You are currently viewing رادیو مضمون | فصل اول: گجستگان | قسمت سیزدهم

رادیو مضمون | فصل اول: گجستگان | قسمت سیزدهم

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • گفتیم که ماجرای فلسطین تقریبا همه رو خسته کرده بود بجز صهینویست‌ها رو. انگلیسی‌ها خسته شده بودند از اینکه هر روز تنش بیشتر میشه و فهمیده بودند که با سرکوب و حکومت نظامی هم نمیتونند ماجرا رو جمع کنند برای همین پذیرفته بودند که دولت وظیفه‌داری رو به دولتی منطقه‌ای تحویل بدن.

      فلسطینی‌ها از اینکه هر روز مهاجر میومد به منطقه و بحث تقسیم کشور مطرح شده بود خسته شده بودند و یهودی‌های مهاجر هم از اینکه وضعیت روشنی نداشتند و از کشورهای خودشون رونده شده بودند به امید زندگی بهتر ولی محقق نشده بود به ستوه اومده بودند. این وسط اما سران صهیونیسم دارن بازی خودشون رو پیش می‌برند و رسیدن به اینجا انگلستان رو مجبور کردند که اعراب سایر کشورهای منطقه رو نسبت به حضور اونها توجیه کنه و البته درون خودشون اختلافاتی داشتند.

      تو قسمت قبل درباره چند نفر از رهبران صهیونیسم توضیح دادیم و اختلافاتشون رو با هم توضیح دادیم و ماجرا رسید به اینجا که با شروع شدن جنگ دوم جهانی، وضعیت در فلسطین تاحدودی آروم شد برای اینکه همه درگیر موضوع بزرگتری شده بودند. یهودی‌ها با پیشروی آلمان نازی زندگی سخت‌تری در انتظارشون بود، انگلیس درگیر جنگ تمام عیاری شده بود و فلسطینی‌ها بیم اینو داشتند که آلمان‎ها بعد از تصرف مصر به سراف اونها بیان. حالا بریم و ادامه ماجرا رو بشنویم ...

      پاییز ۱۹۴۲، ژنرال مونتگومری فرمانده پیاده نظام انگلستان در نبردی که در صحرای غربی در منطقه مصر و لیبی در گرفت، ژنرال رومل آلمانی رو شکست داد.این شکست هم خطر رو از سر فلسطین دور کرد و هم زمینه‌ای شد برای پیروزی متفقین در جنگ. بن گوریون در دوران جنگ به لندن رفت تا نفوذش رو بیشتر کنه اما دید که سایه‌ی وایزمن روشه و کار زیادی نمی‌تونه بکنه. پس به نیویورک رفت. آمریکا هنوز وارد جنگ جهانی دوم نشده بود اما دسامبر 1941 ژاپنی‌ها به بندر پرل هاربر حمله کردند و پای آمریکایی‌ها رو به جنگ باز کردند. و بعد از حمله به بندر پرل هاربر، بن گوریون به واشنگتن نقل مکان کرد.

      در این مقطع زمانی، ژابوتینسکی از دنیا رفت و بن گوریون و وایزمن، برای رهبری صهیونیسم رقابت می‌کردند. در نظر اول ممکنه تصمیم بن گوریون برای نقل مکان به آمریکا اشتباه به نظر برسه. بالاخره فلسطین بی‌رهبر بود و ثبات چندانی هم نداشت. اما بن گوریون تو آمریکا متوجه ‌شد که دیگه به قدرت و نفوذ و ثروت انگلیس نیاز ندارند. انگیزه‌های سیاسی هم داشت. فکر می‌کرد با جلب حمایت آمریکا، می‌تونه وایزمن رو به حاشیه برونه. وایزمن تو انگلیس،‌ نتونسته بود حمایت تمام دولت انگلیس رو جلب کنه اما بن گوریون تو آمریکا با لابی‌های خودش، تونسته بود نظر تمام دولت آمریکا و رهبرای یهودی مقیم آمریکا رو نسبت به صهیونیسم مثبت کنه و ازش حمایت می‌کردند. هدف پروژه‌ی صهیونیسم برای همه ایجاد دولت مستقل یهودی بود.

      به خاطر جنگ تو اروپا، گردهم‌آیی سالانه‌ی صهیونیست‌ها تو آمریکا و نیویورک، در می ۱۹۴۲ برگزار شد. همایش کاملاً موفقیت‌آمیز بود اما بن گوریون،‌ مرد شماره‌ی دو بود و خارج از فلسطین وایزمن شناخته‌شده‌تر بود. هر جا می‌رفت به احترامش بلند می‌شدند و اونو وارث هرتزل می‌دونستند. بعد از گردهمایی، وایزمن به کاخ سفید دعوت ‌شد و بن گوریون بیشتر عصبانی شد که چرا اونو دعوت نکردند. تو فلسطین همه‌کاره اون بود و حالا در حاشیه. تو گردهمایی، به جای وایزمن،‌ از انگلیس انتقاد می‌کرد چون نمی‌خواست شکافی تو جنبش ایجاد بشه.

      شاید انتقادش از انگلیس غیرمنصفانه بود. بالاخره انگلیسی‌ها تعهداتی هم به اعراب داشتند، اما این تعهدات به ضرر هدف مهاجرت حداکثر یهودی‌ها به این منطقه بود. انگلیسی‌ها قایق‌های مهاجران رو متوقف می‌کردند و گاهی به مقصد برشون می‌گردوندند. در بعضی موارد، این مهاجرا موقع برگشت دوباره به دست آلمانی‌ها می‌افتادند. مواردی بود که انگلیسی‌ها تو جزایر اقیانوس هند، اردوگاه پناهندگی بر پا می‌کردند تا یهودی‌ها رو موقتی زندانی کنند و بعداً درباره‌شون تصمیم بگیرند. انگلیسی‌ها سعی می‌کردند مشکل رو حل کنند اما تصور کنید این کارا از نظر صهیونیست‌ها و دنیا چه نمودی داشت. هاگانا و ارگون بی‌وقفه تلاش می‌کردند یهودی‌ها رو به صورت قاچاقی وارد فلسطین کنند.

      نوامبر ۱۹۴۰ صهیونیست‌ها سه کشتی آماده کرده بودند که چند هزار یهودی رو به فلسطین آورد. اما انگلیس متوقف‌شون کرد و فرستادشون بندر حیفا. مقامات انگلیسی تصمیم گرفتند که این پناهنده‌ها رو به جزیره‌ی موریس تو شرق آفریقا ببرند. هاگانا دنبال راهی بود که آزادشون کنه. انگلیسی‌ها ۱۸۰۰ یهودی رو سوار کشتی انگلیسی کردند که به سمت موریس بره. اما هاگانا تحت فرمان نخست‌وزیر آینده‌ی اسراییل، موشه دایان، به این نتیجه رسید که بهترین راهِ متوقف کردن این عملیات، یه انفجار کوچیک تو کشتیه. کشتی مال جنگ جهانی اول بود و قدیمی. فقط ۸۰۵ نفر ظرفیت داشت اما انگلیسی‌ها ۱۸۰۰ پناهنده و چند تا خدمه رو سوارش کرده بودند. کشتی فقط برای ۸۰۵ نفرم قایق نجات داشت.

      ۲۵ نوامبر ۱۹۴۰ بمب هاگانا منفجر شد و خیلی بزرگ‌تر از چیزی بود که انتظار داشتند. کشتی سوراخ شد و افراد داخل کشتی وحشت کردند. به محض انفجار،‌ کشتی‌های انگلیسی و اعراب به محل رفتند تا بازمانده‌ها رو نجات بدند. در عرض ۱۶ دقیقه ۲۶۷ نفر یهودی و ۵۰ سرباز انگلیسی کشته شدند. اول مشخص نبود چه اتفاقی افتاده. بعضیا می‌گفتند یهودی‌ها در اعتراض به برخورد انگلیس خودکشی کردند اما انگلیس مشکوک شده بود که کار ارگون بوده. سال ۱۹۵۷، یعنی هفده سال بعد از این اتفاق، کارگر سابق بندر درباره‌ی نقش هاگانا و خودش تو این ماجرا نوشت.

      همون سال یعنی ۱۹۴۰،‌ یه گروه از ارگون به این نتیجه رسیدند که زیادی صبر کردند و باید جلوی سیاست محدودیت مهاجرت انگلیس بایستند. اینا اسم‌شون رو گروه آزادی اسراییل گذاشتند و هدف‌شون این بود که انگلیس رو به زور از فلسطین بیرون کنند. رهبرشون آدم جالبی بود به اسم آبراهام استرن. برای همین معروف بودند به گنگ استرن.

      حالا صهیونیست‌های فلسطینی سه تا گروه شبه‌نظامی دارند: هاگانا به رهبری بن گوریون، ارگون که صهیونیست‌های تجدیدنظرطلب هستند و تعدادشون کمه اما موثرند و گنگ استرن که از ارگون جدا شدند چون به نظرشون ارگون به اندازه‌ی کافی تندرو نیست.

      هدف گنگ استرن بیرون کردن خارجی‌ها از فلسطین و ایجاد یه دولت یهودی و مستبد مثل آموزه‌های بولشویسم بود. اصلا به خودشون می‌گفتند تروریست! استرن می‌گه: آموزه‌ها و سنت یهود، تروریسم به عنوان حربه‌ی جنگی رو رد نمی‌کنه. اخلاق تو جنگ ملی ما جایی نداره. ما فرمان تورات رو داریم که بالاتر از هر چارچوب قانونی دنیائیه. تروریسم برای ما بخشی از مبارزه‌ی سیاسیه.

      این گروه حتی دو بار با نازی‌های آلمان تماس گرفتند و پیشنهاد دادند انگلیس رو تو منطقه تضعیف کنند، در عوض آلمان برای ایجاد دولتی یهودی تو فلسطین، مثل آلمان نازی بهشون کمک کنه.

      سال ۱۹۴۲ بن گوریون به فلسطین برگشت و دید تنش بین انگلیسی‌ها و صهیونیست‌ها و بین هاگانا و ارگون بالا گرفته و سعی کرد دوباره اوضاع رو کنترل کنه. اما تحولات جهانی تنش بین این گروه‌ها رو بیشتر کرد. اواخر ۱۹۴۲ بود که صهیونیست‌های داخل فلسطین متوجه شدند چه بلایی سر یهودی‌های لهستان اومده.

      از سه نفر نقل قول می‌کنم تا وضعیت اون دوران رو مجسم کنیم. از تیموتی اسنایدر آمریکایی شروع کنیم: سال ۱۹۴۱، اوکراین. اوکراینی که یه دهه قبل، استالین ده میلیون کشاورزش رو قتل عام کرد. اسنایدر می‌نویسه: ۱۹ سپتامبر ۱۹۴۱ آلمانی‌ها کیِف رو گرفتند. ۲۴ سپتامبر، چند تا مین منفجر شد و ساختمون‌های مرکز شهر رو که رژیم آلمان اشغال کرده بود، تخریب کردند. آلمان‌ها دیدند شهر ناامنه.

      به نظر سران نازی پاسخ درخور این حمله، قتل عام یهودی‌های شهر بود. هر چند بیشتر یهودی‌ها قبل از اشغال شهر فرار کرده بودند، اما هنوز ده‌ها هزار نفر تو شهر بودند. تو شهر اعلامیه پخش کردند که یهودی‌ها باید خودشونو معرفی کنند چون باید جابه‌جا بشند. ۲۹ سپتامبر ۱۹۴۱، بیشتر یهودی‌های باقیمونده به اون مکانِ معرفی‌شده رفتند. همه‌ی وسایل‌شونو جمع کرده بودند و اشیای قیمتی‌شون همراه‌شون بود. بهشون دستور دادند چند کیلومتر راه برند تا به محل دفن خودشون برسند.

      وسایل قیمتی‌شونو تحویل دادند. برهنه شدند و تو گروه‌های ده نفره، کشته شدند. بعدش ریختن‌شون تو گورهای دسته‌جمعی و سوزوندن‌شون. این کار ۳۶ ساعت طول کشید. ۳۶ هزار و ۷۶۱ یهودی. یه زن یهودی بود که شوهرش روس بود و فامیلش رو از روی فامیل شوهرش انتخاب کرده بود. وقتی فهمید اوضاع از چه قراره، گفت یهودی نیست،‌ اما آلمان‌ها می‌خواستند هر جور هست اونم بکشند. اونم خودشو به مردن زد و نجات پیدا کرد.

      آناتولی کوزنتسف، نویسنده‌ی روس، روایت این زن رو نوشته:

      همه جا ناله می‌شنید. همه هنوز نمرده بودند. سربازا می‌اومدند بالا سرشون و به هر کسی که زنده به نظر می‌رسید تیراندازی می‌کردند. شروع کردند به ریختن خاک روی اجساد. دینا تونست به طرز معجزه‌آسایی فرار کنه و داستان اون روز رو برامون تعریف کنه.

      حالا مصاحبه‌ای از پیرمردی یهودی به نام یعقوب برسلر پولند بشنویم که بی‌بی‌سی تهیه کرده. یعقوب توی چند تا اردوگاه کار اجباری زندگی کرده:

      این پسر ۱۶ ساله تو پنج تا اردوگاه کار اجباری زندگی کرده و تمام خانواده‌اش رو از دست داده: من ۸۶ سالمه. لهستان، نزدیک مرز آلمان زندگی کردم. من تنها بازمانده‌ی کل خانواده هستم و مرگ پدرم رو به چشم دیدم.

      خواستم این مصاحبه رو با صدای خود پیرمرد بشنوید.

      یادداشت‌هایی از یه زن یهودی ناشناس هم هست. این زن از جایی میاد که پونصد هزار یهودی اون‌جا کشته شدند.

      «۷ آوریل ۱۹۴۳، قبل از ترک این دنیا می‌خواستم چند خطی برای شما بنویسم. زمانی که این نامه به دست‌تان می‌رسد من یا دیگران دیگر در این دنیا نیستیم. ما هم مانند بقیه‌ی یهودیان محکوم به مرگیم. در آینده‌ی نزدیک نوبت ما هم می‌رسد. راه فرار نیست. ابتدا پنج هزار نفر، از جمله شوهرم کشته شدند. هیچ کلمه‌ای نمی‌تواند رنج ما را توصیف کند. ۲۶ آوریل ۱۹۴۳ من هنوز زنده هستم و می‌خواهم تعریف کنم چه اتفاقی افتاده. دارد نوبت ما می‌شود. شهر باید از یهودی‌ها پاک شود. در روزهای اخیر هزاران نفر کشته شدند. بعد از تیراندازی و دفن کردن اجساد، آلمان‌ها فاکتور گلوله‌ها را برای شورای یهود فرستادند.»

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی