- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
قصه پادکست ما از اونجا شروع شد که اتفاقاتی در اروپا برای یهودیها افتاد که محورش هم عمدتا کشیشها بودند و علیرغم بیانه عالیترین مقام مذهبی کاتولیک یعنی پاپ، باز هم خشونتهای علیه یهودیها دیده شد. تا اینکه رسیدیم به ماجرای دادگاه دریفوس و گزارشهای هرتزل و بعد جزوهای که منتشر کرد. بعدش هم رفتیم و از سمت دیگری ماجرا رو روایت کردیم و رسیدیم به اینکه توی جنگ جهانی اول، انگلستان همه طرفهای جنگ را فریب داد و زمینهای ایجاد کرد که حکومت عثمانی که حاکم بر منطقه فلسطین بود به دست اعراب حجازی تضعیف بشه و با معاهدههای بالفور و سایکسپیکو مشخص شد که بخشی از منطقه باید در اختیار یهودیها قرار بگیره. و آخر قسمت دوم هم ماجرای جوزف ترامپلدور رو گفتیم که اولین فرمانده یهودی کشته شده به دست اعراب فلسطینی بود. حالا بریم و ادامه ماجراها رو بشنویم ...
...
تا زمان درگیری در تل های و کشته شدن ترامپلدور، صهیونیستها تهدید و مخالفت اعراب رو جدی نمیگرفتند. چند ماه قبل، اعراب به همین شهرک اومده بودند تا در برابر فرانسویها متحد بشند. تا این لحظه اعراب هم یهودیها رو دشمن خودشون نمیدونستند. بعد از این اتفاق، هر دو طرف روایت خودشون رو تعریف کردند. متحدای فیصل دیگه تحمل نداشتند. توی کنگرهی سوریه جمع شدند و پادشاهی مستقل سوریه و پادشاهی فیصل رو اعلام کردند. فرانسویها هم مخالفت خودشون رو اعلام کردند. فلسطین استان جنوبی این پادشاهی محسوب میشد. فلسطینیها و بقیهی اعراب از این تصمیم استقبال کردند.
هر سال از 4 تا دهم آوریل، یه جشن سراسری قدیمی توی قدس برگزار میشد به اسم موسای نبی. هم زمان مبارکی برای مسلمونها و بود و هم یهودیها و هم مسیحیها. جشن سال 1920 به واسطه اتفاقاتی که افتاده بود رنگ و بوی سیاسیتری به خودش گرفت. در واقع یهودیها در برابر اتحاد مسملونها و مسیحیها قرار گرفتند. انگلیس برای کنترل اوضاع، فقط ۱۸۸ تا سرباز اعزام کرد. بعضیها میگند ۷۰ هزار عرب توی این روز دور هم جمع شده بودند. روایتی که طرف یهودی و انگلیسی از این ماجرا داره اینطوریه که اعراب به یهودیها حمله کردند و شروع کردند به تخریب.
تا وقتی که انگلیسیها بتونند حکومت نظامی اعلام کنند، پنج یهودی کشته و ۲۰۰ نفر زخمی شدند. 4 نفر از اعراب هم در این درگیری جونشوت رو از دست دادند. یهودیها این فاجعه رو از چشم انگلیسیها میدیدند. البته ارتش انگلیس هم دل خوشی از یهودیها نداشت. یهودیها فقط دردسر بودند و به خاطر ارتباط خوبی که با لندن داشتند، هر کاری که دلشون میخواست میکردند و انتظار داشتند که ارتش انگلیس ازشون حمایت کنه.
لندن برای بررسی اوضاع یه هیئت تحقیقاتی به منطقه اعزام کرد که به نتایج جالبی رسیدند. در گزارش نهایی اومده که اعراب درگیری رو شروع کردند اما یهودیها صبوری نداشتند و آتیش درگیری رو شدیدتر کردند. یعنی این یهودیها بودند که از عمد، درگیری ایجاد میکردند. اما این گزارش سرّی به دست دولتمردای انگلیس نرسید. در حالی که ممکن بود روی تصمیمات انگلیس تاثیر بذاره.
یه لحظه این نکته رو در نظربگیرید که در ماجرای اسرائیل، این اتفاق که یه حقیقتی به صورت وارونه گزارش بشه و بر مبنای اون گزارش تصمیماتی گرفته بشه خیلی هست.تا اینجا ماجرای دادگاه دریفوس و پاپوشی که براش دوخته شده بود رو گفتیم، این هم دومین نمونه از این دست اتفاقات. تا دهههای بعد هم این موضوع رو میتونیم ببینیم. برگردیم به ماجرا. هشدارهای انگلیسیهای منطقه، به دست مقامات نمیرسید و دستورالعملهای نامربوطی صادر میشد.
داستان جشنواره موسای نبی به اروپا رسید. فرانسویها از فرصت استفاده کردند و به بهانهی محافظت از یهودیها توی اورشلیم، قیمومیت خودشون بر سوریه رو رسمی کردند. با این اوصاف، پادشاهی سوریه با این شکل از حضور استعمارگران جامعهی ملل در تعارض بود و فرانسه میتونست اعلان جنگ کنه. تابستون ۱۹۲۰ فرانسه علیه فیصل اعلان جنگ کرد. فیصل احتمالاً به توصیهی انگلیسیها تسلیم شد. تنها کسی که مقاومت کرد وزیر دفاع فیصل با سه هزار عرب بود که به راحتی هم شکست خوردند.
ژنرال فرانسوی قبل از ورود به سوریه، رفت سر قبر صلاح الدین ایوبی. صلاحالدین ایوبی کیه؟ یه ماجرای بسیار مفصل داره که بهش میگن جنگهای صلیبی. بین سالهای 1095 تا 1291 میلادی تو همین منطقه غرب آسیا، چندین نوبت جنگ بین ارتش مسلمونها و مسیحیها درمیگیره و صلاحالدین ایوبی فرمانده چند دور از این نبردها بود و در این نبردها ارتش مسیحیها رو شکست داد. سال 1193 میلادی هم در دشمق فوت کرد و توی مسجد جامع اموی دفن شد. حالا ژنرال فرانسوی رفته بالا سر همچین فرماندهای که نماد پیروزی مسلمانها در جنگهای مذهبی بوده و به قبرش لگد زد و گفت «بیدار شو! صلیب بر هلال پیروز شده.»
شکست پادشاهی سوریه امید تمام اعراب رو نقش بر آب کرد. اینجا بود که اعراب فلسطین دیگه با سوریه کاری نداشتند و به دنبال استقلال فلسطین بودند. اما دو تا مشکل بزرگ داشتند: یکی اینکه درصد افراد باسواد توی فلسطین چیزی حدود ده درصد بود. دوم هم اینکه اکثر جمعیت در اطراف شهرها و در روستاها زندگی میکردند. نکته اینجاست که ملیگرایی معمولاً از جمعیت باسواد شهرها شروع میشه. جایی که ایدهها سریع جابهجا میشند و تظاهرات شکل میگیره. انسان شهری برای دیگری کار میکنه و تعلقات خانوادگی یا دوستی کمی داره.
ایجاد انگیزه توی همچین کسی برای اینکه به هویت جدید بپیونده، کار سختی نیست. اما یه روستایی احساس نیاز نمیکنه تا به هویت جمعی بپیونده تا زندگی بهتری داشته باشه. اون همینطوریش هم با تعلقات خانوادگی و قبیلهای و سرزمینی، نیازهای خودش رو برطرف میکنه، آزادی داره، به گروهی که نمیشناسه وفادار نیست، برای دیگری نمیجنگه، قوانین دیگری رو هم اجرا نمیکنه. تصوری که روستاییهای فلسطینی از دولت و حکومت داشتند، خاطرهای بود که از امپراتوری عثمانی داشتند که اونم خاطرهی خوبی نبود.
در نقطهی مقابل، صهیونیستها از کشورهایی میاومدند که ایدهی دولت-ملت قبلاً اونجاها به ثمر نشسته بود. مشخصه که جا انداختن ایده استقلال و تشکیل یه دولت مستقل در چنین جامعهای خیلی سخت و دور ازدسترسه. همینجا درباره یکی از چالشهای صهیونیستها برای رسیدن به انسجام و تشکیل یه دولت ملت تازه هم یه نکته بگم. صهیونیستها از کشورهای مختلف دور هم جمع شده بودند و سرزمین و فرهنگ و زبان واحدی هم نداشتند. اون موقع زبان عبری به شکل امروزی وجود نداشت. زبان عبری فقط توی متون مقدس بود و خاخامها ازش استفاده میکردند. به هیچ وجه نمیشد توی گفتگوی روزانه به کاش بردش.
یهودیهایی که به فلسطین اومدند هر کدوم به زبان کشوری که ازش میاومدند، صحبت میکردند. آشر گینزبرگ یکی از رهبران یهودی بود که فکر تیزی داشت. به نظر گینزبرگ یهودیایی که خارج از فلسطین زندگی میکردند، باید این منطقه رو سرزمین موعود خودشون میدونستند؛ جایی که شوق دارند برای تحصیل و زیارت برند. گینزبرگ یه یهودی فرهنگی بود و هدفش این بود که یهودیها با میراث و تاریخ خودشون آشنا بشند. الیزار بن یهود، دوست گینزبرگ، شخصیت تاثیرگذار دیگهای بود که برای خاخام شدن درس میخوند و همین موقعها با صهیونیسم آشنا شد.
بن یهود به زبانهای یدیش یا همون عبری، آلمانی، روسی و فرانسوی مسلط بود. قبل از شروع مهاجرت یهودیها، تعداد کمی، از جاهای مختلف دنیا برای زیارت به فلسطین میرفتند. اونا سعی میکردند با عبری دست و پا شکسته با هم حرف بزنند اما نمیشد. بن یهود متوجه شد که میشه با این زبان مکالمه کرد. به نظر اون، زبان مشترک بین یهودیها خیلی مهم بود. اگه یهودیها به زبانی غیر از زبان مشترک صحبت میکردند، نمیتونستند هویت مستقلی داشته باشند. برای همین بن یهود زندگی خودش رو صرف زبان یهودیها کرد. برگردیم به ماجرای خودمون و
شکست ارتش سوریه از فرانسویها:
اینجا، انگلستان دوباره وارد ماجرا میشه. بر اساس توافقهایی که بعد از جنگ جهانی اول شده بود، قیمومیت منطقه فلسطین در اختیار انگلستان قرار گرفت. اما بعد از فشار یهودیها برای مداخلهی بیشتر انگلیس، اونها دولت نظامی مستقر توی فلسطین رو با یه دولتی مدنی جایگزین کردند. کمیسر عالی این دولت، هربرت سموئل، یه انگلیسیِ صهیونیست بود. حییم وایزمن همون کسی که تو قسمت قبل دربارهاش صحبت کردیم، بعدها ادعا کرد که من پشتِ به قدرت رسیدن سموئل بودم. سموئل یکی از جالبترین شخصیتهاست. میگند که همینطوریش یه آدم کاملاً معمولی بود اما توی قضیهی صهیونیسم عجیب بود.
پیشبینیها و طراحیهایی که داشت تا دههها بعد رو متاثر کرد. اون سال ۱۹۲۴ طرحی را برای تأسیس یک دولت یهودی ارائه داد که در ضمن از منافع انگلستان هم در منطقه پاسداری کنه. بعد از این هم طرحهایی برای منطقه فلسطین به هیئتوزیران و مجلس بریتانیا ارائه داد و گفت که باید یه کشور یهودی در فلسطین تأسیس بشه. توی این طرحها حرفش اینه که فلسطین باید به صورت کشور تحتالحمایه انگلستان دربیاد تا یهودیان بتونند زمین بخرند و با بسط خاک و یهودینشینی رو جا بندازند. زمانی که سموئل به فلسطین اومد، یهودیها خیلی خوشحال شدند که یکی از اونا از طرف دولت انگلیس منصوب شده و میتونند مثل قدیمها، استعمار انگلیس رو توی این منطقه ببینند. حتی یکی از رهبرای یهودی درخواست کرد که فلسطینیها رو بیرون کنند.
حالا بریم یه نگاهی به وضعیت فلسطین بندازیم و ببینیم که اونجا ماجرا از چه قراره ... توی فلسطین دو تا طایفهی مهم بودند به اسم نشاشیبی و حسینی که با هم رقابت داشتند. شهردار بیتالمقدس یا قدسکه یهودیهای بهش میگن اورشلیم، حسینی بود و زمانی که شورشهای نبی موسی رخ داد، انگلیسیها یه نفر از خانوادهی نشاشیبی رو جایگزینش کردند. حقهی قدیمی روباه پیر و مستعمرای دیگه این بود که از اختلافات درونی جوامع برای ایجاد تفرقهی بیشتر و کنترل راحتتر اوضاع استفاده میکردند.
شهردار جدید، چون دستنشوندهی انگلیس بود، موضع قدرتمندی نداشت. پس برای مشروعیت بیشتر، مجبور بود به انگلیسیها رجوع کنه. بیشتر سیاست انگلیس توی فلسطین حول این دو طایفه میچرخید. حسینیها از اینکه یه نفر از نشاشیبی شهردار شده عصبانی بودند. اینجا، سموئل برای اینکه به این اختلاف دامن بزنه یه نفر از خانوادهی حسینی رو به عنوان مفتی اعظم فلسطین منصوب کرد. چند ماه بعد که مفتی اعظم از دنیا رفت، سموئل برادرش، حاج امین الحسینی رو که تبعید بود، به فلسطین آورد تا جای اونو بگیره.
اتهام حاج امین این بود که جمعیت عرب رو تهییج کرده و در نتیجه شورش نبی موسی به راه افتاده. برای همین هم تبعید شده بود. حالا یکی از خانوادهها حوزهی سیاسی و اون یکی خانواده حوزهی دینی رو به دست گرفته بودند و انگلیسیها امیدوار بودند که اینا همدیگه رو خنثی کنند. در واقع قرار بود انگلیسیها با ادامه دادن این تفرقه، کارخودشون رو پیش ببرند. نشاشیبیها که شهردار شدند میخواستند که با صهیونیسم سازش کنند. اما مفتی اعظم، این درخواست رو محکوم کرد و به نشاشیبیها گفت شما همدست صهیونیستهایید.
انگلیسیها و صهیونیستها هیچ مشکلی با این رفتار نداشتند و حتی ازش استقبال میکردند. مثلاً زمانی که حسینیها حزب سیاسی تشکیل دادند، انگلیسیها به نشاشیبیها کمک کردند تا حزب رقیب رو ایجاد کنند و صهیونیستها هم بهشون کمک مالی کردند و حتی این موضوع رو مخفی نکردند. حوزهی سیاسی دست نشاشیبیها بود و صهیونیستها و انگلیسیها از خدشهدار کردن اعتبار اونا استقبال میکردند. اگه مردم سمت حسینیها میرفتند هم مشکلی نبود، چون اینا خارج از نهادهای مذهبی، قدرت خاصی نداشتند. انگلیسیها حاج امین رو تشویق میکردند که از موقعیت خودش توی فلسطین استفاده کنه تا هویت مسلمونا تقویت بشه.
تا اینجای تاریخ، نهادهای مشترک مسلمونا و مسیحیها از موثرترین سازمانهای مخالف صهیونیسم بودند. منطق انگلیس این بود که اگه مسلمونا افراطی بشند، مسیحیا ازشون فاصله میگیرند و اتحادشون از بین میره و مسیحیهای منزویشده، چارهای ندارند جز اینکه از انگلیس درخواست حمایت کنند. اما حسابِ اینجا رو نکرده بودند که از دل این نهادهای مسلمون، اسلام جهادی متولد میشه. تا اینجای ماجرا رو داشته باشید که انگلیسیها چطور با ایجاد اختلاف بین طوایف فلسطینی، هم زمینه اختلاف بین مسلمونها و مسیحیها رو ایجاد کردند، هم انسجام داخلی فلسطینیها علیه نیروهای خارجی رو از بین بردند و هم اینکه تخم ایده جریانهای اسلامگرای افراطی رو کاشتند. حالا بریم و یه مروری بکنیم به اینکه چطور صهیونیستها رو به اقدامات نظامی آوردند.
بین یهودیها عناصر چپگرای زیادی بودند. این گروه با بقیهی گروههای یهودی هم درگیری داشتند. بعضی از اونا ملیگرایی رو به کلی رد میکردند. فکر میکردند این بهانهایه برای اینکه بین کارگرای جهان تفرقه بندازه. حتی بعضیها بین اعراب برگه پخش میکردند که درگیر رقابت بین یهودیها و مسیحیها نشید و کارگرا باید با هم متحد باشند. حدود یه سال بعد از شورشهای نبی موسی، تعارض بین یهودیهای ملیگرا و یهودیهای چپگرا شدت گرفت.
۱ می ۱۹۲۱ کمونیستها برگههایی پخش کردند و اعلام کردند قصد دارند فلسطین شوروی ایجاد کنند. گفتند که میخواند بین شهر یافا و تلاویو راهپیمایی کنند. یافا یه شهر با جمعیت کارگری بود و تلاویو شهری که فعالیتهای تجاری و اقتصادی زیادی توش انجام میشد.
یه گروه از صهیونیستها به رهبری دیوید بن گوریون خودشون رو برای تظاهرات علیه این گروه آماده کردند. بن گوریون نمونهی کامل یه صهیونیست بود. آدمی سرسخت و جنگجو و متعهد به رسیدن به هدف. روز بعد دو گروه با هم درگیر شدند. اعراب هم وارد زد و خورد شدند و درگیری بالا گرفت. ظاهراً یهودیها دعوای خودشون یادشون رفت و به اعراب حمله کردند. بعد از چند ساعت درگیری به اطراف هم سرایت کرد. شورش یه هفته طول کشید. ۴۷ نفر از یهودیها و ۴۸ نفر از اعراب کشته شدند و صدها نفر هم زخمی شدند.
بعد از این شورش، بخشی از دولت انگلیس متوجه وخامت اوضاع توی این منطقه شد. گزارش هیئت اعزامی دولت انگلیس هم میگفت شروعکنندهی درگیری یهودیها بودند و این درگیری بیشتر به خاطر این بوده که اعراب میترسیدند از سرزمینشون بیرونشون کنند. کمیسر عالی، هربرت سموئل به دولت انگلیس هشدار داد که تحرکات یهودیها باعث شده اعراب منطقه بیدار بشند و از ترس اوضاع دست به این اقدامات بزنند.
سموئل تا قبل از این اتفاق امیدوار بود با ثروت و زیرساختی که یهودیها به منطقه میارند، دیگه اعراب دنبال استقلال نباشند. اما بعد از این اتفاق، برای مهاجرت یهودیها محدودیت قائل شد. پیشنهادش این بود که یه دولت با دو ملت تشکیل بشه. فکر میکرد این تنها راهحل مشکله. یه ماه بعد سموئل توی سخنرانی خودش گفت «دولت انگلیس قصد نداره که از حاکمیت یهودیها بر اکثریت مسیحی و مسلمان حمایت کنه و هرگز موافق چنین کاری نیست. اعلامیهی بالفور فقط برای این بود که یهودیها اینجا خونه پیدا کنند.» این سخنرانی صهیونیستها رو شوکه کرد. متوجه شدند که دیگه نمیشه به انگلیس اعتماد کرد. پس شروع کردند به مسلح شدن و آماده شدن برای جنگ.
اعراب بعد از مدتها استعمار و تجربههای تلخ، حالا با صهیونیستهایی مواجه شده بودند که میخواستند واقعاً اونا رو بیرون کنند. ممکنه با خودتون بگید خشونت اشتباهه. اما فرض کنید پدر یا مادری هستید و بچهتون رو خطر مرگ تهدید میکنه. چه کار میکنید تا به جای امنی برسه؟ آیا این وظیفه رو به کس دیگهای میسپرید؟ اگه یه نفر از شما جای خواب بخواد ممکنه توی خونهتون راهش بدید. اما اگه فردا دوستاش رو دعوت کنه و هر روز آدمای بیشتری بیاره و قفلها رو عوض کنه و از خونه بیرونتون کنه و پلیس هم کاری برای شما نکنه، چیکار میکنید؟ بیرونش نمیکنید؟ البته اگه تو یه کشور آروم و یه جای گرم و نرم زندگی میکنید، متوجه نمیشید از چی حرف میزنم.
بعد از شورشهایی که در سالهای ۱۹۲۰ و ۱۹۲۱علیه صهیونیستها اتفاق افتاد، اونا احساس کردند به یه رهبر قدرتمند نیاز دارند. دیوید بن گورین یکی از اونا بود. بعد از کنترل فلسطین توسط انگلیس بعد از جنگ جهانی اول، خیلی از یهودیهایی که از ظلم و ستم امپراتوری روسیه آزاد شده بودند، به فلسطین سرازیر شدند. جوونهای مجردی که پروژهی صهیونیسم خیلی سر شوقشون میاورد. البته بیشترشون از اوضاع واقعی فلسطین خبر نداشتند. فکر میکردند بومیها کم و پراکندهاند و اگرم مقاومت کنند، امپراتوری انگلیس به کمکشون میاد. بعد از پایان جنگ، نقشهي صهیونیستها تغییر کرد.
هاگانا، شاخهی نظامی صهیونیستهای چپگرا، یکی از رهبرای مذهبی صهیونیستها که به دولت سکولار اسراییل اهمیتی نمیداد و دنبال دینداری بود و مخالف ایدهي ایجاد دولت بود رو ترور کردند. تابستون ۱۹۲۰، بعد از اینکه انگلیسیها توی دو تا شورش تل های و راهپیمایی یافا تلاویو که ازشون صحبت کردیم از یهودیها حمایت نکردند یا نتونستند که حمایت کنند، هاگانا قدرت گرفت. قبل از شورش یافا، هاگانا ماموریت داشت که از شهرکهای یهودی دفاع کنه. بعد از شورش، بیشتر برای کنترل یهودیهای دیگه ازش استفاده میشد.
بن گوریون باید صهیونیستهای دیگه رو ادب میکرد. چون این جنبش در سال ۱۹۲۰ وضعیت خوبی نداشت. انگلیسیها متوجه شده بودند که اعلامیهی بالفور بیشتر از اون چیزی که فکر میکردند، دردسر درست کرده و ارزش نداره. بعد از اعلامیهی بالفور، صهیونیستها فکر میکردند دولت انگلیس بهشون چراغ سبز نشون داده که هر کاری میخواند بکنند. پس نقشهی قبلی رو کنار گذاشتند و به هشدارهای وایزمن که میگفت در حاشیهی امن دولتداری کنید، گوش نکردند.
انگلیسیها سعی کردند به اعراب اطمینان بدند که خطری اونا رو تهدید نمیکنه. اما نشونههایی وجود داشت که اعراب رو عصبانی میکرد. مثلاً بعد از اعطای وظیفه در ۱۹۲۳، انگلیسیها اعلام کردند که انگلیسی، عبری و عربی زبان رسمی فلسطینه و تمام تابلوها باید به این سه زبان باشند. یکی از رهبران انگلیس مینویسه: توی یکی از روستاهای یهودی مردم اجازه نمیدادند تابلو نصب بشه و توی یه روستای دیگه، نوشتههای عربی تابلو رو پاک میکردند. یهودیها نقشههایی منتشر میکردند که اسم روستاهای تاریخی عربی رو تغییر داده بودند و به جاشون اسامی عبری گذاشته بودند.
استرلینگ، افسر انگلیسی، مینویسه: به نظر من اگه اعلامیهی بالفور و اختلافات فرهنگی یهودیها نبود، اعراب مشکلی با حضور یهودیها نداشتند. اما حالا از تسلط یهودیها میترسند.
بعد از شورش:
زمانی که اون دو تا شورش رخ داد، صهیونیستها انتظار داشتند انگلیس ظاهر بیطرف خودش رو کنار بذاره و کاملاً از یهودیها حمایت کنه اما این اتفاق نیفتاد. انگلیسیها چند تا عرب رو اعدام کردند اما نمیتونستند یا نمیخواستند فلسطین رو از اعراب بگیرند و به یهودیهایی بدند که از اروپا اومدند. صهیونیستها شوکه شدند چون متحدای انگلیسیشون پشت پرده یه چیز میگفتند و در ظاهر جور دیگهای عمل میکردند. پشت پرده بهشون میگفتند به حرفای عمومی ما گوش نکنید، شما در نهایت به دولت یهودی خودتون میرسید.
اما یهودیها حالا احساس خیانت میکردند. البته یهودیهای اهل صلح و مذهبی توی این مقطع احساس میکردند هدفشون از اول این نبود. حتی مهاجرت یهودیها بعد از این دو تا شورش متوقف شد. تو این مقطعِ زمانی، یهودیهای دنیا سر قضیهی صهیونیسم یکنظر نبودند. بعضیها فکر میکردند تو کشور خودشون زندگی بهتری داشتند.
انگلیسیها سه تا صهیونیست افراطی رو برای فرماندهی وظیفهداری فلسطین منصوب کردند. اولی کمیسر عالی، هربرت سموئل، دومی یه یهودی که دبیر ارشد استعمار بود به اسم جرج استوارت سیمس و سومی یه افسر عالیرتبه نظامی بود، به اسم هربرت پلامر. هدف انگلیسیها این بود که اعراب رو کنترل کنند، آرومشون کنند و مطمئنشون کنند که خطری تهدیدشون نمیکنه. و بدترین تصمیم رو گرفتند و سه تا یهودی رو روی کار آوردند. البته خود انگلیسیها فکر میکردند با این کار شاید بشه رهبری رو از دست یهودیهای افراطی بگیرند و اوضاع رو کنترل کنند
هربرت سموئل ابتدا تلاش کرد از طرفی اعراب رو آروم کنه و از طرف دیگه انتظارات صهیونیستها رو معقول کنه. اما صهیونیستها اینو نمیپذیرفتند و بهش میگفتند خائن. از نظر اونا این موضع انگلیسیها وظیفهداری و قیمومیت اونا رو نامشروع میکرد. از اینجا به بعد صهیونیستها به مذاکره و روش هربرت سموئل عمل کردند و در کنارش هم به غصب زمین و مهاجرت و پیشروی ادامه دادند.
سالهای ۱۹۲۲ و ۱۹۲۳ صهیونیسم، یه مثلث سه گوشه. یه طرف هنوز وایزمن، رهبر ملیه که دنبال حمایت مالی و معنوی از گروهه. اما دو طرف دیگه، یکی بن گوریونه، رهبر صهیونیسم چپگرا و بعدی هم زیو ژابوتینسکی، رهبر جامعهی راستگرای کوچیک ولی موثر اسراییل. بن گوریون متوجه شد که برای بقا باید کمی آرومتر عمل کنند اما ژابوتینسکی و پیروانش موافق نبودند. ژابوتینسکی بعد از شورش مشغول اعدام اعراب شد. انگلیسیها دستگیرش کردند و به ۱۵ سال حبس محکوم شد. اما سموئل تو عفو عمومی، آزادش کرد و اونم به کار و بار خودش یعنی اعدام اعراب برگشت، چون این رو وظیفهی صهیونیسم میدونست. زمانی با صهیونیسم به مشکل برخورد که انگلیسیها تصمیم گرفتند اردن رو از فلسطین جدا کنند.
بعد از سرنگونی فیصل از دمشق، برادرش عبدالله متحد انگلیس بود و تصمیم گرفت برای حمله به سوریه آماده بشه اما انگلیسیها متقاعدش کردند پادشاه اردن بشه. فیصل هم پادشاه عراق شد. در برابر این تحولات، صهیونیستها قبول کردند که کاری از دستشون برنمیاد. اما دیگه انتظار نداشتند که اردن رو هم ازشون بگیرند. بن گوریون و وایزمن این موضوع رو قبول کردند چون فکر میکردند خارج از کنترل اوناست. اما راستگراها قبول نمیکردند. برای همین حزب تجدیدنظرطلب رو تشکیل دادند.
در حالی که بن گوریون داشت رابطهشون رو با انگلیسیها و اعراب بهبود میداد، ژابوتینسکی دولت انگلیس رو محکوم کرد و شاخهی نظامی حزب رو راه انداخت. اسم حزب جنبش جوانان بتار بود. بتار اسم آخرین قلعهایه که توی حملهی امپراتوری رم از بین رفت. همچنین بتار مخفف اسم همکار و دوست ژابوتینسکی، ترامپلدور هم بود. به نظر ژابوتینسکی، اعراب هیچ وقت اونا رو نمیپذیرفتند و چارهای نبود جز درگیری و جنگ. سال ۱۹۲۳ اون جزو اقلیت بود اما بعدها صهیونیستهای زیادی بهش پیوستند. هر چند دو ضلع دیگهی مثلث باهاش مخالف بودند اما صهیونیستها تا اینجا تونسته بودند به هویت واحد و هدف واحدی برسند درحالیکه اعراب هنوز به این نقطه نرسیده بودند.
صهیونیستها حمایت قدرت استعماری رو داشتند و حمایت مالی خانوادههای مهمی مثل روچیلدها رو. این شرایط هم مثل استعمارهای گذشتهی قدرتهای اروپایی بود. فلسطین مثل باقی مستعمرهها به حدی از توسعه نرسیده بود که بتونه در مقابل استعمارگرا بایسته. همهی اینا قبل از کشف نفت توی منطقه است و شیخ عرب پولداری هم وجود نداشت که از فلسطینیها حمایت کنه. توی این رویارویی، قانونی وجود نداشت. عدالت قانون طبیعت نیست و هر کس قدرت بیشتری داشته باشه، پیروزه.
این تنشها بین اعراب منطقه و صهیونیستها مدام شدت میگیره تا اینکه هر دو گروه تصمیم میگیرند برن پیش مقامات انگلستان و موضوعات مد نظر خودشون رو بگن تا یه توافقی حاصل بشه. به اصطلاح امروزی، دو تا هیئت دیپلماتیک راهی لندن میشن:
وایزمن هماهنگ کرد که بن گوریون به لندن بیاد و با سیاستمدارای انگلیسی دیداری داشته باشه تا بعضی درخواستهای صهیونیستها رو مطرح کنه. اون قرار بود نخستوزیر رو ملاقات کنه اما نخستوزیر رو معطل کرد و نیومد. روز بعد اومد، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده، رفت محل اقامت نخست وزیر و صبحانه خورد. اون مدتی که لندن بود، یه میلیونر یهودی صهیونیست، خودروی لوکسی رو در اختیارش قرار داد. نخست وزیر از بن گوریون پرسید آیا فهرستی از سیاستمدارای انگلیسی که نسبت به صهیونیسم نظر خوبی ندارند، همراهش داره؟ داشت. نخست وزیر فهرست رو ازش گرفت که تو برخوردهای بعدی دقت کنه! بعد از توافق، قرار بود بن گوریون به کنگرهی صهیونیسم در سوییس بره اما از پرواز جا موند. نخست وزیر با شرکتهای هواپیمایی صحبت کرد تا یه بلیت ارزونقیمت براش پیدا کنه. اما پیدا نشد. سعی کرد هواپیمای سلطنتی رو براش چارتر کنه. در نهایت تصمیمش رو عوض کرد و بن گوریون رو سوار قطار کرد. قطار از فرانسه میگذشت و بن گوریون روادید فرانسه رو نداشت. نخست وزیر صبح تعطیل یکشنبه به سفیر فرانسه زنگ زد تا همونجا برای بن گوریون روادید صادر بشه.
اون تجربه رو حالا با تجربهی هیئت عرب مقایسه کنید. سه فرستادهی عرب به لندن اومدند و سه ساعت توی راهرو منتظر موندند. آخر سر یکی از اعراب از یه انگلیسی پرسید «امروز میتونیم نخست وزیر رو ببینیم؟» انگلیسیه گفت «من منشی نخست وزیرم، تو کی هستی؟» منشی تعجب کرد که اونا هیئت عرباند چون کت و شلوار و کراوات داشتند. انتظار نداشت اعراب رو این شکلی ببینه. گفت «چون دیگه دیر شده، نمیشه جلسه گذاشت. برنامهی نخست وزیرم تا هفتههای بعد پره اما نگران نباشید. با یکی از مشاورای ارشدش صحبت کنید.» اعراب رو به اتاق دیگهای راهنمایی کرد اونجا هم ۴۵ دقیقهی دیگه منتظر موندند تا مشاور ارشد اومد. اما این جناب مشاور ارشد کی بود؟ حییم وایزمن.
متوجه تفاوت برخورد شدید؟
ماجراهای این قسمت رو همینجا ببندیم. فقط یه نکته دیگه رو اشاره کنم و اون اینکه برای فهمیدن اتفاقات، خیلی مهمه که خودمون رو جای آدمهای اون روزگار بذاریم. البته که باید متناسب با مقدورات و امکانات و شرایط اونروز به اتفاقات نگاه کنیم. روزهایی که اینترنت نیست، رسانهای وجود نداره تقریبا و خبری هم از شبکههای اجتماعی نیست که کسی توئیتی بزنه یا عکسی از ظلمهایی که داره میشه منتشر کنه. تو این دوره، بخش زیادی از سیاستگذارای انگلیسی، اعراب یا یهودیای غیرانگلیسی رو حتا ندیدند.
اصلاً نمیدونند تو فلسطین چه خبره و فقط چیزی رو که بهشون گفتند تکرار میکنند. کسایی مثل هایم وایزمن، اطلاعات منطقه رو بهشون میدند. یهودیها بیوقفه دارند افکار عمومی انگلیس رو شکل میدند و نمایندههای انگلیس هم چیزی از قضیه نمیدونند و خبری از اعراب به دستشون نمیرسه. اگه اعراب بخواند شکایت رسمی خودشون رو به دست انگلیس برسونند، باید برند سراغ دبیر کل فلسطین که خودش یه صهیونیست دیوانهست. دبیر کل، اعتراض فلسطینیها رو از طریق سموئل به دفتر استعمار میفرسته و در نهایت روی میز وینستون چرچیل قرار میگیره؛ که اون موقع وزیر خارجهی مستعمراته و البته متحد صهیونیستها.
بیست سال بعد، یه روزنامهنگار انگلیسی نوشت که فلسطینیها هیچ انگلیسی بیطرفی رو ندارند که مسائل خودشون رو محرمانه براش مطرح کنند. مثل داستانهای کافکاست. با همسایهتون دعوا میکنید و قاضی و معلم و همه، از اقوام همسایه هستند. قطحی و استعمار و یهودیها و همهی این مصیبتها رو تحمل کردید و به هر کسی که رجوع میکنید یا متحد صهیونیستهاست یا خودش صهیونیسته. انگلیسیها تنها زمانی متوجه اعراب شدند که دو شورشی که گفتیم اتفاق افتاد. صهیونیستها هم از فرصت استفاده کردند و تصویر اعراب رو به خشونت گره زدند. ساختاری که گفتیم، تا امروز هم ادامه داره. رسانه و لابی اسراییل توی کشورهای دیگه، بسیار قدرتمندتر از اعرابه. مردم عادی فقط تو اخبار میبینند که چه خبره. تنها زمانی به اعراب اشاره میشه که خشونتی رخ داده باشه و خشونت اسراییل، همیشه به عنوان «پاسخ» خشونت فلسطین نمایش داده میشه. این حربه از ۹۰ سال پیش شروع شد و هنوز ادامه داره.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی