- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
داستان فلسطین توی قسمت چهارم به اینجا رسید که هر دو گروه اعراب بومی منطقه و صهیونیستهای مهاجر تلاش کردن برای رسیدن به هویت تاریخی، سیاسی و اجتماعی. مسلمونها سعی کردند وجه دینی هویتشون رو تقویت کنند و صهیونیستها بر زبان مشترک تاکید کردند. و گفتیم که مسئله زمین و املاک شرایط پیچیدهای به خودش گرفت و اعراب بیرونشده از زمینهای کشاورزیای که توسط صهیونیستها خریداری شده بود [2] به مشاغل پست و حاشیهنشینی رو آوردند و خشم انباشتهای در بینشون شکل گرفت که در لحظهای فوران کرد و ناآرامیهای زیادی رو در اطراف مسجد الاقصی رقم زد و تلفات زیادی روی دست هر دو طرف گذاشت و البته همچنان انگلستان در این میان بازیگر مهمیه که سعی میکنه مداخله زیادی نکنه اما خیلی از این آتشها زیر سر ساکنان لندنه.
حملات سال ۱۹۲۹ باعث شد دو تا مفهوم آبرو و شرف تبدیل به اصلیترین موضوعات صهیونیستها بشه که هنوز هم هست. موج ملیگرایی در غرب اروپا شروع شد، قبل از اینکه به شرق اروپا و امپراتوری روسیه برسه. یهودیهای غرب و شرق اروپا تفاوت زیادی داشتند. حتی با هم درگیری داشتند.
یهودیهای شرقی اتفاقات ۱۹۲۹ رو به چشم دیدند در حالی که زندگی بسیار سنتیای داشتند و از نظر مکان زندگی و شغلی، محدود بودند. ارتباط چندانی با جوامع پیرامونی خودشون نداشتند و در کلونیهایی خاص بودند و شبکههای ارتباطیشون وسیع نبود. اینکه سرشون به کار خودشون بود و کاری به کار دیگران نداشتند، باعث شد که اطرافشون همیشه آروم باشه و بهونهای دست دشمناشون ندند. اما جوونای یهودی در شرق اروپا نمیتونستند با این رویکرد زندگی کنند و تا فرصتی پیدا کردند به مدارس سکولار رفتند و روسی یاد گرفتند. به جای مطالعهی تورات، پوشکین و تولستوی و نظریات سوسیالیستی و دموکراتیک رو مطالعه کردند. بین والدین و جوونایی که دنبال ملیگرایی روسی بودند، یه شکاف بیننسلی عمیق ایجاد شد.
یهودیها محدودیتهایی توی امپراتوری روسیه داشتند اما با بقیهی اقلیتها فرقی نداشت وضعشون. زندگی بدی نداشتند و همه چیز خوب پیش میرفت تا ۱۸۸۱ که الکساندر دوم تزار روسیه توسط یه گروه انقلابی کشته شد و خیلیها یهودیها رو مقصر دونستند. این اتفاق بیشتر از همه برای جوونهای یهودی گرون تموم شد. اونا توی قرن نوزدهم هر کاری کردند تا بخشی از جامعهی روسیه بشند. زبان یاد گرفتند، رفتند سراغ ادبیات، بخشی از اقتصاد بودند، اما در نهایت متوجه شدند که اصلاً پذیرفته نشدند و تمام تلاششون بیهوده بوده. حمله علیه یهودیها بیشتر شد و جامعهی یهودی به این نتیجه رسید که دیگه نمیتونه با این شرایط ادامه بده. باید اونجا رو ترک میکردند
اما سوال اینه که کجا میرفتند؟
مقصدشون ایالات متحده و غرب اروپا بود. از ۱۸۸۱ تا ۱۹۱۴ دو و نیم میلیون یهودی امپراتوری روسیه رو ترک کردند و یک میلیون و نیمشون به ایالات متحده رفتند. یه راه دیگه این بود که توی همون شهرهای بزرگ جابهجا بشند و به گروههای انقلابی بپیوندند. اما دهها هزار نفر از یهودیها راه دیگهای رو انتخاب کردند که عامل اصلی ایجاد صهیونیسم بود. راهحلشون مهاجرت و از صفر شروع کردن نبود. همیشه این کار رو کرده بودند. میخواستند یه ملت باشند و یاد بگیرند از خودشون دفاع کنند. اولین موج یهودیهایی که بعد از درخواست تئودور هرتزل به فلسطین اومدند، اونایی بودند که از ظلم و ستم خسته شده بودند. این یهودیهای به سرزمین فلسطین مهاجرت کردند. پیش از اینکه این گروه مهاجر بیان به منطقه، گفتیم که اقلیت یهودی [3] در این سرزمینها سکونت داشت. زندگی کاملا مسالمتآمیزی هم با اکثریت مسلمون و مسیحی برقرار کرده بود. چیزی شبیه به سیاستی که اجداد همین یهودیهای مهاجر در سرزمینهای مادری خودشون داشتند. به هر صورت در اقلیت بودنشون باعث میشد که از ایجاد تنش پرهیز کنند و یه شعاری داشتند که میگفتند: «اعتراض نکنید و آروم باشید.» اما بعد از شورشهای یافا و قدس که توی قسمت سوم دربارهشون توضیح دادیم، ورق برگشت. یهودیهای مهاجر که از ابتدا زمینه و انگیزه درگیری رو داشتند، یهودیهای بومی منطقه هم بعد از اتفاقات یافا و قدس به اونها پیوستند.
بعد از شورشهای ۱۹۲۹ که قسمت قبل داستانشون رو گفتیم، موقعیت یهودیهای فلسطین مشابه موقعیت یهودیهای امپراتوری روسیه در سال ۱۸۸۱ بود. تصورشون از اینکه درون بافت اجتماعی منطقه هضم شدند و دیگه عنصر نامطلوب نیستند، به یکباره فروریخت. وایزمن و انگلیسیها فکر میکردند اعراب که تصوری از ملیگرایی ندارند، بعد از شکوفایی اقتصادی احساسات ملیگرایی خودشون رو کنار میذارند و میپذیرند که رهبری یهودی به نفع اوناست. در حالیکه شاید تاجرا و ثروتمندای عرب به زندگی بهتری رسیده بودند، اما کشاورزای فلسطینی نسبت به قبل وضعیت بسیار بدتری داشتند. اینکه فلسطینیها رهبری یهود رو میپذیرند، روایت غالب در دههی ۱۹۲۰ بود. حالا که روایتشون نقش بر آب شده بود، باید دنبال یه جایگزین میگشتند. چون حتی انگلیسیها هم این روایت رو باور نداشتند. شاهدش اینکه مهاجرت یهودیها رو محدود کردند!
حالا بیایم از منظر اعراب به موضوع نگاه کنیم:
سال ۱۷۹۹ئه. ناپلئون سال قبل مصر رو فتح کرده بود و حالا به سمت شمال غرب و فلسطین میره. توی مسیرش از صحرای سینا تا فلسطین، هزاران نفر از عربهای امپراتوری عثمانی رو اسیر میکنه. بیشترشون سربازای داوطلب عثمانی نیستند، بلکه کشاورزای عربی هستند که با تهدید و زور، میجنگند. ارتش فرانسه تو پیشروی خودش به شهر یافا میرسه و چهار روز محاصرهش میکنه. شهر سقوط میکنه. سربازای فرانسوی شهر رو تخریب میکنند و خیلیها رو میکشند. دو روز بعد فرانسویها سه تا اسیر رو می برند جنوب شهر و می کشنشون. کشتنشون ساعتها طول میکشه. جنازهها رو روی هم تلمبار میکنند و تلی از جسد میسازند که میشه نمادی جدید از تعامل اعراب با اروپاییها.
قبل از حملهی ناپلئون، خاطرهای که مردم منطقه از برخورد اعراب و مسیحیها داشتند، خاطرهی جنگهای صلیبی بود. بازگشت مسیحیها به منطقهشون، ترس و تصورات گذشتهشون رو تایید کرد. این اولین مواجههی این افراد با مسیحیای اروپاست.
بعد از کشتار وحشیانهی فرانسویها، اعراب دوباره متوجه مسیحیها شدند. یادشون اومد که درگیری هزاران ساله با اونا داشتند و این موضوع که یهودیها همیشه از بازگشت به سرزمین موعود صحبت میکردند، براشون تداعی شد. زمانی که امپراتوری عثمانی قدرتمند بود، این دو گروه توی فلسطین مشکلی با هم نداشتند، اعراب فلسطین قرنها با مسیحیها و یهودیها در صلح زندگی کرده بودند و برابر بودند. حتی یهودیها هم توی امپراتوری عثمانی زندگی نسبتاً بهتری در قیاس با بقیهی جاهای دنیا داشتند. اما وقتی امپراتوری عثمانی توسط مسیحیها نابود شد، اعراب نگران شدند که ممکنه سرزمینشون اشغال بشه. و ناگهان اقلیت مسیحی و یهودی اطرافشون خطرناک به نظر میرسیدند.
دهکدههای اون دوران، تقریباً مستقل و خودکفا بودند و محصولاتی مثل زیتون و لیمو و پنبه میکاشتند و صادر میکردند. توی امپراتوری عثمانی یه نوع مالکیت مجاز بود. به این شکل که تا زمانی که کشاورزا مالیات میدادند، میتونستند زمین خودشون رو مدیریت کنند و بعدش هم زمین رو برای بچههاشون به ارث بذارند.
اما اوایل قرن نوزدهم دنیا در حال تغییر بود. اقتصاد دنیا بیشتر در هم تنیده میشد. البته یه تقسیم کار استعماری نانوشته برقرار بود و اون اینکه مناطق مختلف دنیا تامینکننده مواد اولیه باشند اروپا صاحب صنعت. به اصطلاح دنیا به دو ناحیه تقسیم شد، مرکز و مناطق پیرامونی. مرکز، اروپا بود که محصولات باارزشِ آماده رو صادر میکرد و بقیهی مناطق هم مواد خام و نیروی کار ارزون و محصولات کشاورزی رو به اروپا تقدیم میکردند.
امپراتوری عثمانی هم مواد خام برای اروپا تامین میکرد و هم بازاری برای محصول نهایی اروپاییها بود. این تغییری که داشت توی دنیا اتفاق میافتاد، زندگی توی فلسطین رو عوض میکرد. دهکدههای مستقل و خودکفا ناگهان با اقتصاد دنیا مواجه شدند. بعد از اون هم مسئلهی اصلاحات داخلی بود که عثمانی به تازگی دنبال میکرد. عثمانی یه خط آهن از استانبول به مکه و مدینه کشیده بود و فلسطینیها هم درگیرش شدند. نیروهای عثمانی مسئول محافظت از ریل و ایجاد امنیت توی منطقه بودند.
امپراتوری عثمانی تو این دوره قانون مالکیت زمین رو تغییر داد و هر کسی با مدارک کافی مراجعه میکرد، مالک زمین میشد. کشاورزایی که سرِ زمین کار میکردند، از این چیزها خبر نداشتند. توی جنگهای عثمانی برای پیدا کردن سرباز، از همین افرادی که زمینشون رو ثبت کرده بودند استفاده میشد. گاهی ثروتمندای شهرهای بزرگ مثل حیفا و بیروت، شایعه میکردند که عثمانی دنبال سربازه تا کشاورزا زمینهاشون رو به قیمت کمی بفروشند. زندگی عموم مردم فلسطین در قرن نوزدهم، به اندازهی زندگی یهودیها توی روسیه و اروپا فلاکتبار بود.
اواخر قرن نوزدهم اروپاییها تو منطقه پیشروی میکردند و زمینهای بیشتری از عثمانی میگرفتند. هر اشغال جدید، یادآور فتوحات ناپلئون و جنایتهاش بود. زمانی که صهیونیستها در اواخر قرن نوزدهم به منطقهی فلسطین اومدند، اعراب در مقابلشون مقاومت کردند. نه به خاطر اینکه یهودی بودند، بلکه به خاطر اروپایی بودنشون [4]. فکر میکردند اونا مامورای قدرتهای استعماری اروپا هستند. در واقع انگلیس به همین دلیل از یهودیها حمایت کرد. انگلیس با فریب دادن اعراب و سوءاستفاده از اونا، صهیونیستها رو به منطقه آورد.
مابقی ماجرا رو قبلاً گفتیم و میدونید اما تا اواخر دههی ۱۹۲۰ کشاورزای مستقل فلسطینی توی زورآبادهای حاشیهی شهرها زندگی میکردند و به ساکنان جدید التماس میکردند که بهشون کار بدند. از دید اعراب، هر تعاملی که با اروپاییها داشتند، از بالفور گرفته تا سرکوب استقلالخواهیشون، تاییدی بود بر نیت سوء اونا برای تسلط بر منطقه و همونطور که قبلا گفتیم در این وضعیت رویکردهای نظامی هم تقویت شد. حالا بریم ببینیم خط نظامی در میان اعراب فلسطینی چطور شکل گرفت ...
توی سالهای دهه 20 میلادی، اجتماعات فلسطینی و درخواست استقلال و تعیین سرنوشت اعراب مدام از سوی صهیونیستهای مهاجر و انگلستان سرکوب شد. در جهان عرب، حسین بن شریف الهاشمی حاکم منطقه بود و بعد از فروپاشی عثمانی خودش رو خلیفه مسلمین میدونست. در واقع شریف حسین حاکم منطقهای بود که در قیمومیت انگلستان قرار داشت و فرستاده ویژه انگلستان یعنی توماس ادوارد لورنس کارها رو اداره میکرد. برای اینکه تصوری از سرزمین تحت حکومت شریف حسین داشته باشید در نظر بگیرید کل کشورهای عراق و عربستان اردن و فلسطین امروز به فرمانش بودند. البته انگلستان بعدتر پسرهای شریف حسین رو به عنوان پادشاه این کشورها گذاشت.
فیصل شد پادشاه عراق و عبدالله شد پادشاه اردن و علی هم به حکومت منطقه حجاز رسید. حالا از خود شریف حسین بگذریم و بگیم که در دوره او جمعی از مسلمانان سرکوب شده در اطرافش جمع شدند که نتیجه این اجتماعات میشه تولد مفهوم جهاد در میان اعراب منطقه. در این شرایط، اسلامگرایی ریشه گرفت و یه فردی به نام محمد عزالدین قسام مشهور شد. قسام تو لاذقیه در شمال سوریه به دنیا اومد. اجدادش رهبرای صوفیان قادری بودند. قسام تو دانشگاه الازهر درس خوند و زمانی که به سوریه برگشت امام جماعت مسجد مهمی شد.
در اواخر امپراتوری عثمانی قسام به دنیای عرب نگاه میکرد و صحنهی خوشایندی نمیدید. تازه از مصر برگشته بود و دیده بود اون شکوه و عظمت چطور توسط انگلستان که در ظاهر فقط یه جزیره در دل دریا بود در شمال اروپا بود خوار شده. زمانی که جوونای ترک در سال ۱۹۰۷ علیه امپراتوری عثمانی انقلاب کردند، دنبال ملیگرایی ترک بودند و کاری به رهبری جهان اسلام نداشتند. از مسلمونای شمال آفریقا علیه تسلط اروپایی حمایت نمیکردند و زمانی که ایتالیا در ۱۹۱۱ به لیبی حمله کرد، امپراتوری عثمانی کاری نکرد. مسلمونایی که به حمایت عثمانی نیاز داشتند توسط قدرتهای استعماری قتل عام شدند و ترکها کاری نکردند. این یکی از دلایلی بود که اعراب هاشمی به پیشنهاد انگلیسیها جواب مثبت دادند.
اما عزالدین قسام نمیتونست کاری نکنه. افرادی رو جمع کرد و آماده شد که به لیبی بره و جلوی حملهی ایتالیا رو بگیره. توی بندر آمادهی عزیمت بود که دولت ترک جلوش رو گرفت. لیبی و مابقی شمال آفریقا اشغال شد. سال ۱۹۱۴ جنگ جهانی شروع شد. قسام دل خوشی از امپراتوری عثمانی نداشت اما جزیی از اون بود و تنها شخص در جهان اسلام بود که برای محافظت از مردم میشد روش حساب کرد. پس به ارتش عثمانی پیوست و بعدها وارد مبارزه شد و آموزش دید.
اونجا با افراد زیادی آشنا شد. زمانی که جنگ تموم شد و عثمانی از بین رفت، قسام به فیصل ملحق شد و زمانی که فرانسویها تصمیم گرفتند از شر فیصل خلاص شند، قسام فکر کرد حالا نوبت اونه که بجنگه. اما فیصل عقبنشینی کرد و قسام دوباره سرخورده شد. فرانسویها دنبالش بودند اما به فلسطین فرار کرد و در حیفا پناه گرفت.
سال ۱۹۲۴ و ۱۹۲۵ قسام به عنوان دستیار مفتی اعظم به دهکدهها میرفت و خطبه عقد میخوند. فرصت بینظیری بود که به راحتی در کشور سفر کنه و شبکهی مقاومت خودش رو شکل بده. قسام فقط سرباز نبود و قضیه رو فقط نظامی نمیدید. در حیفا زندگی میکرد و وسط معرکهای بود که انگلیسیها راه انداخته بودند. حیفا بندر اصلی فلسطین بود و مهاجرای یهودی از این طریق وارد فلسطین میشدند و مدتی اونجا میموندند. جمعیت شهر تو دههی ۱۹۲۰ دو برابر شد. قیمت املاک بالا رفت جوری که اعراب توان مالی خرید ملک رو نداشتند.
حیفا شهری یهودی و انگلیسی شد. تمام تغییرات فلسطین، ابتدا تو حیفا رخ میداد. این شهر برای انگلیسیها هم خیلی مهم بود، چون لولهی نفتی که از موصل عراق کشیده بودند به اینجا میرسید. همینطور ثروتی که یهودیها با خودشون میاوردند، باعث میشد کشاورزای فلسطینی برای کار به این شهر بیاند و وضع فجیع اعراب فقیر بیشتر به چشم بیاد.
انگلیسیها به یهودیها سی درصد بیشتر دستمزد میدادند و اعراب وضع خوبی نداشتند. مخصوصاً جوونها. چون تو تمام زندگیشون، دیده بودند که والدینشون چطور تحقیر میشند. دیده بودند که چطور بهشون ظلم شده، زمینشون رو از دست دادند و مجبور شدند جای کوچیکتری برند. دیده بودند که پدرشون برای یهودیها و مسیحیها کار کرده و مادرشون خونهها رو تمیز کرده تا شیکم بچهها رو سیر کنه. زمانی که خودشون به اندازهی کافی بزرگ شدند، دنبال کار گشتند. این جوونا زندگی عجیبی داشتند. میگن خطرناکترین موجود دنیا، جوونیه که آیندهای برای خودش تصور نمیکنه.
این موجود خطرناک تو فلسطین به مشروبات الکلی و قمار و اینها رو آورده بود. قسام اینها رو میدید و فکر میکرد این حجم از سقوط اخلاقی باعث شده که ملتش همیشه بازنده باشه. اما رهبری نبود که اعراب بیچاره رو رهبری کنه. قسام میرفت بین مردم و با مردم فقیر غذا میخورد و به حرفهاشون گوش میداد. بالاخره تونست یاران جوان عربی رو اطراف خودش جمع کنه. با گروه خودش محمولههای مشروب و مواد رو پیدا میکردند و از بین میبردنشون.
بعدتر همین جوونا یاد گرفتند چطور بمب بسازند و شروع کردند به خرابکاری. بعضیها ریل راهآهن انگلیسیها رو خراب میکردند و بعضیها درختهای صهیونیستها رو آتیش میزدند. بعد از بالا گرفتن خشونت، قسام از مفتی اعظم خواست که حکم جهاد علیه اشغال انگلیس بده اما حاجامین نپذیرفت. حاجامین حالا دیگه نگاه متفاوتی به صهیونیستها داشت و اونا رو قدرتمند و مستقل از اروپاییها میدید.
سال ۱۹۳۳ بعد از خرابکاریهای متعدد، انگلیسیها متوجه این گروه شدند و قسام مخفی شد. یهودیها در این زمان، که درواقع شش ماه قبل از شروع جنگ جهانی دومه، احساس کردند که تعدادشون خیلی کمتر از اعراب شده. زندگی در تبعید و جابهجایی، باعث شده بود بچههای کمتری داشته باشند و عربها با بچههای زیادشون، هر روز جمعیتشون بیشتر میشد. در دههی ۱۹۲۰ یهودیهای کمی متقاعد شده بودند که به این سرزمین مهاجرت کنند. کمکم یهودیها داشتند به این فکر میکردند که باید مثل حکومتهایی که ازشون فرار کردند رفتار کنند.
یعنی دولت و قوای نظامی رو در دست بگیرند و هر نوع شورشی رو سرکوب کنند.
ژانویهی ۱۹۳۳ آدولف هیتلر صدر اعظم آلمان شد. هیتلر یکی از کهنهسربازای جنگ جهانی اول بود. اونایی که از جنگ جون سالم به در برده بودند، میگفتند هر چند بعد از جنگ زندهاند، اما درواقع توی سنگرها جون خودشون رو از دست داده بودند. از نظر هیتلر جنگ هرگز تموم نشده بود. آلمان عقبنشینی تاکتیکی کرده بود تا با خائنا و خرابکارای داخل کشور مقابله کنه اما هرگز شکست نخورده بود. هیتلر در جنگ جهانی اول چند بار زخمی شد و به عقب منتقلش کردند اما بار آخر سال ۱۹۱۸ که به عقب رفت، یه کشیش تو بیمارستان بهش گفت امپراتوری آلمان که براش میجنگید، دیگه وجود نداره و انقلاب شده و آلمان حالا سوسیالیست و کمونیست شده. هیتلر، یهودیها رو مسبب این اوضاع میدونست.
حالا هیتلر که رهبر حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان یا به اصطلاح نازی بود در راس قدرت قرار داشت. دانشمندای نازی اون زمان فکر میکردند معلولیت و مشکلات سلامتی رو میشه ریشهکن کرد! فکر کنم مابقی داستان رو بدونید. نازیها و صهیونیستها دیدگاه مشابهی داشتند. صهونیستها همون تعریف نژادی نازیها رو سرلوحهشون قرار دادند و اسراییلِ امروز هم برای پذیرش مهاجر از همین قانون استفاده میکنه.
یهودیهای آلمان خودشون رو آلمانیای میدونستند که از نظر فرهنگی یهودیاند، اما آلمانیها میگفتند اینطور نیست. میگفتند یهودیت تو دیانای شماست. هویت و شاکلهی وجودی شماست. وایزمن هم مشابه همین حرف رو میگفت. میگفت آلمانیِ یهودی و انگلیسیِ یهودی نداریم. یهودیهایی هستند که بر حسب اتفاق اونجا زندگی میکنند. نازیها و صهیونیستها هر دو ملیگرا بودند، چون ارزشهای یکسان و انتقادات مشابهی داشتند. اما اشتباه نکنید، نازیها در اعتقاد به برتری نژادی تنها نبودند. این تفکر در سراسر انگلیس و فرانسه و اروپا وجود داشت. زمانی که بلژیکیها کشور رواندا رو تقسیم کردند، اسم پروژه رو گذاشتند دانش نژادی، و بردهداری هم بخشی از این نگاه نژادی بود.
نازیها تو برنامهی اصلاح نژادی خودشون، گروههای مختلفی رو نشونه گرفتند که البته یهودیها هدف اصلی بودند. نازیها به یهودیها میگفتند مرض واگیردار، موش فاضلاب و تعابیر مشابه. یهودیها تو دوران نازیها به معضل سلامت تبدیل شدند که باید قرنطینه میشدند تا از بین برند. خیلی وضعیت غریبیه. اصلا اینطور نیست که فکر کنید قبلا سابقه بدی از یهودیها تو جامعه وجود داشته، تو جنگ جهانی اول، صد هزار یهودی داوطلب شدند تا برای آلمان بجنگند. حتا جالبه بدونید اون افسر آلمانیای که پیشنهاد داده بود هیتلر مدال بگیره، یهودی بود! اما خوب به یکباره ورق برگشت و سال ۱۹۳۵ وزیر پروپاگاندای آلمان اعلام کرد درج نام یهودیها در بین کشتههای جنگ در یادبودهای جنگ جهانی ممنوعه. ۱۲ هزار یهودی در جنگ برای آلمان کشته شدند ولی اسمشون از یادبودهای جنگ پاک شد.
خودتون رو بذارید جای یهودیهای اون دوره و اتفاقهایی رو که قراره بیفته، فراموش کنید. همه چیز خیلی سریع اتفاق افتاد و یهودیها نمیدونستند چی کار کنند. بعد از اینکه هیتلر به قدرت رسید، یهودیهای سراسر دنیا متوجه شدند که اتفاقی افتاده. از دولتهای خودشون خواستند که آلمان رو محکوم کنند. خودشون هم محصولات آلمانی رو تحریم کردند و این تحریم، به اقتصاد آلمان لطمه زد. اما بر هیتلر مسجل شد که یهودیها میخواند آلمان رو بگیرند و به قدرت برسند.
تحریم بهانهای بود برای هیتلر تا سرکوب رو شروع کنه. کمپهای پناهندگی رو راه انداخت و یهودیها رو اونجا منزوی کرد. اوایل هدفش این نبود که اونا رو سر به نیست کنه و فقط میخواست زندگی رو براشون سخت کنه تا مجبور بشند املاک و ثروت خودشون رو رها کنند و مهاجرت کنند. یهودیها کمکم از نهادهای مدنی حذف شدند، بیشتر آلمانیها از یهودیها خرید نکردند و به اونا خدمات ندادند، داد و ستدشون رو با یهودیها قطع کردند و یهودیها مجبور شدند برند سمت شغلهای پست.
روی بعضی از ساختمونها نمادهایی نصب شده بود که میگفت یهودیها اجازهی ورود دارند یا نه. یا بعضی جاها نیمکتهای جداگونه برای یهودیها نصب میشد. از نظر مردم عادی، اینا نژادپرستیه. اما دو تا قانون، این نژادپرستی رو تکمیل کرد. یکی قانونی تحت عنوان «قانون حمایت از خون آلمانی» که بر اساس این قانون یهودیها از همبستری و ازدواج با آلمانیها منع میشدند و حتی خانمهای یهودی زیر ۴۵ سال دیگه حق نداشتند تو خونهی آلمانیها کار کنند. دومین قانون، تابعیت آلمانی رو از تمام یهودیها سلب میکرد و تمام حمایتهای قانونی رو لغو میکرد.
توی این شرایط یهودیها چارهای جز مهاجرت نداشتند و به سمت فلسطین میرفتند اما همزمان، جبههی مقاومت اعراب قویتر میشد. سال 1933 فدراسیون صهیونیستی آلمان با دولت نازی وارد مذاکره شد تا به یه راهحل برای خروج یهودیها از کشور برسند. دولت آلمان اجازه نمیداد یهودیها داراییهاشون رو خارج کنند برای همین طرح دیگهای پیشنهاد شد. طرح این بود که دولت آلمان نازی، فدراسیون صهیونیستی آلمان و بانک انگلیس فلسطین که زیر نظر آژانس یهود بود با هم یه صندوقی تشکیل بدن تا یهودیهایی که میخوان مهاجرت کنند اموالشون رو بفروشند، پولش رو به این صندوق بدن و بعد این صندوق به اونها سودی بده که با اون سود بتونند مهاجرتشون رو انجام بدن.
این توافق انجام شد و اسمش رو گذاشتند قرارداد هاوارا. هیلل سیلور نماینده صهیونیستها در این مذاکره بود و به گمان خودش توافق خوبی رو به جور کرده بود. ۶۰ هزار یهودی هم از آلمان بعد از این توافق خارج شدند اما این راهحل، اقتصاد نازیها رو قوی کرد. یهودیهای چپ هم از این اقدام خوشحال نبودند. و زمانی که هیلل سیلور به اسرائیل برگشت مقاومتها و مخالفتهای زیادی باهاش شد، حتی به قتل تهدیدش کردند و همین شده بود زمینهای برای اختلاف بین یهودیهای فاشیستِ رفورمیست (بازنگر) و یهودیهای سوسیالیستِ کارگر! یه شب تو ساحلی در تلاویو، دو نفر به سیلور حمله کردند و کشتنش. بعداً مشخص شد که این دو نفر از حزب رفورمیست (بازنگر) هستند.
سال ۱۹۳۵ جمعیت زیادی از یهودیها به فلسطین سرازیر شدند. سال ۱۹۳۱ صهیونیستها ۱۷ درصد جمعیت بودند. چون دستهی اول مهاجرا بیشتر مردای جوون و مبارز بودند. تا آخر ۱۹۳۵ یهودیها یک سوم جمعیت منطقه شدند. اکتبر ۱۹۳۵ بعد از اعلام دو قانون آلمان، کشتی باری بلژیکی تو شهر بندری یافا پهلو گرفت و بشکهای از روی عرشه به زمین افتاد. گروهی از اعراب رفتند بالا سر محموله و متوجه شدند تو اون بشکه سلاح و مهمات مخفی کردند.
انگلیسیها سریع عربها رو متفرق کردند. تا این لحظه انگلیسیها قدرت رو در دست داشتند و سلاح تو دست اونا بود. حتی گروه هاگاناها هم که تو قسمتهای قبل دربارهشون گفته بودیم، زیرزمینی و غیرقانونی بود. وقتی که تمام بشکهها رو باز کردند ۸۰۰ تفنگ، چند مسلسل و چهار هزار گلوله پیدا کردند. کسی از اعراب موقع باز کردن صندوقها اونجا نبود ولی خوب خبرش بهشون رسید. کم اتفاقی نبود اصلا. اعراب شوکه شدند. رهبرای عرب دور هم جمع شدند تا دربارهی این اقدام تصمیم بگیرند. این قاچاق نشون داد صهیونیستها آمادهاند هر زمانی که لازم باشه، علیه اونا مبارزه کنند.
اینجا بود که عزالدین قسام از مخفیگاهش بیرون اومد. دوباره از مفتی اعظم خواست حکم جهاد بده. مفتی اعظم بازم نپذیرفت و گفت دنبال راهحل سیاسیه. قسام چون اهل سازش نبود، بین فقرا و طبقهی فرودست محبوب بود. به نظرش زمان حمله رسیده بود. بین۸۰۰ تا هزار نفر نیرو داشت. از نیروهاش خواست صهیونیستها رو بیرون کنند. اما نیروها و سلاحی که داشتند در برابر صهیونیستها و امپراتوری انگلیس هیچ بود. قسام میدونست که فقط از طریق جنگهای چریکی میتونه مبارزه کنه. پس جنگهای چریکی شروع شد.
به چیزهایی حمله میکردند که برای امپراتوری انگلیس حیاتی بود. مثلاً ریل راهآهن، لولهی گاز، جادهها و درختها. این گروه توی غارها زندگی میکردند. با اینکه گروه کوچیکی بودند و قدرت تخریب کمی داشتند، اما پیامشون به اعراب دیگه رسید. اعراب فلسطین هنوز توی هویت قبیلهای خودشون باقی مونده بودند، خودشون رو فلسطینی نمیدونستند و در مقابل انگلیسیها و صهیونیستها، جبههی متحد نبودند. قسام فقط کسایی رو دور خودش جمع کرده بود که چیزی برای از دست دادن نداشتند و تا آخرین نفس میجنگیدند.
قسام مخفی شد و یه ماه بعد پلیس انگلیس بالاخره اون و گروهش رو پیدا کرد و درگیری شد. تو این درگیری یه افسر انگلیسی دو تا تیر خورد و کشته شد. برنامهی قسام این بود که آروم و بدون درگیری گسترده جلو بره اما این درگیری اخیر برنامهی زمانیش رو به هم ریخت. همهی نیروهای انگلیس بسیج شدند تا این گروه رو دستگیر کنند. روز دهم یکی از نیروهای قسام تیر خورد و از دنیا رفت.
اعضای گروه تصمیم گرفتند از هم جدا بشند. یه گروه رفت شمال، قسام رفت جنوب و دو روز تو یه شهر موند و ۲۰ نوامبر دوباره راه افتاد. اما دوباره بین نیروهای قسام و انگلیسیها درگیری شد. نیروهای قسام مجبور شدند برند داخل یه غار. انگلیسیها گفتند تسلیم بشید. قسام یه نگاه به نیروهاش کرد و گفت ما با افتخار میمیریم. از غار بیرون اومدند و شهید شدند. توی تفتیشها آخرین دست نوشتههاش رو پیدا کردند که از خدا طلب نیرو و وقت میکرد.
این اتفاق خشم زیادی رو بین طبقهی فرودست فلسطین به وجود اورد. انگلیسیها اصلاً برای چنین چیزی آماده نبودند.
تام سِگِو تو کتاب «یک فلسطین کامل» مینویسه: دیوید بن گوریون گفته این رویداد، تل های اعراب بود. تل های رو هم که یادتون هست دیگه. تو قسمت دوم سوم بهش اشاره کردیم و اتفاقاتی که برای صهیونیستها افتاده بود رو گفتیم. قسام جنگجوی خستگیناپذیری بود که آمادهی شهادت شده بود. قسام، ترامپلدورِ اعراب بود. اونم مثل ترامپلدور از کشور دیگهای با تجربهی نظامی اومده بود. ترامپلدور از مارکسیسم الهام میگرفت و جنگجوی عرب از اسلام. هر دوشون پیروانی از طبقهی کارگر داشتند. هر دوشون بعد از مرگ تازه کارشون شروع شد و برای گروه خودشون به اسطورهی قهرمانی تبدیل شدند.
[2] ذکر بشه با همه این ترفندها میزان زمین های خزیده شده کمتر از 6 درصده
[3] بهتره آمار حتما گفته بشه
[4] اتفاقا نگاه ضد یهدی بسیار زیاد هست اون دوران. و با این دید که امده اند غضب کنند
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی