگان سیاسی و حکومتی و بازرگانان و تاجران اند. جابه جا ابراهیم بیگ به تجار و متمکنین و ثروتمندان هر شهر طعنه می زند که "امروز معاملات بزازی و خرازی و بقالی هم دست تنها پیش نمی رود تا چه رسد به تجارت." و به هر شهری وارد می شه یک چشمش پی رونق تجارت و کسب و کار است و مدام می پرسد که چرا تحرک نیست؟کمپانی ها کجا هستند؟ چرا تجارتخانه ها مثل فرنگ رونق ندارد؟ چرا و چرا و چرا. اول جایی که چشمش را می گیرد شهر ری است. حرم حضرت عبدالعظیم را با قطار شهری می روه و غر هم می زنه که ماشین دودی مثل سایر ممالک نبوده ولی اذعان می کنه که بودنش از نبودنش بهتر بود و باعث شد زود برسیم. این جا از حرم سیدالکریم تعریف می کنه که مرتب و منظم و زیبا ست و برای اولین تو سفرنامه ش می گه دلشاد شدم. از سر و وضع نظامی هایی که در تهرانن هم تعریف می کنه و می گه " اسباب دلخوشی گشت ... لشکریان سواره و توپچیان، حتا تلگراف چیان لباس مخصوص نظامی دارند خصوصا صاحب منصبان قزاق و نفرات آن که لباس شان بی کم و زیاد، چون قزاقان روس است از بازارها و کاروانسرا ها هم میلش هست ایراد بگیره ولی پیدا ست رونقش در نظرش چنان بوده که نتونسته ایراد بگیره و می گه بد نیست گوش کنین
طرف عصری باز با راه آهن به شهر برگشتیم و در میان شهر در بازار و کاروانسراها مشغول تماشا و گردش شدیم. بازاره و چهارسو بد نیست کاروانسراها خوش طرح و آباد است ولی در هیچ جا از کومپانی و شراکت های بزرگ و بانک و کانتور که اسباب جمعیت و شکوه تجارت اینگونه شهرهای بزرگ است - نشانی دیده نمیشد گویی شهر از حیث تجارت ماتم زده است. بعضی دکان صرافی دیده شد دور نیست که در میانشان چند تن توانگر نیز باشد. ولی آنچه وفور داشت و به چشم خود دیدیم کیسه کیسه خرمن خرمن پول سیاه بود که جهان را فرا گرفته اما پول طلا مانند کیمیاست که در تمام شهر نشانی از آن دیده نمی شود، یا هیچ نیست و یا اینکه در میان صندوقها و یا زیر خاک است. ابدأ نظر همت عمومی به سوی اصلاح امور وطن معطوف نیست. هر کس از بزرگ و کوچک و غنی و فقیر و عالم و جاهل منفرداً خر خود را میچرانند. هیچ کس را پروای دیگری نیست. احدی از منافع مشترکه وطن و ابنای وطن سخن نمیگوید. گویی نه این وطن از ایشان ست و نه با یکدیگر هم وطناند.
چند لحظه پیش اون جا که از قول ابراهیم بیگ راجع به لباس های نظامیان گفتم لباس شان بی کم و زیاد، چون قزاقان روس است دلیل داشت دوستان تدوین ما صدای منو با طنین به گوش شما رسوندند. خوب دقت کنید بخشی از ایرادهایی که کسایی که دغدغه تحول در ایران داشتند و نوشتند و گفتند؛ در مقایسۀ وضع اون زمان با سر و شکل و آداب سایر ممالک راقیه هست. ما خودمون که اینا رو برای شما می گیم حواسمون هست که یک ریز شنیدن انتقاد و خرده گرفتن به احوالات پیشنیان و پدران، خواه ناخواه حال آدمو خوب نمی کنه ... خب طبیعیه آدم اذیت می شه اما باید مد نظر داشته باشیم که لزومن همه این حرفا وارد هم نیست. چرا که همون جور که از نام کتاب بر میاد بلای تعصب او، تعصب ابراهیم بیگ و میهن دوستان یا اسلام دوستانی چون او، مثل سیل هست. وقتی نیست از خشک سالی می نالیم و وقتی میاد و سر ریز می شه درسته زمین تشنه کام سیراب شده اما همزمان همه چیز هم که سر راهش بوده ویران شده. این انتقادات و شبهاتی که پیش تر بهش پرداختیم و سپس تر هم بهش اشاره خواهیم کرد بی شک همه ش هم این قدر نبوده و از جمله بلاهای تعصب او بزرگنمایی مسائل هم هست. گاهی هم اصلا مسئله به این شکل نبوده و این جور به نظر نویسنده اومده. توجه داشته باشید این بابا اصلا متولد ایران نیست _ هر چند سیاحتنامه خیالی و داستانی هست _ و این سفر اولین دیدار او از میهن هست. آخه چه طور ممکنه یکی که اولین دیدارش از یه جا هست این قدر خام طبعانه به خودش جرات بده همه چیز رو قضاوت کنه و راجع به همه چیز نظر بده. نکته دوم اینه که فهم او لزومن فهم کامل و جامعی از ماجرا نیست. دو مثال بزنیم وقتی وارد شاهرود و بسطام میشه در بازار نجاران به مکتبی می ره و آخوندی که اون جا هست را دست می اندازه. وسط صحبت شون بهش می گه 1234 رو بنویس یعنی یک دو سه چهار. طوری که طرف می نویسه او رو مسخره می کنه. خب ممکنه دل یه عده خنک بشه که ابراهیم بیگ نادانی اون ملا رو بر ملا کرده و کلی هم حال کنن در حالیکه پیدا ست این قضاوت از سر نااگاهی ابراهیم بیگ با خط سیاق هست. گوش کنید بعد مفصل راجع به سیاق براتون میگیم
باری به مکتب رسیدیم. این مکتب در بازار نجاران است. تخمیناً سی ذرع طول و ده ذرع عرض دارد. زیاده بر یکصد نفر اطفال معصوم در آنجا جمع بودند، برخی از آنان روی خاک و بعضی بر روی نمد پاره و چند نفر در روی حصیر و جمعی در روی پارچه گلیمی برای تعلیم نشسته، معلمشان پیرمردی معمم بود داخل درون مکتب شده سلام کردیم معلم از قیل و قال اطفال سلام ما را نشنید ما هم به گوشهای نشستیم آخوند پرسید:« چه فرمایش دارید؟»
یوسف عمو گفت: «من بدین شخص هفتاد تومان مقروض ام. خواهش دارم از طرف بنده به مبلغ مذکور حجتی به نام این شخص بنویسید.»
گفت: «خیلی خوب اسم شما چیست؟»
گفت: «عبدالغفار.»
«اسم آقا؟»
گفت: «ابراهیم بیگ»
پرسید: «بیع شرط دارد؟»
گفت: «بلی! خانه بنده.»
پرسید: «خانه کجاست؟»
«در اردبیل.»
«فرع چه قدر قرار شده؟»
گفت: «ماهی یک تومان و به مدت شش ماه.»
آخوند نوشت. بعد از ختام بر ما نیز خواند. در آورده نیم قران دادم و حجت را گرفتم. دیدم که خیلی ممنون شد. گفتم: «ماشاءالله خیلی شاگرد دارید!»
گفت: «بلی! چند نفر دیگر هم هستند که امروز نیامده اند.»
پرسیدم:« اطفال چه میخوانند؟»
گفت:« بعضی الفبا بعضی جزوعم، جمعی قرآن مجید. بزرگان که در این صف نشسته اند ،گلستان ،بوستان، حافظ و همه چیز»
گفتم:« جناب آخوند حافظ چه دخلی به درس دارد؟»
گفت:« یعنی چه؟ حافظ شیرازی دخل به درس ندارد؟»
گفتم:« معلوم است که دیوان حافظ عبارت از اشعار متین است در تصوف که از خوانندگان کمتر کسی معنی آن را میفهمد اطفال از خواندن ،آن که ظاهراً سراپا سخن از باده و ساده و محبوب و محبوبه و عشق بازی است چه بهره ای حاصل توانند نمود؟» گفت:« پس در اردبیل که ولایت شماست در مکتبها به اطفال چه درس میدهند.»
گفتم «مملکت ما اردبیل نیست.»
گفت: «پس کجاست؟»
گفتم: «قطعه دیگری از کره زمین.»
گفت:« از قول شما چنان معلوم میشود که طرف شیراز یا بغداد باید باشد.»
گفتم:« هیچ کدام نیست بلکه آفریک [ آفریقا] است.»
گفت:« آفریک باید نزدیک سلماس باشد.»
دیدم خیلی آخوند است. گفتم: «بلی ما شما باید به اطفال از جغرافی و هندسه نیز درس بدهید.»
گفت: «هندسه کدام است؟»
گفتم:« حساب نیکو میدانید؟» فزون فزونی زمین را میتوانید معلوم کنید؟» گفت:« می دانم به اطفال حساب دینار یاد میدهم. خود نیز هندسه را میدانم، ولی به اطفال درس نمیدهم.»
گفتم:« از جمع و تقسیم که نخستین مرحلۀ حساب است چیزی بنویسید ببینم.» گفت: «چه بنویسم؟»
گفتم:« بنویسید یک هزار و دویست و سی و چهار.»
بدین شکل نوشت ۱۰۰۰۲۰۰۳۰۴.
گفتم:« جناب آخوند این ارقام از ملیار [میلیارد] گذشت!»
باری، خواستم از اطفال نیز چیزی بپرسم ملاحظه کردم که بیشتر مایه اوقات تلخی خواهد شد صرف نظر نمودم از آنجا بیرون شده گردشکنان به خانه حاجی رفتیم.
از مقایسه خط سیاقی با خط اوستایی، درمی یابیم که سیاق شیوه ای از خط و روش نگارش بوده که از عصر ساسانیان اهل دفتر و دیوان، اعداد، مقادیر و اوزان رو باهاش مینوشتند. یعنی روش حسابداری پیچیده و بی اندازه دقیقی بوده که با منطق حسابداری امروزی متفاوته. بعدها که ایرانیان فضای دیوانی و امور حکومتی رو در عصر خلفای عباسی به دست میارن همین روش گسترش پیدا می کنه و تمام دنیای اسلام به همین وسیله اداره می شه. یعنی حساب سیاق روشی در حسابداری قدیم بوده و دانشی بوده برای ثبت و ضبط دقیق ارقام و اعداد. تا پایان دورهٔ قاجاریه، هم تمامی امور، محاسبات دولتی و شخصی با اعداد سیاق نوشته میشده و مردم عادی بهویژه کسبه تا حدود چهل پنجاه سال پیش هم محاسبات خودشون رو با اعداد سیاق ثبت میکردن. الان هنوز بعض پیربازاریان که با چرتکه حساب و کتاب می کنند به خط سیاق محاسبات شون رو می نویسن. البته دیگه کهن سال هستند و به ندرت در گوشه و کنار بازارهای کشور به چشم می خورند. اینم می دونیم که مرتضا خان محجوبی آهنگساز نابغه و نوازنده به نام و بی مانند پیانو ایرانی که آثار فراوونی ازش به صورت تکنوازی و ساز تنها یا با صدای خوانندگانی چون عارف قزوینی گرفته تا ادیب خوانساری و بنان به جا مونده نت آهنگ هاش یا آهنگی رو که کسی دیگه نوشته بوده به شیوه خودش شبیه به سیاق می نوشته و اجرا می کرده. مرتضا خان خط نت نمی دونسته و با استمداد از سیاق آهنگ هاش رو ثبت و ضبط می کرده. حیفه تا این جا اومدیم دو دقیقه از پیانوی مرتضا خان در آواز دشتی رو نشنویم. حقیقتا هنر پیانو نوازی! ببینید چه قدر صدا و لحن ایرانی از دل این ساز بیرون کشیده . یه نکته دیگه اینه که همه چیز داره با شیوه مرضیه در ممالک راقیه و فرنگ مقایسه می شه. شاید یکی از دلائلی که نسخه هایی که روشنفکران و تجدد طلبان نوشتند هرگز برای این مملکت شفابخش نمی افته در همین لطیفه نهفته س که نسخه بهبود بر پایه مطالعات سرزمینی و با شناخت مولفه های فرهنگی و اجتماعی همراه نشده اینه که از یه جایی جلوتر نمی ره و با همراهی عمومی روبه رو نمی شه. الان ممکنه عده ای پیش خودشون بگن این حرفا یه جور سرپوش گذاشتن روی ضعف ها ست برای تشفی خاطر، یا اینکه گمان کنند ماله کشی هست رو نادونی اون ملا اما این جور نیست چون این نگاه تحقیر آمیز فقط به اون آخوند مکتب خونه نیست بلکه در سر تاسر کتاب نسبت به نسوان و زنان، مردم اصفهان، مردم آذربایجان، مردم مشهد مردم قزوین و تمامی به قول خودشون رعایا به شکل خیلی زشت و توهین آمیزی وجود داره. ببینید زین العابدین مراغه ای خودش آذریزبانه و شخصیت اول کتابش ابراهیم بیگ هم ترکه و به ترکی مسلطه. بارها اقوام مختلف ایرانی را به دیده عیب نگر و تخفیف در کلمات و عبارات نامناسب یاد می کند. از آذری ها بیش از بقیه به بدی یادمی کند و مدام خودش و دیگر ترک ها رو تمسخر می کنه. ما از عنوان کردن اون عبارات تعمدن پرهیز داریم و شنوندگان رو ارجاع می دیم به خوندن کتاب و میگیم بعضا ممکنه خواننده را هم به خطا، به خنده بیندازه. خنده ای که بعدش در کام انسان تلخی و اندوه به جا می ذاره. همین نشانگره اینه که یکی که دلسوز و میهن دوسته هم چنین خوار و خفیف به مردم میهنش نگاه می کنه؛ طبیعیه حرفش شنیده نشه و نسخه ای که می پیچه پذیرش عمومی پیدا نکنه .
از دیگر سو از خلال گفت و گوی ابراهیم بیگ با مکتب دار می تونیم به نگاه منفی او نسبت به علوم انسانی در اون زمان پی ببریم. بلایی که هنوز هم دامن گیر کشور ما هست. مدلی که برای توسعه داشتند و دارند صرفا نسبت به ظواهر پیشرفت حساس بوده. مهندسی، پزشکی، فن آوری و ادوات جنگی. هرگز براشون پرسش نبوده که چه فکر و چه مبانیی باعث شده این تمدن و پیشرفت حاصل بشه. هیچ گاه راجع به فلسفه، علوم اجتماعی، ادبیات پرسش نداشتیم. چیزی که در ژاپن عصر میجی که همزمان با ما تحرک و تحول رو برای جبران عقب موندگی آغاز کرده مهم بوده و به ریشه ها توجه کردند. برای ما هنوز علوم انسانی کم اهمیته کمااینکه زمان ابراهیم بیگ هم چنین بوده و به مکتب دار می گه اینا به چه دردی می خوره. امروز می بنییم حاصل تورم علوم مهندسی در ایران، بی توجه به علوم انسانی، چه پیامدهای فاجعه باری در مسائل اجتماعی و زیست محیطی برامون به وجود آورده. از زمان میرزاتقی خان امیرنظام که بعد ها به اشتباه به امیرکبیر می شناسندش تا امروز تحکیم توان دفاعی کشور و جمع آوری انواع سلاح،مسائل پزشکی و مهندسی برای حاکمیت اولویت بوده و این روندِ توسعۀ بی توجه به علوم انسانی بعد ها زمان پهلوی ها و سپس در زمان ما هم ادامه پیدا می کنه. حالا باید تو خلوت خودتون ببینید تعصب چه بلایی هست و چه بلاهایی به سر خود و بقیه میاره!
سعدی زمانی در باب سوم بوستان فرموده بود
تعصب حجاب است و بی حاصلی
چو پیوندها بگسلی واصلی
باری از خلال سفرنامه اش پیدا ست تبریز را به لحاظ تجارت چشم و چراغ شهرهای ایران می دونه
رفتیم به کاروانسراهای تجارنشین خیلی جاهای معتبر و باشکوه بودند. به اندکی ملاحظه معلوم شد که در این شهر تجارت عمده هست و مردم هم به تجارت مایل اند. ولی چه سود که همه امتعه خارجی است. از امتعه داخلیه نشانی دیده نمیشد مگر در بعض جاهای گوشه و کنار که آن هم عبارت از تنباکو و حنا و چیت همدان و چادر شب یزد و کرباس نایین بود. آن وقت فکر کردم که شیاطین فرنگستان به قوت علم و صنعت همه ساله چه قدر پول از این مملکت بیرون میکشند
پرسیدم: «برادر، اگرچه مملکت شما را چنانچه شاید و باید هنوز ندیده ام اما از ازدحام بازار و جمعیت مترددین معلوم میشود که شهر بزرگی است. حال بگویید ببینم در این شهر هیچ کومپانی و شرکتهای بزرگ هست یا نه؟» گفت: «ابدأ کومپانی و فلان نیست.» گفتم:« عجب عالمی است در شهری بدین پایه بزرگی، چگونه می شود کومپانی نباشد؟ امروز معاملات بزازی و خرازی و بقالی با دست تنها از پیش نمی رود تا چه رسد به تجارت آیا این مردمان با وجود این همه روابط تجارتی با خارجه به چه سبب به منافع شرکتهای بزرگ و کومپانیها پی نبرده اند؟»
گفت:« تبریزیان را شما نمیشناسید اینان همه تمام یک من هستند. در میانشان هرگز نیم من پیدا نمیشود که پنج نفری یکجا جمع شده یکی را برای خودشان رئیس قرار داده به دستیاری همدیگر کار بزرگی را از پیش ببرند. هیچ یک از دیگری تمکین نمیکند. این است که از فیض اینگونه کارهای بزرگ هم خودشان محروم اند و هم وطن از ترقیات بازمانده است. پیشتر چند تن یک جا جمع شده شراکت بزرگی تأسیس نمودند بعد داعیه ریاست و صدر طلبی که هر یک جداگانه در آن خیال بودند، سبب حدوث اختلاف گردیده بعد از چهار سال اساس آن به هم خورد. تنی از آن میان مدعی شده تمامی حصه ها را خود قبول کرد؛ ولی چندی نمیگذرد که آن هم در جای خود خشک میشود. چه واضح است که بار ده نفر را یک تن به دوش نمیتواند بگیرد.» باری، پس از قدری گشت و گذار به دکان برگشته ناهار حاضر کرده بودند خوردیم. گفتم:« داد و ستد چه طور است؟»
گفت:« هیچ نپرسید. بسیار بد و پریشانی» گفتم: «چرا؟»
یکی پاسخ می دهدهزار سبب دارد اما بدتر از همه این پول سیاه و تفاوت همه روزه آن است که کسبه و فقرای ملت را بالمره از پای در انداخته همه را خانه خراب نمود. گذشته از آن، پول نقره را هم امروز میبینی چهار تومان و نیمش یک لیر است و فردا پنج تومانش معرکه است ! ضرر و خسارتی را که از این روی بیچاره تجار میکشند، به حساب نمی آید. خصوصاً کسانی که با استامبول و یا سایر ممالک خارجه معامله دارند بیشتر طرف خسارت اند. یک تن اصفهانی همۀ ایران را زیر و زیبر نمود خدایش انصاف بدهد!»
حالا اون اصفهانی کیه؟ در تهران پیش از عزیمت به قزوین کسی پی او می آید تا ابراهیم بیگ را به دیدار حاج محمدحسن امین الضرب ببرد حاج محمدحسنخان اصفهانی، یا همان محمدحسنخان امین دارالضرب جزو تاجرانی بود که در دوره قاجار با اروپائیان به تجارت عتیقه مشغول شد. می دونیم که حاجی محل دارالخلافه طهران رو می خره و خونه خودش می کنه. در اون خونه زمانی سیدجمال الدین اسدآبادی ساکن بوده. سیدجمال از نظریه پردازان بنیادگرایی اسلامی و از نخستین متفکرین مدرن اجتماعی اون دوره در دنیای اسلام بوده و بعدها در عثمانی و مصر هم سر و صدا به پا می کنه. حاجی امین الضرب بعدها میرزا رضای کرمانی قاتل شاه شهید، ناصرالدین شاه رو هم در خانه ش پناه میده. راجع به اون خونه وخانواده بازم بگم که این حاجی محمدحسن یه پسری داره به نام محمدحسین امین الضرب که فرنگ درس می خونه و برمیگرده و پدرش رو که پس از دوستعلی نظامالدوله امورات ضرب سکه را به فرمان ناصرالدین شاه به عهده گرفته و او هم بعد مدتی مثل دوستعلی خان متهم به خیانت در ضرب سکه شده با پرداخت پول مفصلی از زندان نجات می ده. نام امین دارالضرب روی اون خانواده می مونه. محمدحسین امین الضرب بعدها در ورود امور صنعتی به کشور نقش به سزایی داره و ماشین های ابریشم کشی، کمک به راه اندازی حمل و نقل ریلی و دستگاه تولید برق رو وارد ایران می کنه. مردم و رجال بهش روی خوش نشون نمی دن و چراغ ها رو می شکستند اما او خیابان امیریه رو در جشن های تولد امام زمان با چراغ برق آذین می بنده و به مرور باور عمومی رو نسبت به این پدیده جدید همراه می کنه. قصه ما با امین الضرب ها تمام نشده. اون خونه ای که گفتیم دارالخلافه تهران بوده و حاجی محمد حسن می خره و سیدجمال و بسیاری از تحول خواهان و البته قاتلان قبلی یا بعدی رو توش پناه میده بعد به محمدحسین امین الضرب می رسه و بعد به دو فرزند نازنین او که این جا ما قصد داریم در ذکر جمیل یکی از اون ها بیاوزیم یعنی استاد تمام گروه فلسفه دانشگاه تهران که با نام آقا همه جا ازش یاد می شد مرحوم دکتر یحیا مهدوی. این دو دردانه، یعنی دکتر یحیا مهدوی و دکتر اصغر مهدوی فرزندان حاجی محمدحسین امین الضرب بودند که اون خونه بهشون به ارث می رسه و هنوز هم در کمرکش خیابان ایرانِ تهران در سه راه امین حضور اون خونه به همان شکل محفوظ مونده و می تونید برید و از بالای پاساژهای چند طبقه اطرافش اون خونه چند هزارمتری ارزشمند رو تماشا کنید.
ببنیم ابراهیم بیگ چی از دیدارش با او می گه:
بعد از ناهار قدری خوابیدم وقتی دیدم یوسف عمو بیدارم میکند گفتم: «چه خبر است؟»
گفت: «حاجی محمد حسن امین ضرب آدم فرستاده شما را میخواهد. گفتم: «بگو در منزل نیست!»
گفت:« نمی شود زیرا که اول پرسیدند گفتم در منزل است.» ناچار پا شدم اما دلم نمیخواست بروم چون که از اول او را دیده و از حالتش خوشم نیامده بود. شخصی بی حقوق است دو دفعه به مکه رفته هر دو بار چند روزی در خانه ما مهمان بود مرحوم پدر خیلی زحمات از او کشیده ولی بعد از فوت پدر مرحوم یک کاغذ سرسلامتی به من ننوشت. علاوه بر آن بسیار مرد طمعکار و متقلب است هر بیچاره ای را که زیر چنگ خود بیاورد حکماً یک فیروزه دو تومانی را به تقلب در پنجاه تومان به او خواهد فروخت و بالعکس اگر در دست یک نفر انگشتری الماس صد تومانی ببیند هزار گونه نقش میزند که بلکه به ده تومان آن را از دست صاحبش بگیرد. ابداً به خاطر خدا سلام به احدی نمیدهد. معلوم بود که از خواندن من نیز همین ملاحظات را در نظر داشت باری دیدم ناچار باید رفت. از اتاق بیرون آمدم دیدم که پیرمرد معمری ایستاده گفت: «جناب حاجی امین ضرب شما را میخواهد.»
به همراهی او رفتم داخل حجره حاجی شده سلام دادم. حاجی:« او! علیکم السلام آقا میرزا بیگ بسم الله بسم الله مرد حسابی چند روز است اینجا هستی چرا پیش من نیامدی؟ دیروز حاجی خان به من گفت احوال شریف؟ از وفات مرحوم حاجی ابوی بسیار متأثر شدم خدای رحمت کند؛ شما با متعلقان سلامت باشید از کجا می آیید؟»
گفتم:« از مشهد مقدس»
گفت:« حاجی ملک را دیدید؟»
گفتم: «نه خیر»
گفت: «چرا؟»
گفتم :«آشنایی نداشتم، کسی هم پیدا نشد که مرا به ایشان دلالت کند.»
گفت:«در مشهد چه خریدید؟»
گفتم: «هیچ چیز»
گفت: «خوب، من در اینجا قدری فرش سلطان آباد دارم، مال بسیار خوب و خرج مصر و استامبول است اینها را با خود ببر به شما ارزان حساب میکنم خیلی مال خوب نان دار است.»
گفتم :«چیزی خرید نخواهم کرد.»
گفت: «اگر پول نداری بعد میفرستی»
گفتم:« نه هیچ خرید نخواهم کرد.»
گفت: «ده من فیروزه خرج مصردارم .باری، اینها را بگیر.»
عرض کردم:« که هیچ چیز نمیگیرم.»
گفت: «پس چرا آمدی؟»
گفتم: «به عزم سیاحت.»
گفت:«خوب طهران را چه طور دیدی؟»
گفتم:« در طهران چیزی نیست که آدمی از دیدنش خشنود باشد.
گفت: «چطور نیست؟»
گفتم:«در این شهر با وجود مرد توانگری مانند شما بایستی تاکنون برای ترویج تجارت وطن و تزیید امتعه و محصولات آن کومپانیها و بانک ملی تشکیل یافته از این جا تا تبریز یک راه آهن درست بکنند که برای شما موجب مزید منفعت و برای وطن اسباب آبادی و به جهت هموطنان مایه تزیید روابط تجارت و راحتی باشد. گذشته از آن، در این شهر بزرگ که پایتخت است چند نفر توانگران و بزرگان یک جا جمع نشده اید که به اتفاق بیمارخانه ای برای اطفال یتیم و بیکس ملت برپا دارید که در دنیا برای شما موجب سربلندی و افتخار و در آخرت وسیلۀ رحمت شود.» گفت: «ماشاء الله ابراهیم بیگ هی مسلسل از این مطالب بزرگ میشماری پول کجاست؟ اینها همه با پول میشود.»
گفتم:« حاجی عمو این چه فرمایش است بیست سال است که تمام مداخل ایران سپرده به دست شماست. در مصر از خودت شنیدم که یکپارچه جواهر یک صدتومانی را به دیوان و اهل در خانه به پانصد تومان میفروشی و گذشته از آن در بازارهای تمام شهرهای ایران هر جا بنگری جوال جوال خرمن خرمن پول سیاه است که ریخته اید. مردم میگویند بیست و پنج کرور پول سیاه را شما به ایران پاشیده اید. سرمایه اینها نهایت سیصد هزار تومان است ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا !»
دیدم از هر طرف حضار مجلس لب به دندان گرفته اشارت میکنند که «خموش!»
حاجی هم معلوم است که از این صحبت متغیر خواهد شد. به کمال غیظ از جای برخاسته گفت: «فضولی به تو میراث است.» آستین بالا زده که یعنی میرود تجدید وضو کرده نماز بخواند. بدان بهانه رفت و از شنیدن صحبتهای تلخ من رها شد. من ماندم و مجلسیان همه از بیباکی من در صحبت با حاجی متعجب بوده به روی همدیگر نگاه میکردند و یکی از من پرسید: «مشهدی شما کجایی هستید؟»
گفتم: «جهنمی!»
و پا شدم معلوم شد سبب احضار من آن بود که جناب حاجی چنانکه خود اظهار کرد قدری فرش و فیروزه به من بفروشد که من نیز هست و نیست خود را به روی آن بگذارم و بدین وسیله حق سلام و طعام دیرین را ادا نماید.
کم کم نوع قضاوت های ابراهیم بیگ داره دست تون میاد که از اوناس که فقط حرف خودش رو می زنه و به همه به یک چشم نگاه می کنه. اما شاید همیشه این قدرها هم بی راه نمی گه. اجازه بدید ادامه ماجراهای حاجی محمدحسن امین الضرب بررسی کنیم. حاج محمدحسن امین الضرب به عنوان نماینده هیئت تجار تهران تونست با حمایت جمعی از بازرگانان، نظر موافق ناصرالدین شاه رو برای تشکیل مجلس وکلای تجار ایران جلب کند و شاه هم در ۱۲ شوال سال ۱۳۰۱ هجری قمری برابر با ۱۲۶۲ خورشیدی یعنی بیست و سه سال قبل از صدور فرمان مشروطیت اساسنامه این مجلس را تایید کرد. مجلس وکلای تجار ایران که آن رو مجلس تجارت هم میخواندند، دستگاهی اقتصادی، با صلاحیت حقوقی و شخصیت سیاسی بود.شکل گیری این مجلس ها در عصر ناصری نوعی معاصرت هست با تغییرات عظیمی که در کشور دوست و برادر عثمانی داره اتفاق می افته. گروه ترکان جوان تمام تلاششون رو به کار بستن برای اصلاحات و نهضت تنظیمات شریف در دوره امپراطوری محمود دوم و پس از او پسرش عبدالمجید به ثمر نشسته و خط شریف گلخانه صادر شده و در ایران به تنظیمات شهرت پیدا کرده. اگه بپرسین تنظیمات چیه؟ براتون می گیم روشنفکرانی نظیر مصطفا رشید پاشا که در پیکره حکومت وارد شدند و کسان سلطان عبدالمجید محسوب می شن به این رسیدند که نهادهای مذهبی و نظامی قدیمی دیگه جوابگویِ نیازهای ممالک محروسه عثمانی در جهان مدرن نیست. بسیاری از تغییرات نظیر یونیفرم برای تغییر طرز فکر مدیران امپراتوری بود. می بینید ابراهیم بیگ هم روی این یونیفرم ها و لباس های متحدالشکل چه قدر حساس هست و نشان های لباس ها براش تا چه اندازه مهمه. در عثمانی هم بسیاری از اصلاحات، تلاش برای اتخاذ شیوههای موفق فرنگی بود. تغییرهایی که به موجب خط شریف گلخانه آغاز شد _ در قسمت بعد بیشتر راجع بهش با هم حرف می زنیم _ شامل مواردی بود مثه سربازگیری، آموزش و پرورش، اصلاح نهادها و اصلاح قوانین و تلاش سیستماتیک برای از بین بردن فساد. تنظیمات الگویی هست که در عصر ناصری مدام تقلا میشه اتفاق بیفته. هم شخص شاه هم کسانی نظیر میرزاحسین خان سپهسلار هم شماری از دولتمردان ترقی خواه و هم نخبگان اقتصادی که سطح ثروت شون از یه حد مشخصی بالاتر رفته نظیر همین حاجی محمدحسن امین الضرب.
بریم یه کم عقب تر بیایستیم و تماشا کنیم. وزارت تجارت و فلاحت در دوران صدارت میرزا حسین سپهسالار، صدر اعظم ناصرالدین شاه تاسیس میشه تا بتونه امور اجرایی حاکمیتی را در جهت حفظ منافع بازرگانان سرپرستی کنه. سال ۱۲۶۲ (۱۸۸۳ میلادی) تجار در نامهای به ناصرالدین شاه خواستار برکناری وزیر تجارت و تشکیل مجلس وکلای تجار شدند. توجه داشته باشین این فکر ها همین جوری به ذهن اینانرسیده و شخص شاه هم به این سادگی این حرفا رو قبول نکرده. اینا اثرات مستقیم رسیدن خبر تنظیمات از عثمانی و شنیدن و دیدن ترقیات در فرنگ هست که شاه و نخبگان رو به فکر برده برای عقب نموندن، اونا هم این کارا رو انجام بدن و الا خودتون خوب می تونین تصور کنین اگه بساط این حرفا داغ نبود مثه ابراهیم بیگ بخت برگشته چه جور چوب یا هر چیز داغی به فلان گوینده یا آورنده نامه چپونده می شد. این نامه رو محمدحسن اصفهانی یا امیندارالضرب به شاه می رسونه و به هرنحوی هست میتونه موافقت قبله عالم رو برای این کار بگیره. اساسنامه در شش فصل تنظیم میشه و ریاستش رو هم امینالضرب بر عهده میگیره. وکلای عضو این مجلس رو هم ریشسفیدانِ صنف تجار انتخاب میکردن و اون ها در محل تشکیل جلسات، که خانه مصطفی تاجر تهرانی بوده در دو ردیف روبروی هم مینشستند و بحث میکردن. آییننامه این تشکیلات به نواحی مختلف ایران ارسال میشه و خیلی زود، در ۱۶ شهر ایران از جمله تبریز، اصفهان، قزوین، کرمان، کردستان، زنجان، خراسان، کرمانشاه، ساری، بندرلنگه، بندرعباس، ارومیه و خوی شعبههایی از این مجلس تشکیل میشه. همچنین بازرگانان ایرانی در بغداد و استانبول شعبههایی از اون رو بر پا میکنن..جلوتر که میایم امینالضرب و اعضای این اتحادیه، به سوءاستفادههای بانک شاهی در تهران اعتراض می کنن و خواهان تشکیل بانک تجاری و محکمه در ایران می شن. از مطالبات اون ها، تاسیس صنایع جدید در ایران، حفظ منافع بازرگانان ایرانی در مقابل تجار خارجی، جلوگیری از رواج مصرف کالاهای مصرفی خارجی و افزایش صادرات کالاهای ایرانی بوده. خب به قول ابراهیم بیگ ترقیات حاصل میشه و می بینیم دیگه از اون سیمایی که از ثروتمندان و نخبگان اقتصادی صاحب سفرنامه ترسیم کرده بود خبری نیست. باورنکردنیه همه این تحولات در کمتر از یکسال اتفاق می افته اما این اتحادیه از دو سو مورد انتقاد و حمله قرار می گیره که خیلی راحت میشه حدس زد یکی حاکمیت سیاسی و دیگری از سوی اقتدار شرعی علمای اسلامه.
اشکال کار می دونید کجا ست؟ طرح بهبود با نسخه برداری از بقیه اماده شده اما آنالیز ذی نفعان انجام نشده. یعنی حواس شون جمع نبوده که با این تغییرات کیا منافع شون به خطر می افته. یعنی حواس شون نبوده نسخه بهبود باید به نحوی تنظیم بشه که همه ذی نفعان و سهم بران از اجراش خرسند باشند. به جای این که تند تند بهبود بدن بهتره حساب شده و نرم نرم بهبود باشه ولی مستمر. برگزیدن تغییرات دفعی و انقلابی به جای اصلاحات و تنظیمات تدریحی ولی دائمی، نتیجه ش پیدا ست. تب تند زود به عرق سرد می نشینه. همین کفایت می کنه که در دارالسلطنه تبریز مجتهد بانفوذی این اتحادیه رو به نقض اصول شریعت متهم کنه. دیگه از این جا به بعد بقیه قطعات پازل تنظیمات قابل حدسه. تندروی ها در تغیییرات و اعمال تنظیمات اول اهل شریعت و بعد اهل حکومت رو نگران می کنه و کارشکنی ها شروع میشه. کم کم سر و صداهایی ساخته میشه بعد پای گروه های فشار و خودجوش و مردمی به میون میاد و در گیری هایی همه جای ممالک محروسه به گوش میاد و گزارش میشه تا شاه هم دلسرد بشه و به مرور عقب بکشه و دیگه مثل قبل با همیت ازشون حمایت نکنه. فشارها بالا می گیره و تجار ورشکسته هم که این مجلس رو حافظ منافع شون نمی دونستن به جمع معترضان اضافه می شن تا اون جا که ناصرالدینشاه هم پا پس می کشه. اون تبریزی که داشت با ابراهیم بیگ صحبت می کرد و گفت یه اصفهانی همه ایران رو زیر و زبر نمود یحتمل یکی از همین تجار ورشکسته بوده. این جا امین الضرب و دیگر نخبگان هم استعفا میدن و منصرف میشن از اصلاحات و ترجیح می دن همان بازرگان باشند نه نخست وزیر و وکیل و کمک کار تنظیمات. این استعفا نتیجه ش این میشه که نخبگان به این جا برسند که تنظمیات در این کشور تا شاه هست شدنی نیست. اونا گمان می کنند که با حذف شخص اول مملکت همه چیز آبادان و کارها به سامان میشه. پس باید دست به اسلحه برد. سید جمالی هست که سر پرشوری داره و سریع، فوری انقلابی می تونه با اندیشه های بنیادگرانه ش ترور رو تئوریزه کنه. نظیر میرزا رضا های کرمانی هم فراوانند که صفرتا صد عقیده تا جهادشون خیلی خیلی کوتاه هست و اسلحه دست می گیرند و شاه رو در شهر ری، در پنجاهمین سالروز سلطنت حذف می کنند به این امید که شاه مظفر بیاد و این بار نه تنظیمات بلکه مشروطه رو با او بیازمایند. همه چیز همان طور پیش رفت چنان که افتد و دانی. اما ....
اما یوسف عمو در نسک دوم _ نتیجه تعصب او _ برامون می گه چون ابراهیمبیگ به خود میآید هوش و حواسش رو از دست داده و جسماً بسیار فرسوده شده . خبر پادشاهی مظفر الدین شاه و آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی، به زمامداری صدر اعظم امین الدوله، موجب بهبودی کوتاه در احوال او میشه
تو این فاصله به توصیه و فشار اطرافیان ابراهیم بیگ با محبوبه ازدواج میکنه. اما هم چنان خبرهای بد از ایران میرسه. صدر اعظم بر کنار میشه، گروه قدیمی دوباره قدرت رو به دست میگیرند و شاه هم به فسادهای معمول دربار تسلیم میشه و از تعقیب نقشههای آغازین خودش دست برمیداره. نامهها و اخباری که اینک میرسد ابراهیمبیگ رو قدم به قدم به سراشیب جنون و دق مرگی میبره. آخرالامر ابراهیمبیگ میمیره و محبوبه پیکر محتضرش رو در آغوش میکشه و همراه او جون میده.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی