- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
توی قسمت اول ماجرا رو از آشوبهای گروه پوگروم شروع کردیم و رسیدیم به دادگاه دریفوس و گفتیم که تئودور هرتزل که اون موقع گزارشگر این دادگاه برای یه روزنامه اتریشی بوده بعد از دادگاه جزوهای منتشر کرد و اروپاییهایی رو دعوت کرد به تشکیل دولت یهود در منطقه فلسطین. بعد از این کتاب هم صندوق ملی یهود تشکیل شد و کمک کرد به حمایت مالی از کسانی که قصد مهاجرت به منطقه رو داشتند. این وضعیت تا حدود نیمه دهه اول قرن بیستم ادامه داره تا اینکه در 1914 آتش جنگی شعلهور میشه که تقریبا همه جهان رو در خودش میسوزونه ... جنگ جهانی اول
توی سالهای ابتدایی قرن بیستم، جنگهای پراکندهای بین دولتهای مختلف منطقه آسیا و اروا شکل میگیره. این سالها، یه دولت خیلی بزرگ داریم در منطقه غرب آسیا به اسم امپراطوری عثمانی، تقریبا تمام منطقه جنوب غرب آسیا در تصرف این دولته. توی اروپا هم وضعیت کشورها با اونچیزی که امروز میتونیم روی نقشههای جغرافیا ببینیم متفاوته. امپراطوری اتریش مجارستان و آلمان و فرانسه ایتالیا و روسیه و بریتانیا بازیگرهای اصلی این منطقه هستند. حالا با این تصویر کلی بریم ببینیم که چه اتفاقاتی داره روی زمین میفته.
توی همین سالهای ابتدایی قرن بیستمه که امپراتوری اتریش-لهستان در حال فروپاشی بود و یه جرقه، جنگ جهانی اول رو راه انداخت. آرشیدوک فرانتس فردیناند، ولیعهد امپراتوری اتریش-مجارستان و همسرش، در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ توسط یه ملیگرای صرب به اسم گاوریلو پرنسیپ، در سارایوو، ترور شدند. امپراطوری اتریش-مجارستان قصد حمله به صربستان میکنه ومردمش هم از حمله حمایت میکنند. در مقابل، روسیه که متحد صربستان بوده هم آرایش جنگی میگیره و این باعث میشه که آلمانها که متحد امپراطوری اتریش مجارستان بودند هم در حمایت از اونها وارد صحنه بشن.
با پیوستن آلمان به صحنه نزاع، فرانسه و ایتالیا هم پاشون به ماجرا باز میشه و تقریبا کل اروپا به آتش کشیده میشه. در آسیا هم امپراتوری عثمانی به حمایت از آلمان، قد علم کرد و اینطور شد که جهانی که تا چند هفته پیش نسبتا آروم بود، به سرعت درگیر بزرگترین نبرد تاریخ تا اون زمان شد توی چند ماه، میلیونها نفر مردند و شهرها و روستاهای بسیاری از بین رفتند. جهان به دو دسته تقسیم شد. یک گروه شدند متحدین که شامل آلمان، اتریش، مجارستان، عثمانی و بلغارستان میشد و یه گروه شدند متفقین. یعنی فرانسه، بریتانیا، روسیه، صربستان، ایتالیا، ایالات متحده آمریکا، ژاپن و رومانی.
نوامبر ۱۹۱۴، امپراتوری عثمانی وارد جنگ علیه متفقین شد. اما عثمانی هم در این زمان در حال فروپاشی بود. سلطانن ترک عثمانی، علیه متفقین اعلام جهاد کرد و از مسلمونهای مصر خواست که علیه انگلیسیها قیام کنند. اما اسلام از دل اعراب زاده شده بود و قرآن به زبون عربی نوشته شده بود و به همین دلیل اعراب معتقد بودند که خودشون صلاحیت این رو دارند که دربارهی مسائل اسلام نظر بدند و نیازی به صلاحدید یه حاکمِ ترک نیست.
با شروع جنگ جهانی اول، انگلیس در سال ۱۹۱۵ از حسین بن علی، حاکم حجاز، درخواست کمک کرد. حسین ابتدا با احتیاط عمل میکرد. بدش نمیاومد که از امپراتوری عثمانی جدا بشه اما واقعیت این بود که امپراتوری عثمانی هم اونقدرها ظالم نبود. تحت حاکمیت این امپراتوری، اونا دین و حاکمیت خودشون رو توی شبهه جزیره عربستان داشتند و حسین نمیخواست این امپراتوری رو با استعمار اروپایی جایگزین کنه. اما مخالفتها با امپراتوری عثمانی، باعث شد با انگلیسیها همپیمان بشه و ازشون قول بگیره که بعد از جنگ، به استقلال برسند.
پس حسین بن علی از انگلیسیها سلاح گرفت و در ازای استقلال یمن و سوریه، علیه عثمانی جنگید. در واقع جبهه جنگ علیه عثمانی به یکباره بشدت تغییر کرد و اونها از چند جبهه درگیرشدند. جنگ ادامه داشت و هر طرف، منتظر بود تا طرف دیگه کوتاه بیاد. جنگ فرسایشی بود. سال اول، انگلیس با کمبود اَسِتون مواجه شد. از استون توی ساخت پودر سلاحها استفاده میکردند و عنصر سرنوشتسازی بود.
وینستون چرچیل که اون موقع فرماندهی نیروی دریایی انگلستان بود، خبردار شد حاییم وایزمن، استاد یهودی بیوشیمی دانشگاه منچستر، میتونه کمکشون کنه. هایزمن سال ۱۸۷۴ توی بلاروس به دنیا اومده بود و در دانشگاه منچستر کار میکرد و تابعیت انگلیس رو پذیرفته بود. اون ۲۲ سالهش بود که هرتزل اعلامیهش رو منتشر کرد و همون موقعها، هایزمن یکی از رهبران صهیونیسم توی انگلیس شد.
وایزمن تونسته بود توی منچستر با فرآیند جدیدی به استون دست پیدا کنه. بعد از اینکه چرچیل رفت سراغش، هایزمن کارش رو به تولید انبوه رسوند و مشکل مهمات انگلستان حل شد. بعد از اون وایزمن مسئول آزمایشگاه چرچیل شد و ناگهان با مسئولای ردهبالای انگلیس نشست و برخاست کرد. وایزمن از نفوذش بین مقامات انگلیس استفاده کرد و البته نقشه اقامت در سرزمین موعود توی سرش بود.
اواخر جنگ اول، یعنی سال 1917، وایزمن تونست سیاستمدار معروف انگلیسی به اسم مارک سایکس رو متقاعد کنه که حمایت از صهیونیستها به نفع انگلیسه. سایکس نظامی رده بالایی بود که سالها در منطقه خاورمیانه کار کرده بود و ارتباطات مهمی داشت و در داخل انگلستان هم طرف مشاوره مورد اعتمادی به حساب میومد. وایزمن تونست سایکس رو به این فکر بندازه که صهیونیستها قدرتی افسانهای دارند.
بعدها به یه شاهزادهی عرب هم هشدار داد که در برابر صهیونیستها مقاومت نکنه چون شکستناپذیرند و توی تمام بانکها و شرکتها و نهادها نفوذ کردند. البته چنین چیزی در اون زمان خیلی تخیلی بود، چون تعداد کمی از یهودیها توی اون دوره، عضو صهیونیسم بودند. اما مقامات ارشد انگلیسی مثل سایکس و جیمز بالفور، افکار وایزمن رو تکرار میکردند. در نهایت، تلاشهای وایزمن جواب داد. انگلیس توی بیانیهای که بعدها به بیانیهی بالفور مشهور شد، اعلام کرد که فلسطین خونهی یهودیهاست.
بیانیهی بالفور برای صهیونیستها ملتی جدید خلق کرد، سرزمینی رو از اعراب و فلسطینیها دزدید و چرخهای از خشونت و ترور و وحشت رو ایجاد کرد که تا امروز ادامه داره. هر چند علیرغم مخالفت وایزمن، توی این بیانیه حقوق بومیها و دینداری آزادانهشون به رسمیت شناخته شد و بین خونهی یهودیها و دولت یهود تفاوت قائل شدند، اما روزنامههای انگلیسی اون دوران به این قسمت از بیانیه اعتنا نکردند و تیترهای دیگهای زدند. مثلاً نوشتند «دولت اسراییل متولد شد!»
انگلیسیها از فرصت استفاده کردند و اعلامیهی بالفور رو منتشر کردند. امپراتوری عثمانی هم از فرصت استفاده کرد و متن اعلامیه رو به اعراب رسوند. اینجا بود که حسین بن علی متوجه یه خیانت شد. سربازای عرب داشتند با سربازای عثمانی میجنگیدند تا اونا رو از فلسطین بیرون کنند و این درحالی بود که انگلستان وعده خاک فلسطین رو به صهیونیستها داده بود. در واقع با دسیسه انگلستان خود اعراب کاری کردند که راه برای صهیونیستها به منطقه باز بشه. رو دست خوردن سران حجاز از انگلستان عواقب بدی داشت.
برای همین انگلیسیها نمایندههایی رو اعزام کردند تا به اعراب اطمینان بدند چیزی تغییر نکرده، اما یه ماه بعد از انتشار اعلامیهی بالفور، دولت روسیه، سند توافق مخفیانه بین انگلیس و فرانسه و دولت قبلی روسیه رو منتشر کرد. قراردادی که یک سمتش مارک سایکس انگلیسی بود و سمت دیگرش ژرژ پیکوی فرانسوی و به همین دلیل معروف شد به موافقتنامه سایکس پیکو یا موافقتنامه آسیای صغیر. توی این توافق که یک سال پیش از پایان جنگ اول انجام شده بود، فرانسه و انگلستان تصمیم گرفته بودند که با تقسیم امپراطوری عثمانی، هر کدوم بخشیش رو بردارند. در واقع مقامات انگلستان و فرانسه نشسته بودند و تصمیم گرفتند که سوریه، عراق، لبنان و فلسطین رو بین خودشون تقسیم کنند!
در واقع انگلیسیها برای پیروزی در برابر آلمان، به همهی کشورها قول همکاری و تقسیم غنائم داده بودند و در عین حال به همه هم دروغ میگفتند، حتی به فرانسویها. اونا به فرانسویها نگفته بودند که به اعراب چه قولی دادند.
افسر معروف انگلیسی، تی ای لورنس که به لورنس عرب معروف بود، در یادداشتهای خودش مینویسه: در ازای جنگیدن در کنار اعراب چیزی دریافت نکردم. اعراب به کمک ما اومدند تا به حق تعیین سرنوشت برسند. اعراب به آدمها اعتماد میکنند، نه به حرفهای توخالی. اونا با من زندگی کردند و به من اعتماد کردند.
من هم بهشون اطمینان دادم و دو سالی که کنار هم جنگیدیم، به این نتیجه رسیدند که من و دولتم صادق هستیم. اما به جای اینکه به دستاوردهامون افتخار کنم، الان خجالتزدهام. از اول مشخص بود که اگه جنگ رو ببریم، این وعدهها فقط نوشتههای روی کاغذند. اگه باهاشون صادق بودم، باید میگفتم برید خونه و زندگی خودتون رو برای این کارا هدر ندید. اما فایدهای نداشت، یه خیانت تاریخی علیه اعراب رخ داده بود.
قبل از اینکه ادامهی ماجرا رو بگیم باید یه موضوع مهمی رو توضیح بدیم: مانع اصلی ایجاد ملت-دولت توی منطقهی فلسطین، هویت قبیلهای-خانوادگی مردمشه. در واقع اینجا تعلق قبیلهای-خانوادگی، مرسوم و عادیه و سیستم هویتی بر مبنای کشور، مفهومی نوپا و غیرطبیعیه. امپراتوری عثمانی چندصد سال بر سرزمین اعراب حکمرانی میکرد و این کشورها تازه داشتند با مفهوم ملت-دولت آشنا میشدند و این هویت کمکم داشت شکل میگرفت.
البته امپراتوری عثمانی قبل از شروع جنگ جهانی اول، برای اینکه منابع جنگ رو تأمین کنه، خواسته یا ناخواسته قحطی گستردهای رو توی کشورهای عرب ایجاد کرده بود. کنار دلیل قبلی، این قحطی هم باعث میشد این کشورها به فکر استقلال و تعیین سرنوشت خودشون نباشند. قحطی یکی از فجیعترین بلاهاست. نمیخوام زلزله یا سیل رو دست کم بگیرم اما اینا یهدفعه اتفاق میافتند و تموم میشند. اما قحطی ادامهداره.
گزارشهای تاریخیای وجود داره که میگه مردم توی قحطی تو خیابونها مدام ناله میکردند. مثل زامبی راه میرفتند و دنبال چیزی برای خوردن میگشتند. اونایی که چیزی برای خوردن داشتند، مجبور بودند شبا در و پنجره رو خوب ببندند تا صدای گرسنهها به گوششون نرسه. تو قحطی زمان کش میاد. میشنوید که مردم به آدمخواری افتادند. حتی بعضیها بچههای خودشون رو میخورند!
جنگ اول به هر صورتی که بود تموم شد. شرح و تفصیلش البته زیاده که اگر عمری باشه توی فصل دوم بیشتر بهش میپردازیم اما فعلا همینقدر بگم که بعد از جنگ یک سوم جمعیت منطقه شامات از بین رفتند. به نسبت جمعیت، این منطقه بیشترین تلفات رو توی دنیا داشت! باقیموندهها با انواع و اقسام آسیبهای روحی دست و پنجه نرم میکردند. تصور کنید چنین جامعهای بعد از پشت سر گذاشتن تجربهی دردناک قحطی، چطور باید به یه واحد سیاسی تبدیل بشه؟
اما این جمعیت توی خیابونها جمع شدند تا از امیر فیصل در دمشق استقبال کنند. مردم عرب خیلی خوشحال بودند، چون اولین کشور عرب داشت خلق میشد. امیر فیصل اول، پسر حسین بن علی و فرماندهی نیروهای هاشمی بود که فرماندهی شورش علیه عثمانیها رو به عهده داشت. اون خوب میدونست که مبارزهشون برای استقلال، با شکست عثمانی تموم نشده. هنوز انگلیس و فرانسه باقی مونده بودند که بعد از پایان جنگ، داشتند منطقهی غرب آسیا رو بین خودشون تقسیم میکردند.
انگلیس برای آروم کردن اوضاع، هایم وایزمن رو به منطقه فرستاد. ژوئن ۱۹۱۸ بود. وایزمن اون موقع، جایگاه رهبر بینالمللی صهیونیستها رو داشت. وایزمن میدونست که فیصل موقعیت متزلزلی داره. اما بهش گفت که ما هدف سیاسی نداریم و فقط میخوایم در کنار اعراب بومی زندگی کنیم. حتی به فیصل گفت میتونه از نفوذ خودش در انگلیس استفاده کنه تا فرانسه رو از سوریه بیرون کنند. اما ژرژ پیکو به فیصل هشدار داده بود که صهیونیستها خیلی قوی هستند و باید باهاشون همکاری کنه.
فیصل فکر میکرد لابد صهیونیستها رابطهی خوبی با انگلیس دارند که بیانیهی بالفور صادر رو کردند. پس پیش خودش حساب میکرد اگه با وایزمن توافق کنه، با انگلیسیها هم روابط خوبی خواهد داشت. در کنفرانس صلح پاریس در سال ۱۹۱۹، این دو نفر با هم دیدار کردند و موافقت کردند که صهیونیستها تحت نظارت انگلیس، به منطقهای که بعدها فلسطین نامیده شد، مهاجرت کنند. فیصل توی این توافقنامه نوشت: «ما اعراب همبستگی عمیقی رو با صهیونیستها احساس میکنیم. ما تمام تلاشمون رو میکنیم که به اونا کمک کنیم. ما به آینده امیدواریم، آیندهای که توش شما به ما و ما به شما کمک میکنیم و کشوری میسازیم که در بین مردم متمدن دنیا جایی برای خودش داره.»
اما فیصل بومیِ منطقهی فلسطین نبود. فرماندهان این منطقه نگران توافق فیصل با صهیونیستها بودند. بلافاصله بعد از توافق فیصل، شهردار عرب اورشلیم با رییس کمیسیون صهیونیسم، به اسم مناخیم یوشیشکین، جلسه گذاشت. یوشیشکیندربارهی وضعیت خیابونها اعتراض کرد. شهردار گفت بودجهی کافی نداریم و از اوضاع کنفرانس صلح پاریس پرسید. یوشیشکین گفت: «هنوز به معاهدهای نرسیدند اما همه چیز توافق شده. قراره سوریه تحت قیمومیت فرانسه باشه و فلسطین تحت قیمومیت انگلیس.»
شهردار گفت «اعراب این توافق رو نمیپذیرند.» به نظر شهردار، اعراب فلسطین مجوز همچین صلحی به فیصل نداده بودند. البته شهردار مخالف حضور یهودیها هم نبود. مردم محلی هم با این موضوع مشکلی نداشتند. اما شهردار در مقابل ایدهی مهاجرت گستردهی یهودیها احساس خطر میکرد. یوشیشکین در ادامه شهردار رو تهدید کرد و گفت «ما میخوایم به ملتی واحد برسیم و برای رسیدن به این هدف حتی حاضریم بجنگیم. تجهیزات و نیروی کافی هم داریم.» در این زمان یهودیها فقط هشت درصد از کل جمعیت منطقه هستند. زمانی که وارد این سرزمین شدند، توی اون مناطقی خونه و زندگیشون رو شروع کردند که توجه زیادی رو جلب نمیکرد. اما اعلامیهی بالفور اوضاع رو تغییر داد و به اونا جسارت بیشتری داد.
فیصل در نهایت متوجه شد که انگلیس، طرف اروپاییها و یهودیهای اروپایی رو میگیره. ژانویهی سال ۱۹۲۰ به توافق رسیدند که فیصل بر سر قدرت باقی بمونه و هر چند فرانسه نیروی نظامی گستردهای نداره، اما مشاورای نظامی فرانسوی روی سیاستها کنترل داشته باشند. متحدان فیصل مخالف بودند. همراهش نجنگیده بودند تا دوباره مستعمره بشند و توی ذهنشون این بود که ترکهای مسلمون که حاکمای بهتری بودند!
البته دنیا عوض شده بود و شکل قدیمی استعمار جواب نمیداد. نه مردم کشورهای استعمارگر این رویه رو میپذیرفتند و نه کشورهای ضعیف استعمارشده. بنابراین یه شکل جدید از استعمار متولد شد و اسمش رو وظیفهداری یا قیمومیت گذاشتند. یعنی اداره تمام نهادها در دست نیروهای خارجی بود و نیروهای بومی عملا کاری جز مشاغل خدماتی سطح پایین نداشتند. همین روش رو تو دربار عثمانی پیاده کردند. گفتند امپراتوری عثمانی الان آمادهی حکومت کردن نیست، ساختار حکومتی نداره و تجربهای هم توی نهادسازی نداره.
جامعهی ملل نوپا یا بهتره بگیم، انگلیس و فرانسه تصمیم گرفتند که کشورهای متحدِ پیروز وظیفه دارند که زمام امور این مناطق رو به دست بگیرند تا در نهایت این کشورها به استقلال برسند. چه آدمهای خوبی! چقدر مهربون! با اینکه بعد از جنگ خودشون این همه مشکلات اقتصادی دارند اما وقت و منابعشون رو خرج کمک به اعراب میکنند تا با هنر حکومتداری آشنا بشند. البته اروپاییها یکی از خودشون رو در رأس امور نمیذاشتند که کارشون وجههی بدی نداشته باشه. یه آدم محلی پیدا میکردند که با سیاستهاشون همراه باشه و از طریق اون، کشور رو مدیریت میکردند. انگلیسیها وقتی که هند ۳۰۰ میلیونی رو مستعمره کردند، فقط هزار نفر نیرو توی اون کشور داشتند. شکل جدیدی از استعمار متولد شده بود.
متحدای فیصل دیگه خسته شده بودند. فیصل همیشه کوتاه میاومد و همین باعث میشد که ازشون سوءاستفاده بشه. فیصل اول به انگلیسیها اعتماد کرد، بعد با صهیونیستها سازش کرد، حالام که داشت با فرانسویها توافق میکرد. فیصل تحت فشار متحداش، توافق با فرانسه رو محکوم کرد و از فرانسویها خواست سوریه رو ترک کنند. البته فرانسه منطقه رو ترک نکرد و درگیری بین سربازای فرانسوی و اعراب بومی بالا گرفت. اینجا بود که اعراب متوجه شدند از مذاکره و سازش خبری نیست. اوضاعِ اون زمان رو در نظر بگیرید. خبری از اینترنت و تلویزیون و گردش اطلاعات نیست. گروهبندیهای منطقه مشخص نیست. بعضی روستاها حتی به فرانسویها کمک میکنند و بعضیها هم مجبور میشند برای فرانسویها بجنگند.
یهودیها هم داشتند از لحاظ نظامی خودشون رو آماده میکردند. انگلیس که قرار بود توی منطقه صلح ایجاد کنه، با آتش باروت مواجه شد. زمانی که مرز بین فلسطین و سوریه تثبیت شد، ژنرال یهودی روسی، به اسم جوزف ترامپلدور به کمک یهودیها اومد تا امنیت رو توی مرز برقرار کنه. ترامپلدور دندونپزشکی بود که دست سرنوشت به این جای تاریخ کشونده بودش.
قبل از اومدن به فلسطین، توی ارتش امپراتوری روسیه کار میکرد. توی جنگ بین روسیه و ژاپن، یه دستش رو از دست داد، دوباره به جبهه رفت و این بار اسیر شد. توی کمپ اسرا یه روزنامهی داخلی رو مدیریت میکرد و یهودیهای اونجا رو برای اعزام به فلسطین آماده میکرد. بعد از پایان جنگ موفقترین سرباز یهودی در تاریخ روسیه بود. بعد از شروع جنگ جهانی اول از اونجا فرار کرد و به مصر رفت و علیه عثمانیها برای انگلیس جنگید.
۱ مارس ۱۹۲۰، توی شمال فلسطین، چریکهای عرب به شهرک تل های نزدیک شدند تا محوطه رو به امید پیدا کردن سربازای فرانسوی بگردند. به محض ورود، نگهبان صهیونیست، تیر هوایی شلیک کرد تا به ترامپلدور خبر بده. اونم با چند نفر دیگه خودشو رسوند و سعی کرد مانع ورود اعراب بشه اما تعداد عربها زیاد بود. روایتهای مختلفی از این قسمت ماجرا وجود داره. به هر حال یکی از یهودیها تیراندازی رو شروع کرد و دو طرف درگیر شدند. رهبر اعراب گفت سوءتفاهم شده و درخواست آتشبس کرد.
یهودیها موافقت کردند و داشتند از دروازهها خارج میشدند که ظاهراً یکی از یهودیها که از آتشبس خبر نداشت، تیراندازی کرد. اعراب موفق شدند از شهر خارج بشند اما فکر کردند یهودیها خیانت کردند و بعد از آتشبس هم تیراندازی کردند. برای همین آمادهی حملهی مجدد شدند. درگیری که تموم شد، دو طرف هر کدوم چند ده نفر تلفات داده بودند. این اتفاق، شروع درگیری بین اعراب و یهودیها بود. جوزف ترامپلدور هم جزو کشتهشدهها بود. قبل از مرگ، آخرین کلماتی که به زبون اورد این بود که «مهم نیست که زخمی شدم. خوب شد که برای کشورم جون دادم.» صهیونیستها سالها این حرفش رو نقل قول میکردند و ترامپلدور تبدیل شد به اولین کشته یهودی توی درگیریهای فلسطین بود.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی