- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
ماجرای فلسطین رو تا اینجا اینطور گفتیم که صهیونیستهای مهاجر وارد سرزمین فلسطین شدند و کمکم از سراسر دنیا زمینه برای مهاجرت فراهم شد. صندوقی برای حمایت مالی ازشون تاسیس شد، تو خود کشورهایی که بودند فشار بهشون زیاد شد، ایده سرزمین موعود بینشون تقویت شدو خیلی اتفاقات دیگه دست به دست هم داد تا جماعتی از راه برسند و ادعای مالکیت بر زمینهای فلسطین رو داشته باشند.
از اون طرف هم گفتی که اهالی بومی منطقه فلسطین بعد از فروپاشی عثمانی، به قیمومیت انگلستان دراومدند و تو منطقه هم حسین بن شریف الهاشمی حاکم بود که بعد به خاطر فشارهایی که روی اعراب منطقه اومده بود، اونها به بن شریف پناه بردند و اونجا ایده حرکتهای جهادی شکل گرفت. و بعدش هم ماجرای فردی رو گفتیم به اسم عزالدین قسام که در واقع اولین مبارزی بود که با سازماندهی و تشکیلات به نبرد با صهیونیستها رفت و گفتیم که چطور به شهادت رسید. با شهادت قسام، حالا هر دو طرف این نزاع، برای خودشون اسطورههایی داشتند. صهیونیستها ترامپلدور رو داشتند و مسلمانها قسام رو.
بریم ببینیم بعد از شهادت قسام چه اتفاقاتی تو این سرزمین میفته ...
حجم خشم و نفرت بعد از شهادت قسام باورکردنی نبود. انگلیسیها از مفتی اعظم و مابقی اشراف عرب، داستان قسام رو میپرسیدند. اشراف عرب هم متوجه پیام قسام نمیشدند چون توی چارچوبای قبیلهای خودشون فکر میکردند. در واقع در مترومعیارهای قبیلهای حرکت قسام توجیه نداشت، چون نه اهل فلسطین بود و نه خانواده و عشیرهای اونجا داشت و نه ظلم مشخصی به خودش شده بود. اما خوب دنیا تغییر کرده بود و ایدههای ملیگرایانه داشت شکل میگرفت و این چیزی بود که اون سران و اشراف قبایل متوجهش نبودند. برای همین به انگلیسیها قول دادند تلاش کنند که اوضاع آروم بشه و تو تشییع جنازه شرکت نکنند.
یه روز بعد از شهادت قسام، هزاران نفر برای تشییع جنازهش به مراسم اومدند. افسرای اطلاعاتی انگلیسی داشتند سیل جمعیت و سخنرانیهای متعدد و شعارهای اونا رو میدیدند. خیلیها از جهاد و بیرون کردن استعمارگرا صحبت میکردند. جمعیت زیادی به سمت حیفا، شهر قسام میرفتند و هر لحظه تعدادشون بیشتر میشد. میگند که این بزرگترین اجتماع فلسطینیها تا اون تاریخ بود. بیشتر پیروان قسام تو کوهها مخفی شده بودند، اما حالا به دهکدهها میرفتند و از مردم میخواستند که قیام کنند. مفتی اعظم و مابقی اشراف عرب میخواستند شرایط رو کنترل کنند اما از دستشون کاری برنمیاومد.
چند هفته بعد از تشییع جنازهی قسام رفتند پیش کمیسر عالی انگلیس به اسم آرتور واچُپ و بهش گفتند اوضاع قابل کنترل نیست و باید یه کاری کنید. کمیسر عالی رابطهی خوبی با مفتی اعظم داشت، یه نامه به دفتر استعماری بریتانیا نوشت و گفت اگه سیاستهای ما تغییر نکنه، متحدای عربِ ما هم دیگه به دردمون نمیخورند و ازمون جدا میشند.
کمیسر عالی پیشنهادی رو که قبلاً دربارهش صحبت کردیم، دوباره مطرح کرد: گفت که یه دولت به نمایندگی از یهودیها و مسیحیها و مسلمونا شکل بگیره. مسلمونا میدونستند که این دولت اصلاً عادلانه نیست اما چارهای نداشتند و پذیرفتند. اما یهودیها دوباره مخالفت کردند چون تمام این سرزمین رو برای خودشون میخواستند. کمیسر عالی پیشنهادش رو به دولت انگلیس ارجاع داد. اما این پیشنهاد تو مجلس انگلیس رد شد. صهیونیستها کار خودشونو کرده بودند. این اتفاق به اعراب ثابت کرد که صهیونیستها، دولت انگلیس رو تو مشت خودشون گرفتند. خلاصه این پیشنهاد بازم به جایی نرسید. اما نشون داد که صهیونیستها تو مذاکرات حسن نیت ندارند و هر پیشنهادی رو که به اعراب هم در قدرت سهمی بده، رد میکنند. بعد از تلاش ناکام سران عرب برای سازش، خشونت ادامه داشت.
۱۵ آوریل ۱۹۳۶ گروهی از اعراب، یه کاروان کامیون رو متوقف کردند و رانندههای یهودیش رو کشتند. روز بعد دو تا عرب تو خونههای خودشون کشته شدند. پیچیدگی و سرعت این واکنش اعراب رو شوکه کرد. دو روز بعد، تشییع جنازهی دو تا یهودی به یه تظاهرات بزرگ علیه اعراب تبدیل شد. یهودیها چند تا مغازه رو تخریب کردند و به چند نفر که بچه هم توشون بود، حمله کردند. اعراب جوابشون رو دادند: توی چند تا شهر تظاهرات ضدیهودی کردند و شورش شد و بازم چند نفر کشته شدند.
مفتی اعظم سران خانوادههای اعراب رو جمع کرد. ۲۵ آوریل ۱۹۳۶ کمیتهی عالی عرب تشکیل شد و مفتی اعظم تو کل کشور اعتصاب اعلام کرد. سران اعراب فقط به پول و نفوذ و ادامهی انتقال نفت از بندر حیفا فکر میکردند. اعتصابات مشابهی توی مصر و عراق و جاهای دیگه انجام شد. همه خواهان استقلال بودند. مفتی اعظم امیدوار بود اوضاع مسلمونها خوب پیش بره اما اینطور نشد.
جان بی جودس، نویسنده و خبرنگار، توی کتابش به اسم «ترومن و صهیونیسم آمریکایی» مینویسه: کمیته شامل خانوادههای مختلف میشد و خواستار توقف کامل مهاجرت و ایجاد دولتی متناسب با جمعیت گروههای مختلف بود. اعراب فکر میکردند با فشار آوردن به انگلیسیها میتونند مثل همسایههاشون به استقلال برسند. جوونهای مبارز دنبالِ فلسطینِ عرب بودند و به انگلیسیها و صهیونیستها حمله میکردند. لولهی نفت انگلیسیها رو تخریب میکردند و راه آهن و ایستگاه پلیس انگلیس رو میزدند. جنگلهایی رو که انگلیسیها کاشته بودند میسوزوندند. حدود ۸۰ تا یهودی کشته شدند.
یهودیها هم میخواستند واکنش نشون بدند و دنبال درگیری بودند، اما بن گوریون مخالف بود. چون در این صورت نیروهای انگلیسی به منطقه سرازیر میشدند تا صلح برقرار کنند. در نهایت انگلیسیها قدرت امپراتوریشون رو به اعراب فلسطین نشون دادند. نیروهای زیادی با خودروهای زرهی و سلاحهای خودکار به شهر یافا وارد شدند، مبارزای عرب رو شکست دادند و خونهها رو یکییکی خراب کردند. تمام بخش عربی یافا از بین رفت و شش هزار نفر بیخونه شدند. مفتی اعظم متوجه شد که اعتصاب جواب نمیده و اقتصاد صهیونیستها و انگلیسیها ربطی به اعراب نداره و تو این ماجرا اعراب بیشتر از اونا متضرر شدند. یافا شهر بندری مهمی بود اما وقتی که کارکردش رو از دست داد، همه چیز به تلاویو منتقل شد.
کمیتهی عالی عرب دوباره با کمیسر عالی تماس گرفت بلکه با مذاکره، اعتصاب رو تموم کنه و از کشورای عربِ همسایه و بعضی از سفیراشون که با مبارزا در ارتباط بودند، کمک بگیره. دولت اردن با بعضی از مبارزا توی کرانهی باختری رود اردن در ارتباط بود و در قسمت شمال هم لبنانیها و سوریه قرار داشتند. رود اردن، جای مهمیه. این رود از دریاچه جلیل شروع میشه به دریاچه مرده میریزه. یه سمتش کشور اردنه، یه سمتش بلندیهای جولان متعلق به فلسطینه [1] و سمت غربش هم خاک فلسطینه. واچُپ تونست با کمک اونا، اعراب رو متقاعد کنه که اعتصاب رو تموم کنند و دولت انگلیس کمیسیونی بفرسته تا بحران رو بررسی کنند و به راهحلی برسند. مفتی اعظم به این موضوع مشکوک بود اما فشار داخلی و خارجی مجبورش کرد که بپذیره.
ژنرالهای انگلیس از خارج از منطقه اومدند و البته با کمیسر عالی که میخواست قضیه مسالمتآمیز حل بشه، همنظر نبودند. اینا سرباز بودند و راهحلشون قطعاً نظامی بود. مفتی اعظم و سران عرب تونستند بیشتر مردم رو متقاعد کنند که تو سپتامبر ۱۹۳۶ اعتصاب رو تموم کنند. کمیسیون صحبتهای همهی اعراب و صهیونیستهای مطرح رو شنید. تو این شهادتها صهیونیستهای تندرو مثل ژابوتینسکی به انگلیسیها اعتراض میکردند که چرا از ما حمایت نمیکنید و چرا اعلامیهی بالفور کامل اجرا نمیشه؟
گزارش این کمیسیون جزییات زیادی از درگیری بهمون میگه. کمیسیون به این نتیجه رسید که از دولت وظیفهدار فلسطین، مأموریت غیرممکن رو طلب کنه. ادعاهای اعراب و یهودیها رو نمیشد با هم جمع کرد. اعلامیهی بالفور فرضش این بود که ملیگرایی عربها وجود نداره یا با رشد اقتصادی از بین میره. اما بالا رفتن سطح سواد و دانش اعراب، بالاخره این حس ملیگرایی رو توشون بیدار کرده بود. گزارش کمیسیون، غیرمستقیم میگفت که اعلامیهی بالفور اشتباه بود. کمیسیون به این نتیجه رسید که دشمنی بین دو گروه به حدی رسیده که دیگه نمیشه به خواستههای اعراب تن داد. راهحل کمیسیون تقسیم کشور بود.
اعراب از این تصمیم خیلی عصبانی شدند. از زمانی که امیر فیصل در ۱۹۱۹ با وایزمن دیدار کرد تا امروز، این وعده رو شنیده بودند که تقسیم اراضی غیرممکنه و هیچ وقت اتفاق نمیافته. قسمت یهودی اگه به استقلال میرسید، قسمت عرب قطعاً به اردن ملحق میشد و سلطهی انگلیس باقی میموند.
حاکم اردن، عبدالله اول بود. پسر حسین بن شریف که گفتیم بعد از فروپاشی عثمانی خلیفه مسلمین میدونست خودش رو. برادرش هم فیصل پادشاه عراق بود. عبدالله، عاشق ایدهی تقسیم اراضی بود و میخواست این سرزمین به اردن ملحق بشه. اما فلسطینیهای آگاه حالا دیگه هویت مستقلی میخواستند و نمیخواستند بخشی از اردن باشند. کمیسیون یه پیشنهاد دیگه هم داشت. میگفت برای اینکه صلح برقرار بشه، باید یه جمعیت زیادی جابهجا بشند. اما تو این جابهجایی اعراب خیلی بیشتر از یهودیها باید جابهجا میشدند. بعضی از مناطقی که برای یهودیها در نظر گرفته شده بود، ۹۰ درصد جمعیت عرب داشت. مثلاً یکی از بخشهای عرب فقط ۱۲۰۰ تا یهودی داشت. از اون طرف مناطق یهودی ۲۲۵ هزار عرب داشت که باید جابهجا میشدند.
هیچ کس از این پیشنهاد راضی نبود. گروه هاگانا اطراف هتل کمیسیون مستقر بودند و با دستگاههایی به مذاکرات و گفتگوها گوش میدادند. در واقع جاسوسی میکردند. وقتی متوجه شدند برنامهی کمیسیون، تقسیم کشوره، به سرعت تو کشور پخش شدند تا مناطق بیشتری بهشون برسه. قانونی که تعیین کرده بودند، اجازهی ساخت شهرک بیشتر رو نمیداد، مگه با اجازهی دولت انگلیس. قانون دیگه اجازه نمیداد ساختمونای تکمیلشده رو تخریب کنند.
گروههای صهیونیستی شبانه به سراسر کشور میرفتند و اتاقهای کوچیک پیشساخته نصب میکردند تا حضور بیشتری تو منطقه داشته باشند. به طور کلی ۵۷ تا شهرک اینطوری درست شد و توی تقسیم کشور، مناطق خیلی بیشتری به صهیونیستها میرسید. طبق برنامهی تقسیم، یهودیها تمام ساحل و زمینای حاصلخیز شمال رو تصاحب میکردند [2] و مناطق تپهای هممرز با اردن و صحرای نِگِب[3] در جنوب، به اعراب میرسید. شهر یافا هم تحت کنترل انگلیسیها بود.
اما اینا برای صهیونیستها کافی نبود. حالا که انگلیسیها بحث تقسیم رو پیش کشیده بودند، صهیونیستها میخواستند این مذاکرات رو پیشزمینهی مذاکرات و گرفتن امتیاز بیشتر کنند. دیوید بن گوریون فکر میکرد این کارا دیوونگیه. بن گوریون از صهیونیستهای دیگه میخواست که این تقسیم رو بپذیرند. میگفت مهم نیست چقدر زمین به ما برسه، چون به هر حال نقطهی شروعی میشه برای تصاحب زمینِ بیشتر. بن گوریون تو نامهای به پسرش نوشت: تشکیل دولت یهودی توی یه گوشه از فلسطین هدف ما نیست، این نقطهی شروعه. این باعث میشه قدرت ما بیشتر بشه و میتونیم راحتتر تمام کشور رو بگیریم. موفقیت این برنامه بستگی به این داره که دولت انگلیس بتونه اعراب رو بیرون کنه. این جابهجایی اجباری باید توسط انگلیس انجام بشه.
سال ۱۹۳۷ یعنی ۲۰ سال بعد از انتشار اعلامیهی بالفور، دولت انگلیس و رهبران صهیونیسم رسماً دربارهی بیرون کردن اعراب از سرزمینهای فلسطین حرف میزدند. اعراب شوکه شده بودند. چرا ۲۰۰ هزار عرب رو جابهجا میکنند؟ چرا زمینهای اینجا رو به یهودیهای اروپایی میدند که پنج سال پیش به این سرزمین اومدند؟ چه اتفاقی افتاده؟ ما که اول از یهودیها استقبال کردیم! وقتی پیشنهادای ما رو رد میکردند ما بازم به گفتگو ادامه میدادیم! وقتی که سلاحهاشون رو کشف کردیم، گفتند بیاید یه دولت غیرمنصفانه تشکیل بدیم و ما بازم قبول کردیم. حالا بعد از تمام وعده وعیدای انگلیسیها، میگند یه قسمتهایی از کشورتون رو بدید به ما؟ اونم بهترین قسمتهاشو؟ به ما چه که تو اروپا چه رفتاری باهاشون شده. برید یه بخش از اسکاتلند و ایرلند رو بدید بهشون.
آژانس یهود که اون موقع از طرف شاخهی نظامی صهیونیستهای آمریکا حمایت میشد، برنامه رو رد کرد. اما گفتند اگه در آینده پیشنهاد بهتری مطرح بشه، بررسی میکنند. اما چه پیشنهادی از این بهتر؟ اگه یهودیها این پیشنهاد رو هم رد میکنند، یعنی دنبال تصاحب تمام سرزمین هستند. تو هفتههای بعد مبارزان اعراب به کوهها برگشتند. دیوید بن گوریون از صهیونیستهای آمریکایی عصبانی بود که خودشون جای دیگهای امن و امان زندگی میکنند و برای اینجا تصمیم میگیرند. یه نکته کلی رو هم در نظر بگیرید. اینها عموماروایت طرف آمریکایی ، انگلیسی و صهیونیستی از ماجراست. روایت اعراب خیلی کم مطرح شده و خوب ما هم کم بهش دسترسی داشتیم. اما همین وضعیت باعث شده که اساسا روایت صهیونیستها از اتفاقات مبنای تبلیفات و فهم وقایع باشه اما باز توی همین روایت یک طرفه هم میشه خوب و بد ماجرا رو تشخیص داد.
سپتامبر ۱۹۳۷ یه افسر انگلیسی تو شمال فلسطین کشته شد. حالا کمیسر عالی انگلیس که تحت فشار بود دستور داد کمیتهی عالی اعراب رو منحل کنند و حکم دستگیری رهبران عرب رو هم صادر کرد. مفتی اعظم دیگه از انگلیسیها ناامید شد، به لبنان فرار کرد و به ایجاد دستههای شورشی کمک کرد. مابقی رهبران عرب به جزیرهی سیشل تبعید شدند و البته این اقدامات جواب نداد. چون اینا تنها کسایی بودند که جلوی جوونا رو میگرفتند تا نریزند توی خیابونا. عزالدین قسام هم که به شهادت رسیه بود و نیروهای وفادار بهش جانشینی براش نداشتند.
در غیاب رهبران سابق، رهبرای محلی مطرح شدند که بیشتر اسلامگرا بودند. این رهبران جدید، حرکتهای جدیدی رو شروع کردند که به قرائت خودشون کاملا مبتنی بر دین بود. زمانی که به دهکدههای یهودی حمله میکردند بدون استثنا همه رو میکشتند. تا ۱۹۳۸ این مبارزان، انگلیسیها رو مجبور کرده بودند خیلی از شهرها رو تخلیه کنند. دیوید بن گوریون هنوز جناح چپ و صهیونیستها رو به صبر دعوت میکرد. نمیخواست حواس انگلیسیها از سرکوب فلسطینیها پرت بشه. اما حزب تجدیدنظرطلب دیگه گوش نمیکرد. نسل جدیدی از صهیونیستها در شرایط درگیری بزرگ شده بودند و حالا جوون بودند و سرکش.
زیو ژابوتینسکی سال ۱۹۳۱ از کشور تبعید شده بود و از اون زمان تو اروپا و آمریکا فعالیتهایی میکرد. انگلیسیها متوجه شدند که برای کنترل نیروهای تندرو، باید یه رهبر تندرو روی کار باشه که تحت کنترل اونا هم باشه. نسل جدیدی از یهودیهای فاشیست ژابوتینسکی رو سفید کردند. ژابوتینسکی تو اروپا و آمریکا جوونا رو آماده میکرد که برند فلسطین. به ۱۰ زبون حرف میزد. صهیونیستهای تجدیدنظرطلب رو توی سرتاسر قاره گسترش داده بود. بتار، سازمان شبهنظامی جوانان که ژابوتینسکی ایجاد کرده بود، یه جنبش جهانی شده بود. نیروهای بتار تو کشور خودشون آموزش میدیدند تا زمانی که به فلسطین رسیدند آمادهی مبارزه باشند. یه گروه کوچیک در سال ۱۹۳۱ از هاگانا جدا شده بودند و تا این موقع، سیاست کنترل رو در پیش گرفته بودند. گروهی موسوم به ارگون، به معنی سازمان نظامی ملی در سرزمین اسراییل. یه سازمان شبهنظامی از این جوونای جدید تشکیل شده بود که بعدا خیلی از سران رژیم صهیونیستی از دلش بیرون اومدند. مثل اسحاق شمیر و مناخیم بگین.
مناخیم بگین نماد این گروه جدیدی بود که اهل سازش نبودند. تو یه خانوادهی ثروتمند در لهستان به دنیا اومده بود اما پدرش از صهیونیستهای ابتدایی بود. بگین ۱۶ سالش بود که به بتار پیوست و سریع مشهور شد. تو ۲۳ سالگی مسئول بتار در چک اسلواکی بود و زمانی که به لهستان برگشت، مشغول سخنرانی شد. تو کشور سفر میکرد و هر جایی دستش میرسید برای یهودیها صحبت میکرد. هر جایی میشد میخوابید و از مردم غذا میگرفت و میخورد. ژابوتینسکی رو ستایش میکرد اما تو یه همایش در سال ۱۹۳۸ رسماً باهاش دربارهی سیاست کنترل مخالفت کرد. عقیده داشت رفتار کنترلنشدهی اونا باعث شده انگلیس پاسخ نامتعارفی بده و با این بهانه میتونستند فشارهای جهانی علیه انگلیس رو افزایش بدند تا از این سرزمین بره. منتظر حملهی اعراب هم نمیموندند. باید به اعراب و انگلیس حمله میکردند.
ارگون سیاست کنترل رو کنار گذاشت و به مردم عادی عرب حمله کرد. هدفشون واکنش نبود، بلکه میخواستند چنان ترسی ایجاد کنند که عربها خواهان صلح بشند. اتوبوسها، مغازهها و هر جایی دستشون میرسید بمبگذاری میکردند و نارنجک پرتاب میکردند. بن گوریون و صهیونیسم کارگری، صهیونیستهای تجدیدنظرطلب رو سگی میدیدند که در مواقع لزوم میشه ازش استفاده کرد. اما قلادهی این سگ پاره شده بود.
زیو ژابوتینسکی تو اروپا سعی میکرد به رهبرای صهیونیست بگه اوضاع اینجا عجیبه و باید هر چه زودتر تمام یهودیها رو خارج کنیم. مارس سال ۱۹۳۸ هیتلر اتریش رو گرفت. به درخواست آمریکا همایشی توی فرانسه برگزار شد که دربارهی یهودیهایی که میخواستند فرار کنند، تصمیم بگیرند. تمام کشورهای غربی و آمریکا، بعد از جنگ جهانی اول، مهاجرت به کشورشون رو متوقف کردند و اروپاییها هیچ جایی رو نداشتند که برند. انگلیسیها تعداد مهاجران به فلسطین رو محدود کردند. هیتلر از همایش خبردار شد و پیام داد مشکلی با این موضوع نداره و حتی مهاجرت اونا رو تسهیل میکنه. اما هیچ کشوری حاضر نشد این مهاجران رو بپذیره. انگلیس و آمریکا میترسیدند یهودیهای کمونیست انقلابی بین مهاجرا وارد کشورشون بشند. کشورهای دیگه هم دنبالهرو این دو قدرت شدند.
سپتامبر ۱۹۳۸ توافقنامهی مونیخ رو امضا کردند و به آلمان اجازه دادند منطقهی سودِتِن از چکاسلواکی رو به خودش ضمیمه کنه و بلافاصله اونجا قانونی ضدیهودی اجرا شد. مقامات نازی یهودیهای خارجی رو بیرون کردند. تا اواخر اکتبر، ۱۲ هزار یهودی لهستانی اخراج شدند و زمانی که به مرزهای لهستان رسیدند، نگهبانا به اونا اجازهی ورود ندادند و چند روز در رفت و آمد بودند. تمام یهودیها تو اروپای نازی چنین وضعیتی داشتند. زمانی که یکی از اقوام یهودیهای لهستانی پناهندهی دیپلمات آلمانی در فرانسه رو کشت، نازیها از فرصت استفاده کردند و مابقی امتیازها و حق و حقوق یهودیها رو ازشون گرفتند.
۹ نوامبر ۱۹۳۸ به تشویق دولت نازی، حملات علیه یهودیها شروع شد. خونهها و مغازهها و کنیسهها غارت و تخریب شدند و حتی قبرستونها نبش قبر و هتک حرمت شدند. یهودیها به اردوگاه کار اجباری رفتند. اون شب به شب شیشههای شکسته معروفه. خیابونا پر از شیشه شکستهی خونهها و مغازهها بود. این عملیات برای بررسی واکنش مردم آلمان بود و هیتلر متوجه شد مردم هنوز نمیپذیرند. یادتونه که اولین قسمت پادکست رو با همین اتفاقات شروع کردیم. حتی خیلی از نظامیها از دستور سرپیچی کردند. سفیر وقت تو آمریکا مینویسه: با توجه به اینکه دولت استبدادی روی کاره، محکوم کردن این اقدامات توسط آلمانیها عجیبه.
جورج انتونیوس، مورخ لبنانی در ۱۹۳۸ مینویسه: رفتاری که با یهودیها شد مایهی شرم نگارنده و بشریته. اما تفویض مشکلات یهودیها به فلسطین، شونه خالی کردن دنیا از وظیفهشه؛ یعنی وظیفهی حمایت از یه قوم رنجدیده. هیچ توجیهی برای رفع ظلم یه قوم، با ظلم به یه قوم دیگه وجود نداره. درمان اخراج یهودیها، اخراج اعراب از سرزمینشون نیست.
بیشتر یهودیهایی که از آلمان به فلسطین مهاجرت کرده بودند، به پروژهی صهیونیسم تعلقی نداشتند. سالهای قبل امکان مهاجرت رو داشتند، اما حالا مجبور شدند که این کارو بکنند. اما وقتی که به مقصد رسیدند و متوجه درگیری شدند، مجبور شدند با نیروهای تندرو همسو بشند. میگند تو ایالات متحده وقتی زندان میافتید باید عضو یه گروه بشید. مهم نیست چقدر اون گروه رو قبول دارید. چون تنهایی زنده نمیمونید.
در این زمان لندن به کمیسر عالی دستور داد حکومت نظامی اعلام کنه اما اون سرپیچی کرد. کمیسر عالی سعی کرد تنشها رو کم کنه. اما متوجه نبود که دولت انگلیس دیگه براش مهم نیست که اوضاع بدتر بشه. فقط میخواستند تموم بشه. کمیسر عالی رو با ژنرالهایی جایگزین کردند که مهارتشون سرکوب نظامی بود. از زمان اعلامیه، انگلیسیها و صهیونیستها یه هدف رو دنبال میکردند، اونم متحد نشدن اعراب بود. همیشه توازن قوا بین گروهها رو رعایت میکردند و تو آتیش اختلاف میدمیدند. اما وقتی دیگه هیچ کدوم از دسیسههاشون جواب نداد، رفتند سراغ گزینهی آخر:
یعنی سرکوب نظامی کامل!
انگلیسیها کنار تخریب، فلسطینیها رو تحقیر هم میکردند. به نوبت به دهکدهها سر میزدند و همه چیز رو خراب میکردند و آخرسرم هزینهی این کارها رو برای کدخدا فاکتور میکردند. اینطوری میخواستند تسلط خودشون روی فلسطینیها رو بیشتر کنند. انگلیسیها توی این سال کارهای عجیب و وحشتناکی علیه فلسطینیها انجام دادند. مثلاً از زندانیها به عنوان مینیاب استفاده میکردند و حتی بدن نیمهجونشون رو رها میکردند. توی این جنگها، خشونت و ترور به بیشترین حد خودش میرسه. گزارشهای زیادی هست که میگه حتی بیدلیل مرد و زن و کودک رو میکشتند. شکنجهی زندانیا برای گرفتن اطلاعات یا تفریح سربازا براشون یه کار معمولی بود.
[1] تعبیر جولان مال فلسطینی هاست رو نگید. داستانش مفصله اما مخاطب گیج میشه
[2] اینحا هم باز از کشتارها و چیزه مصادره ها گفته نمیشه. در تنش ها تنها از حملات عرب ها گفته میشه
[3] نقب
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی