- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
آنچه گذشت:
قسمت قبل از این گفتیم که چطور نخستین درگیریها بین یهودیان مهاجر و اعراب بومی منطقه فلسطین درگرفت و انگلیس چه نقشی در این درگیریهای ماجراهای پیش و پسش داشت. یه اشارهای هم کردیم به چالشهای ملت شدن فلسطین و اسرائیل و گفتیم که اسرائیلیها به دلیل نداشتن زبان و تاریخ مشترک و فلسطینیها به واسطه اینکه شهرنشینی کمی داشتند و سطح سواد هم بینشون پایین بود، امکان ساخت ملتهای متحد رو نداشتند. آخر قسمت سوم هم از این گفتیم که چطور دور بودن مقامات سیاسی انگلستان از میدان واقعی برای اونها تصاویر انتزاعی ساخته بود و نتیجهاش شده بود اینکه وضعیت واقعی منطقه فلسطین و ظلمی که صاحبان اصلی اون سرزمین میشد اساسا به گوش کسی در دنیا نمیرسید. حالا بریم و ببینیم که این وضعیت چه نتایجی به بار میاورد ... هربرت سموئل که گفتیم کمیسر عالی دولت وظیفهداری انگلستان در فلسطین بود، سعی میکرد اعراب رو بیاره سر میز مذاکره. ایدهش این بود که شورای قانونگذاری ایجاد بشه و اعراب هم عضوش باشند و البته انگلیسیها با در نظر گرفتن تصمیمات شورا حرف آخر رو بزنند. در نهایت باید افراد بومی حکومت رو دست بگیرند. اما اعراب نمیتونستند با این شرایط شورا رو بپذیرند. هر چند ۹۰ درصد جمعیت اعراب بودند، اما ترکیب جمعیتی یهودیها و انگلیسیهای شورا، رأی اونا رو خنثی میکرد. ولی پیشنهاد رو پذیرفتند، چون راه دیگهای نداشتند. از اون طرف صهیونیستها قبول نکردند. به نظر اونا فلسطینیها تحت هیچ شرایطی حق نداشتند تو این سرزمین نقشی داشته باشند. شاید میتونستند تحت حکومت اونا زندگی کنند، اما حق سیاسی نداشتند. شریک سیاسی شدن به اونا مشروعیت میداد. سالها داستان همین بود. هر پیشنهادی میشد شکست میخورد. تا مدتها فلسطینیها دنبال سیستم نمایندگیای بودند که بر اساس ترکیب جمعیتی شکل بگیره اما صهیونیستها زیر بار نمیرفتند. شورای عالی مسلمانان، با حمایت مالی انگلیسیها و رهبری مفتی اعظم اورشلیم ، یعنی حاج امین الحسینی تنها نهادی بود که میتونست فلسطینیها رو متحد کنه. اوایل انگلیسیها باهاش مشکلی نداشتند. مفتی اعظم قدرتی نداشت. انگلیسیها امیدوار بودند این نهاد بتونه تلاش برای ایجاد هویت سیاسی رو تو نطفه خفه کنه. تا اواخر دههی ۱۹۲۰ هم جواب میداد. اون زمان مفهوم جهاد برای فلسطینیها بیگانه بود. اما این نهاد به محل تجمع فلسطینیها تبدیل شد. فلسطینیها دیدند مذاکرات که نتیجهای نداره، لااقل این نهاد کارهایی میکنه. مسجد میسازه، به بناها میرسه و شغل ایجاد میکنه. منابع کمی برای کمک به ازدواج و مراسم ختم و اینا داره. ساختار مذهبی مسلمونها تنها ساختار اجتماعی بود که در کل کشور گسترده بود. به نظر میرسید مفتی اعظم تنها کسیه که میتونه کاری کنه. با گذشت زمان و در اواخر دههی ۱۹۲۰ فلسطینیها به هویت مذهبی رو آوردند. تا قبل از این اوضاع، فلسطینیها فقط اسماً مسلمون بودند و این بخش از هویتشون رو نادیده میگرفتند. با ورود گروههای دیگه، فلسطینیها هویت قبیلهای و خانوادگی خودشون رو بیفایده دیدند و برای مقابله با خطر بزرگتر، به اسلام به عنوان عامل وحدتبخش و هویتساز گرایش پیدا کردند. این مسئله هویتسازی و پیدا کردن یه هویت مشترک و عامل انسجامبخش خیلی موضوع مهمی برای هر دو طرف این درگیریه. یکی از چیزهایی که خیلی توی این فضا موثره، عامل زمینه. بریم ببینیم وضعیت زمین و املاک توی فلسطین چطوره ... برای اینکه بهتر بفهمیم توی فلسطین چه خبره، باید کمی دربارهی بازار مِلک صحبت کنیم. تا سال ۱۹۲۵ تمام زمینهای یهودیها رو صندوق ملی یهود میخرید. اما بعد از کاهش نرخ مهاجرت، صهیونیستها راهکار جدیدی نیاز داشتند. ایدهی اولیه این بود که کشور رو با موج مهاجرت مواجه کنند. اون زمان تملک زمین هیچ شباهتی به امروز نداشت. جهان کاملاً ساختار متفاوتی داشت. بیشتر شبیه فئودالیسم بود. برای درک شرایط، باید تفاوت خرید زمین در اون زمان و امروز رو بدونیم. روستاییهای اون زمان، کشاورزایی بودند که زندگی سادهای داشند و پایینترین طبقهی اجتماع هم بودند. بیشترشون صاحب زمین نبودند، توی انتخاب صاحبای زمین هم مختار نبودند و نسبت به طبقهی بالای جامعه دستاویز حقوقی خاصی نداشتند. توی امپراتوری عثمانی کشاورزا زمینی که مال خودشون باشه نداشتند. امپراتوری عثمانی مالک همهی زمینها بود. وقتی که سلطان عثمانی تصمیم میگرفت زمینی به کسی بده، صاحب زمین خودش اونجا نمیرفت و مشغول کشاورزی نمیشد. از قبل مردمی اونجا زندگی میکردند و روی زمینها کار میکردند. صاحب زمین اجاره یا بخشی از محصول رو دریافت میکرد. در واقع تملک زمین توی سیستم عثمانی، حق دریافت درآمد از کشاورزای یه منطقه بود. تو جنگ جهانی اول، عثمانی ۳۰۰ هزار عرب رو از منطقه فراخوند تا برای این امپراتوری بجنگند. این منطقه اون زمان، جمعیت کم و پراکندهای داشت و ۳۰۰ هزار نفر بخش زیادی از جمعیتش میشد. خیلی از این افراد در جنگ کشته میشدند و در قطحی زمان جنگ یه آدم ثروتمند میاومد و حق زمین رو از بیوه میگرفت. حتی افرادی بودند که حق زمینشون رو در ازای یکی دو هفته آذوقه واگذار میکردند. توی همهی قحطیها کسایی پیدا میشند که از اوضاع آشفته و نیاز مردم، سوءاستفاده کنند. فکر کنید روی زمین آبا و اجدادی خودتون کار میکنید، توی مزرعهتون درختهای زیتونی دارید که ۳۰ سال طول کشیده تا خوب بار بدند، شما قد کشیدنشون رو دیدید، مثل پدر و پدربزرگ و جدتون اونجا کار کردید و یه دفعه جنگ جهانی اول تموم میشه و اروپاییهای سفیدپوست میاند و میخواند زمین شما رو بگیرند و میگند این زمین اوناست و باید جمع کنید و برید. میگند ما به صاحب زمین که یه بار هم ندیدیدش و اصلا اینجا زندگی نمیکنه، پول دادیم و شما دیگه باید برید. چه واکنشی نشان میدید؟ با زمانهی مدرن امروز مقایسه نکنید، اینطوری نیست که اگه شغلتون رو از دست دادید، برید برنامهنویسی یاد بگیرید. اینا مردم کشاورز سادهای هستند که کار دیگهای بلد نیستند، تحصیلاتی ندارند و خانوادهشون هم سالها روی این زمین کار میکردند. این زمین بخشی از هویت اوناست و وقتی که از دستش میدند فقط یه زمین رو از دست نمیدند، کل زندگیشون رو از دست میدند. قوانین صندوق ملی یهود بیرحمانه بود. شرط خرید ملک این بود که یهودیها اونجا ساکن بشند و تا ابد روی اون زمین کار کنند. حتی نمیتونستند زمین رو به غیریهودی بفروشند. غیرقانونی بود. توی کشورهای مدرن امروزی، اگه کسی یه تیکه زمین رو تصرف کند و بگه ملک خودمه، پلیس و نیروی انتظامی و هر کسی رو که بتونیم به کار میگیریم تا زمین رو پس بگیریم. عربِ اون موقع، توی فلسطینی که به انگلیسیها سپرده شده، چه کار میتونه بکنه؟ بره سراغ انگلیسیها؟ دولت وظیفهدار انگلیس هم صهیونیسته و براش اهمیتی نداره. اصلاً شغلشون اینه که به صهیونیستها کمک کنند و شما رو بیرون کنند. رهبرای قبیلهایتون هم به درد نمیخورند. اغلب خودشون همون صاحب ثروتمند زمیناند که زمین شما رو به یهودیها فروختند و وضعیت شما براشون اهمیتی نداره. بعضیها میگند که تقصیر خود اعرابه که نتونستند متحد بشند و علیه صهیونیستها کاری کنند. ممکنه بعضی از سران اعراب که فقط به فکر مال خودشون هستند، توی این قضیه مقصر باشند اما بیشتر جمعیت اعراب نمایندهای ندارند. کشاورزا مجبور شدند به زورآبادها و حاشیهنشینی رو بیارند. کشاورزایی که هر کدوم روی یه زمین کار میکردند، حالا کنار هم و با فقر زندگی میکردند. گاهی هم میاومدند شهر تا یه شغل دست چندم پیدا کنند. خیلی از این زمینها بعد از اخراج اعراب، رها شدند و ساختمانهاشون مخروبه شد و محصولاتشون از بین رفت. چون یهودیهای زیادی نبودند که به زمینها رسیدگی کنند. اعرابی بودند که از سر ناچاری تقاضا میکردند برگردند سرِ زمین و روش کار کنند و به صاحب جدید زمینم مبلغی رو پرداخت کنند. اما طبق قانونی که گفتیم، غیریهودی حق کار روی اون زمینها رو نداشت. شرایط این منطقه در اون زمان، کاملاً نظامی بود و اگه عربی به این قضیه اعتراض میکرد یا سعی میکرد افرادی رو با خودش همراه کنه، انگلیسیها دستگیرش میکردند. حتی نمیتونستند تو کشور جابهجا بشند و با اعراب دیگه صحبت کنند، چون اجازه نداشتند. یکی از دلایلی که رهبران مذهبی تونستند یاران زیادی جمع کنند، همین اجازهی تردد برای ازدواج و ختم و غیره بود. توی این مقطع زمانی صهیونیستها احساس کنترل و امنیت میکردند و حتی در دنیا هم وضعیت بهتری داشتند. توی آلمان و لندن و نیویورک، به طبقات بالای جامعه رسیدند و ثروتی به هم زدند. صهیونیستها از احساسات ضدیهودیای که وجود داشت استفاده میکردند تا مهاجرت به فلسطین قطع نشه، اما وضعیتی که توصیف کردیم، اوضاع مناسبی نبود. حتی تو شرق اروپا و روسیه، بعد از اون همه خشونت، اوضاع برای یهودیها برعکس شده بود. یهودیهای زیادی بین انقلابیهای روسیه بودند و مردم فکر میکردند انقلاب بولشویک رو یهودیها راه انداختند. حتی استالین مجازات مرگ رو برای ضدیت با یهود در نظر گرفت. سال ۱۹۲۷ و ۱۹۲۸ اطراف مکانهای مقدس، درگیریهای پراکندهای اتفاق افتاد. هر دو طرف کارهایی میکردند که طرف مقابل تحریک بشه. یهودیهای راستگرا احساس میکردند برای ادامه دادن به مخالفت اعراب نیاز دارند. وقتی که اعراب واکنش نشون میدادند، ژابوتینسکی که گفتیم رهبر حزب راستگرای اسرائیل بود، از بن گورین که رهبر حزب چپگرا بود و دیگران میپرسید چرا کاری نمیکنید؟ ما برای یه تیکه زمین اینجا نیستیم، بحث غرور و شرف یهوده. مفتی اعظم هم اقداماتی میکرد که یهودیها احساس راحتی نکنند. سال ۱۹۲۹ مفتی اعظم دیگه از اشراف عرب خسته شده بود و فکر میکرد آبی ازشون گرم نخواهد شد. دنبال این بود که خارج از مرزها حمایت بشه. مفتی اعظم موقعیت خاصی داشت. به عنوان رهبر جامعهی مسلمونای فلسطین، از مسلمونای دیگه خواست که از مکانهای مقدس مسلمونا حمایت کنند. این مکانهای مقدس در مرکز قدس، یا به قول یهودیها، در اورشلیم بودند. یکی مسجد الاقصی که از زمان داود نبی به عنوان مکانی مقدس شناخته شد و بعد از اون هم حضرت سلیمان معبد سلیمان رو اونجا بنا کرد. این بنا نخستین قبله مسلمونا بود و تا سال دوم هجری قمری مسلمونها به سمت اونجا نماز میخوندند که بعد آیه تغییر قبله از مسجد الاقصی به کعبه و مسجد الحرام نازل شد و قبله تغییر کرد. سال ۶۹۰ میلادی این مجموعه به دستو حاکم وقت اموی گسترش پیدا کرد و به حدود و ثغوری که امروز ازش میشناسیم رسید. نکته مهم درباره مسجد الاقصی اینه که این دیوار غربی این مکان، که معروفه به دیوار ندبه، مکان بسیار مقدسی برای یهودیها به حساب میاد. یهودیا معتقدند این دیوار، باقیمانده معبد سلیمان نبی و بقیه اون توسط رومیها تخریب شده. برای همین هر هفته جمعهها پای دیوار میان و دعا میکنند و لابلای سنگهای دیوار نامهها و توسلهاشون رو میذارن. دومین مکان مقدس مسلمونا در این منطقه هم مسجد قبة الصخرهست. این بنا هم همزمان با گسترش مسجدالاقصی به دستور عبدالمک مروان ساخته شده. این همون بناییه که گنبد طلایی داره و به عنوان نماد فلسطین شناخته شده.تجربه یک خبرنگار از مسجد قبه الصخره:
وینسن شیهان، خبرنگار آمریکایی که در همین دوران به فلسطین اومده، یادداشتهای زیادی در این باره نوشته. شیهان میگه اولین باری که قبة الصخره رفتم دیدم که یهودیهای ارتدکس اینجا نمیرند. چون به نظرشون خیلی مقدسه و میترسیدند کار ناپسندی ازشون سر بزنه. اما صهیونیستها که احساسات مذهبی نداشتند، میرفتند قبة الصخره و مسلمونا هم مخالف این کار نبودند. این خبرنگار یکی از کسایی بود که صهیونیستها ازشون حمایت مالی میکردند تا برند فلسطین و دربارهی اون روزها بنویسند. شیهان بعد از دریافت یه پیشپرداخت خوب، به فلسطین رسید. به محض رسیدن، یه نفر یه روزنامهی عربی بهش داد. توی روزنامه مقالهای بود که دربارهی سفر اون نوشته بود. مقاله میگفت شیهان به این منطقه اومده و صهیونیستها هم حامی مالیش هستند. شیهان اون زمان از اوضاع منطقه خبر نداشت و نمیدونست باید چه کار کنه. با آژانس حامیش تماس گرفت و گفت پول مال خودتون. در یادداشتهاش نوشته که هم به اون پول نیاز داشته و هم اینکه مبلغ کمی نبوده. تو برخورد دوم متوجه شد که تصمیمش برای نگرفتن کمک مالی، صهیونیستها رو عصبانی کرده. حالا اونا شیهان رو دشمن احتمالی خودشون میدونستند. طبق چیزهایی که صهیونیستها گفته بودند شیهان فکر میکرد به یه کشور یهودی وارد میشه. اما شیهان مینویسه «اولین بار که رفتم اورشلیم، متوجه شدم که این شهر کاملاً عربه. مثل قاهره. و یهودیهای ساکن اونجا مثل من خارجی حساب میشند. نظر صهیونیستها دربارهی اعراب خیلی احمقانهست و چیزی جز استعمار نیست. صهیونیستها میگند ما نگران اعراب نیستیم، اونا در ازای پول همه کاری میکنند. تو این منطقه احساسات دینی و اسلام بیش از هر چیز دیگهای ریشه داره. من اینجا عرب غیرمذهبی نمیشناسم. ممکنه گاهی اوقات به دستورات اسلام عمل نکنند اما نسبت به هستهی اسلام تعصب دارند.» شیهان بعد از چند هفته حضورش در فلسطین کمکم متوجه شرایط میشه. تو خیابونها راه میره، با قشرهای مختلف جامعه حرف میزنه. به نظر اون هیچ کدوم از رهبرای یهودی یا عرب خبر ندارند کف جامعه چه اتفاقی داره میافته. ۱ اگوست ۱۹۲۹، شبی که یهودیها برای یادبود تخریب معابد یهودیها توسط رومیها مراسم داشتند، شیهان توی اتاقش بود که یه نفر در زد. خدمتکار هتل بود. میگفت یه خانوم میخواد اونو ببینه. زن به شیهان گفت بره سمت دیوار ندبه چون باید چیزی رو که میبینه ثبت کنه. گفت یهودیها رو از همهی شهرها آوردند اونجا و آمادهی جنگاند. گفت بهتره جمعیتی کنار دیوار باشند و درگیری بشه چون این وضعیت به نفع یهودیهاست و اینطوری کمکهای جهانی بیشتر میشه. وقتی که هر دو به دیوار رسیدند، پلیس همه جا بود. کمکم جمعیت زیاد شد و یهودیهای زیادی مشغول دعا شدند. خونهی مفتی اعظم نزدیک بود. شیهان رفت اونجا و دید عدهی زیادی برای تظاهرات جمع شدند. شیهان میگه اعراب تقریباً همه تو خونه مخفی شده بودند. دو روز بعد مسلمونا جواب یهودیها رو دادند. ولادت رسول الله بود و مسلمونا میخواستند عرض اندام کنند. یهودیهایی رو که کنار دیوار دعا میکردند، متفرق کردند. کاغذهایی رو که یهودیها تو شیار دیوار گذاشته بودند برداشتند و دور انداختند. همون روز چند تا نوجوون یهودی فوتبال بازی میکردند و توپشون افتاد خونهی یه عرب. یه دختربچهی فلسطینی توپ رو برداشت و به پسرا نداد. پسرا سعی کردند به زور توپ رو بگیرند. همون لحظه پدر دختربچه اومد و با عربهای دیگه به پسر یهودی حمله کردند و اونقدر زدنش که از دنیا رفت. روز تشییع جنازهي این پسر، یهودیها تظاهرات کردند و سعی داشتند از دروازهي یافا که بخش عربی شهر بود وارد بشند. پلیس سعی میکرد یهودیها رو دور نگه داره. آخرش بینشون درگیری شد و حدود ۲۰ تا یهودی زخمی شدند. ممکنه یهودیها اینطور نشون بدند که مخالف خشونتاند، اما اگه اونا اونجا نبودند هیچ کدوم از این اتفاقات پیش نمیاومد. روز بعد شیهان رفت توی خیابونا تا ببینه چه خبره. شنید مفتی اعظم میخواد سخنرانی عمومی کنه. معمولاً از این کارها نمیکرد. شیهان دید که اعراب از شهرهای دیگه به قدس اومدند و شعار «اسلامیه، اسلامیه» سر میدند. به نظر میرسید درگیری و نفرت چند دهه، تو حرم شریف جمع شده. مفتی اعظم از جمعیت خواست آروم باشند اما کسی آروم نبود. کنار این جمعیت چند تا خونهی یهودی بود. ناگهان جمعیت جلوی اون خونهها جمع شدند و شروع کردند به شعار دادن. فقط شیش تا سرباز اسبسوار انگلیسی اونجا بودند. انگلیس سرباز زیادی توی این منطقه نداشت و بیشترشون توی مصر بودند. این جمعیت عربِ عصبانی قویترین جمعیت شهر بودند. کسی نمیتونست جلوشون رو بگیره. شیهان صداهای دیگهای شنید. متوجه شد گروه یهودی دیگهای به سمت اعراب میاند. هزاران یهودی و هزاران عرب مقابل هم ایستاده بودند و بینشون فقط شیش تا افسر پلیس بود. یهودیهای قدس دو برابر اعراب بودند، سلاح داشتند و سازماندهی خوبی هم شده بودند. چند تا عرب توی این درگیری کشته شدند. این گزارش شیهان بود از واقعه. در واقع تعجب کرده بود که جمعیت چقدر سریع پراکنده شدند. یه هفته بعد نفرتی که توی شهر روی هم جمع شده بود، تو خیابونها سرازیر شد. انگلیسیها نمیتونستند خشونت رو کنترل کنند. تو کل کشور حدود ۲۹۲ تا پلیس و ۱۰۰ تا سرباز داشتند. مفتی اعظم سعی کرد خشونت رو متوقف کنه اما اوضاع از دستش خارج شد. قدس به مرحلهی انفجار رسیده بود و یهودیهای سراسر منطقه خبردار میشدند که وقت اقدام رسیده و دارند مسلمونها رو میکشند. مورخ اسراییلی، بنی موریس اوضاع رو اینطور توصیف میکنه: ۲۳ و ۲۴ اگوست از سختترین روزها بود. چند تا یهودی تو دروازههای یافا کشته شدند و انگلیسیها کمکی نکردند. چند روز غارت شهر ادامه داشت. توی دو تا شهر مقدس فلسطینیها یعنی الخلیل و صفد، قتل عام ادامه داشت و یهودیها کشته میشدند. تو شهر الخلیل فقط یه افسر انگلیسی بود و تازه هم به اونجا اومده بود. چیزی از اون شهر ۲۰ هزار نفری نمیدونست و توان مدیریت نداشت. تو شهر خبر پیچید که به مساجد و اماکن مذهبیِ قدس حمله شده و اعراب صف کشیدند تا برند اونجا. افسر انگلیسی جلوشون رو گرفت و گفت «اوضاع توی قدس آروم شده. برگردید خونه.» بهشون دروغ گفت. جمعیت متفرق شد اما یه مرد یهودی همراه دخترش اومد سمت افسر انگلیسی و کمک خواست. جمعیت عصبانی عرب شروع کردند به پرتاب سنگ. بعد مدرسهی یهودی رو دوره کردند، یکی از یهودیها کشته شد و اعراب پراکنده شدند. دوباره تشییع جنازه اما این بار از سمت یهودیها. افسر انگلیسی برای کنترل اوضاع گفت فقط شش نفر اجازه دارند تو تشییع جنازه شرکت کنند. صبح اعراب به خونههای یهودی حمله کردند. دو تا یهودی دیگه کشته شدند. مسئله اینه که یهودیهای الخلیل بومی اون منطقه بودند و آمادهی این حملات نبودند. تمام شهر تو این درگیریها شرکت نکرد. خیلی از یهودیهای کشتهشده، مهاجرای اروپایی بودند و باقیموندهها بومی منطقه بودند. درگیری سر حرم شریف ادامه داشت. ۱۳۳ یهودی و ۱۱۶ عرب تو یه هفته کشته شدند. به نظر یهودیها انگلیسیها به عمد اوضاع رو کنترل نمیکردند. اونا انگلیسیا رو ضدیهود و حامی اعراب میدونستند. تا قبل از این کشتوکشتار، یهودیهای بومی منطقه وجه اشتراکی با صهیونیستها نداشتند و بیشتر شبیه همسایههای عرب خودشون بودند. بعد از ۱۹۲۹ پیش خودشون فکر کردند همسایههای عرب، تمام یهودیها رو به چشم دشمن میبینند. از این لحظه به بعد تمام یهودیهای فلسطین صهیونیست شدند. اما الان که به این قضایا نگاه میکنیم، قتل عامی در کار نبوده و حتی بعضی از اعراب از یهودیها محافظت میکردند. اما شدت خشونت خیلی وحشتناک بوده. همون حرف قسمتهای قبل رو تکرار میکنم: اگه شما با خانوادهی خودتون تو الخلیل زندگی میکردید چه کار میکردید؟ بعد از تمام اتفاقاتی که توی روسیه و اروپا برای شما افتاده اومدید الخلیل و هر چند نباید اونجا باشید ولی حالا اونجا زندگی میکنید و این اتفاقات میافته.حالا چه کار میکنید؟
شورشها، انگلیسیها رو غافلگیر کرد. متوجه شدند که آرامش یه دههی گذشته فقط آتیش زیر خاکستر بوده. چند تا کمیسیون حقیقتیابی گزارش خودشون رو منتشر کردند و همه به این نتیجه رسیدند که عربهای عصبانی خشونت رو شروع کردند اما به این دلیل عصبانی بودند که از سرزمین خودشون بیرونشون کردند. این گزارشها باعث شد انگلیس سیاست جدیدی رو در پیش بگیره. بر اساس این سیاست جدید، قرار شد مهاجرت به فلسطین محدود بشه، طوری که بافت جامعه و اقتصاد منطقه رو به هم نزنه. انگلیس هم دیگه خودش رو به کارگرای یهودی محدود نکرد و از نیروی کار اعراب هم استفاده میکرد. صهیونیستها از این اقدامات خوششون نیومد و مقامات انگلیسی رو محکوم کردند. انگلیسیها صهیونیستها و جبتنسکی و تندروها رو مقصر این اوضاع میدونستند. حتی بن گورین هم ژابوتینسکی رو مسئول میدونست. تنش بین انگلیسیها و یهودیها بالا میگرفت. یهودیها با این مسئله مشکلی نداشتند، اگه مسئولین وظیفهدار همکاری نمیکردند، صهیونیستها اونا رو دور میزدند. بعد از این شورشها در ماه اوت، ۳۵ هزار یهودی توی نیویورک تظاهرات کردند و از رییسجمهور آمریکا خواستند که به دولت انگلیس فشار بیاره تا به صهیونیستها بیشتر کمک کنه. رهبری آمریکا خبر نداشت تو فلسطین چه خبره. رییسجمهور هوور تحت فشار صهیونیستهای آمریکا از انگلیسیها خواست به صهیونیستها کمک کنه. بعد از لابی و کار رسانهای گستردهی صهیونیستها، نخست وزیر انگلیس، رمزی مکدونالد، به وایزمن نوشت که سیاست دولت انگلیس رو شفاف کنه. از نظر صهیونیستها این کار در حکم عقبنشینی انگلیسیها از موضع محدود کردن مهاجرت بود. انگلیسیها معذرتخواهی کردند. در واقع بهتره بگیم امپراتوری انگلیس با اون عظمت از یه گروه انقلابی یهودی معذرتخواهی کرد. وایزمن تونسته بود دوباره توجهها رو به صهیونیستها برگردونه. همه فکر میکردند اوضاع در جهان بهتر شده اما بعد از این اتفاق همه چیز عوض شد. دو ماه بعد، دنیا وارد رکود اقتصادی شد. منابعی که از مهاجرت اولیه حمایت میکردند دیگه وجود نداشت و یهودیهای فقیر به امید فرصتهای بهتر به فلسطین سرازیر میشدند. آمریکا مرزهای خودش رو به روی مهاجران بسته بود و میترسید کمونیستها از این طریق وارد خاکش بشند. اوایل ۱۹۳۳ آدولف هیتلر، صدراعظم آلمان شد و کشورهای دیگهای هم به یهودیها بدبین شدند.ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی