- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
تو قسمت قبل ماجرای فلسطین رو تا اونجا پیش بردیم که دیدیم پیشنهادهایی برای تشکیل شورا مطرح شد و قرار بود صهیونیستها و اعراب مسلمان با هم اداره کشور رو در دست بگیرند اما صهیونیستها این ایده رو نپذیرفتند و اصرار داشتند که کل خاک فلسطین رو میخوان و اساسا سهمی در اداره امور برای مسلمونها قائل نیستند. در واقع صهیونیستها میگفتند که اون چیزی که توی اعلامیه بالفور در پایان جنگ جهانی اول اعلام شده باید اجرا بشه ولی نظر انگلیسها این بود که اون حرف نادرست بوده و باید به راه حل تازه رسید.
این میون اعتصابهای زیادی هم در سراسر منطقه عربی علیه انگلستان شکل گرفت و انگلستان به تکاپو افتاد که به نحوی ماجرا رو فیصله بده و برای همین با مفتی اعظم فلسطین و سران قبائل وارد گفتگو شد اما هم خود صهیونیستها کوتاه نیومدن و هم اینکه نسل تازه اعراب مسلمان نتیجه سازش با انگلیسیها رو مثبت نمیدونستند و ترجیح دادن راه دیگری رو در پیش بگیرند.
این وضعیت آشفته به ایجاد خشونت در منطقه کمک کرد و مدام آشوب اتفاق افتاد. چند نفر از اعراب کشته شدند، بعدش در تشییع جنازه اونها چند تا صهیونیست کشته شدند بعد تشییع جنازه اونا بود، اعراب بهشون حمله شد و این چرخه مدام ادامه پیدا کرد تا اینکه انگلیس تصمیم گرفت با راه حل نظامی موضوع رو خاتمه بده. حالا بریم ببینیم در ادامه سالهای پایانی دهه سی میلادی چه اتفاقاتی داره میفته ...
بیشتر صهیونیستها از بنگوریون اطاعت کردند، صبوری کردند و نتیجهش رو هم دیدند. سال ۱۹۳۸ یه افسر اطلاعاتی انگلیسی، به اسم اورد وینگیت، از یهودیها خواست که نیروی عملیاتی مشترک انگلیسیها و یهودیها رو تشکیل بدند. اون با بقیهی افسرا فرق داشت. مسیحیای بود متعهد به مسئلهی صهیونیسم. وظیفهی دینی خودش میدونست که به یهودیها کمک کنه که فلسطین رو بگیرند. دولت انگلیس خیلی بهش اعتماد نداشت.
این موقع سرلشکری به اسم مونتگومری فرماندهی لشکر 8 پیاده نظام انگلستان رو در قیمومیت انگلیس بر فلسطین به عهده داشت. مونتگومری خودش در سرکوب شورش اعراب که به دلیل مخالفت با مهاجرت یهودیان به راه افتاده بود مشارکت داشت اما به نظرش وینگیت از نظر روحی بیثبات بود. البته صهیونیستها پیشنهاد وینگیت رو به چشم فرصت میدیدن. بالاخره میتونستند رسماً آموزش نظامی ببینند و گروههای نظامی تشکیل بدند. هاگانا هنوز هم یه گروه ممنوعه بود و واردات سلاح و تجهیزات نظامی رسماً غیرقانونی بود.
وینگیت خودشو بیشتر صهیونیست میدونست تا انگلیسی. بیشتر نیروهایی که انتخاب کرده بود از هاگانا بودند که بعدها فرماندهان و رهبران نظامی اسراییل شدند. به هر صورت وینگیت یه گروه نظامی تشکیل داد که از نگاه رهبران صهیونیستها، گروه ضربت اون قسمتی از هاگانا به حساب میومد. حتی از بن گوریون دستور میگرفتند و آژانس یهود، حامی مالیشون بود. انگلیسیها به دلیل خشونت زیاد این گروه، وینگیت رو به انگلیس برگردوندند و روی گذرنامهاش نوشتند که دیگه نمیتونه وارد فلسطین بشه!
همین زمان اوضاع اروپا به هم ریخته بود. سال ۱۹۳۹، ژابوتینسکی و بگین تو اروپا نگران اوضاع بودند و میخواستند هر چه زودتر یهودیها رو به فلسطین ببرند. تابستون ۱۹۳۹، اعراب فلسطین بدبخت شدند. جنگ، تمام زمینهای کشاورزی رو از بین برده بود، هیچ مالی نداشتند و منابعشون تموم شده بود. اما با کمک سرویسهای پروپاگاندای آلمان و ایتالیا، خبر خشونت انگلیسیها به کشورهای عرب دیگه رسید و خشم مردم رو برانگیخت.
انگلیس به متحداش تو غرب آسیا و هند نیاز داشت و باید موضوع رو زودتر جمع میکرد. انگلیسیها همایشی برگزار کردند تا دربارهی سازش صحبت کنند و از تمام کشورهای عربی دعوت کردند تا نظر بدند. البته هیچ فلسطینی مبارزی به این همایش دعوت نشد تا صهیونیستها بتونند با خیال راحت با این کشورهای عربی که توی درگیری نبودند، صحبت کنند. به صهیونیستها گفتند این آخرین فرصته تا با اعراب صلح کنید. اگه جواب نداد هر طور که صلاح بدونیم عمل میکنیم. تمام راهحلهای اعراب به توقف مهاجرت یهودیها و ایجاد دولتی به نمایندگی از جمعیت ساکن منطقه ختم میشد.
دیوید بن گوریون تا وقتی که یهودیها جمعیت اکثریت نشدند، هر نوع برنامهی ایجاد دولت رو رد میکرد. مذاکرهکنندههای انگلیسی از رویکرد صفر و صدی صهیونیستها خسته شدند. کابینهی انگلیسی برای تصمیمگیری جمع شدند و نخست وزیر، نویل چمبرلن، یه حرفی زد که خیلی مشهور شد. اون گفت: ما باید موضوع فلسطین رو با توجه به تحولات جهانی بررسی کنیم. اگه قرار باشه از یه طرف حمایت کنیم، بهتره از یهودیها حمایت کنیم.
صهیونیستها فکر کردند که انگلیسیها دیگه باهاشون همراه شدند. گروههای شبهنظامی صهیونیستی حملاتشون علیه اعراب رو بیشتر کردند تا مذاکرات شکست بخوره. ۲۷ فوریه صهیونیستها تو یه بمبگذاری ۳۸ فلسطینی رو کشتند، اما نتیجهای که میخواستند به دست نیومد. ماه می ۱۹۳۹ انگلیس اعلام کرد میخواد بالاخره دولتی ملی تو فلسطین ایجاد کنه و وظیفهداری رو تموم کنه. از زمان اعلامیهی بالفور، وایزمن سعی کرد نیت اصلی صهیونیستها رو از دولت انگلیس مخفی نگه داره. ۲۲ سال بعد از انتشار اون اعلامیه، صبر صهیونیستها تو فلسطین تموم شد و دیگه نمیتونستند حفظ ظاهر کنند. انگلیس تو سندی که منتشر کرد اینطور القا کرد که انگلیس قصد نداره فلسطین رو دولتی یهودی کنه و این کار نشدنیه و هدفش تغییر فرهنگ و زبان مردم عرب نیست. انگلیس گفت این برخلاف تعهدات ما به مردم عربِ تحت وظیفهداری انگلیسه. [1]
انگلیس در واقع تو این سند اعلام کرد که ما نیم میلیون یهودی رو به این سرزمین آوردیم و دیگه تعهدی نداریم و حالا وقت ایجاد دولته. مهاجرت یهودیها به ۱۵ هزار نفر در هر سال طی یه دورهی پنج ساله و مجموعاً ۷۵ هزار نفر در شرایط خاص محدود شد. انتقال زمین به آژانس یهود یا صندوق یهود در بیشتر کشور ممنوع میشد. انگلیس تلاش میکرد تا دولت مستقل فلسطین طی ۱۰ سال آینده شکل بگیره و وظیفهداری تموم بشه.
زمانی که صهیونیستها به این سند دست پیدا کردند، خیلی عصبانی شدند و گفتند غیرقانونیه. دیوید بن گوریون این سند رو بزرگترین خیانت مردم متمدن علیه نسل خودش معرفی کرد. رهبران صهیونیسم خواستار جنگ علیه انگلیس شدند. چند دهه بعد که به قضیه نگاه کنید، شاید فکر کنید صهیونیستها ناشکری میکنند. اگه کمک انگلیس نبود صهیونیستها به هیچ کدوم از دستاوردهاشون نمیرسیدند. انگلیسیها در حمایت از پروژهی صهیونیسم، نفرت جهان عرب رو به جون خریدند. هر چیزی صهیونیستها داشتند، از صدقه سر انگلیسیها بود.
صهیونیستها از اول امیدوار نبودند که اوضاع به این سرعت پیش بره. انگلیسیها جمعیت عرب رو در هم کوبیده بودند. حدود ده درصد جمعیت مرد عرب کشته، زخمی یا تبعید شده بودند. این ده درصد رو اتفاقی نزده بودند. یعنی آدم عادی و بیآزار و خنثی نبودن. هر کسی که قدرت رهبری و مبارزه داشت، از صحنه خارج شده بود. در مقابل صهیونیستها منسجم، مسلح و آموزشدیده بودند. [2] بین سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۴۰ بگین و مابقی اعضای بتار توی اروپا، ۱۸ هزار صهیونیست رو که اکثراً مرد آموزشدیدهی آمادهی رزم بودند، به فلسطین آوردند. بعد از فروکش کردن شورش اعراب، بن گوریون به دوستی گفت که اعراب دیگه هیچ کاری نمیتونند بکنند. فقط مونده تغییر نظر انگلیسیها یا بیرون کردنشون تا مابقی یهودیهای اروپا بتونند بیاند اینجا و دولت یهودی رو ایجاد کنیم. اما سه ماه بعد، هیتلر به لهستان حمله کرد و یهودیهای زیادی زیر سلطهش رفتند.
تئودور هرتزل، پدر معنوی صهیونیسم و همون کسی که تو قسمتهای ابتدایی پادکست دربارهاش صحبت کردیم، تو یادداشتهای خودش میگه: اگه یهودیها روزی به سرزمین خود، یعنی فلسطین برگردند متوجه میشند که به هم تعلق ندارند. اونا قرنهاست که توی ملیگرایی متفاوتی زندگی میکنند. تنها وجه اشتراکشون فشاریه که از خارج وارد میشه.
این مسئله فشار خارجی رو خیلی باید جدی گرفت. هیچی مثل تهدید خارجی نمیتونه اتحاد و انسجام ایجاد کنه. این همون تاثیر جنگه که مردم رو در برابر قدرت خارجی کنار هم میاره و تفاوتها و گروهبندیها کمرنگ میکنه. آلمان در جنگ اول، آمریکا در زمان جنگها داخلی و حتی تا همین امروز این موضوع رو میشه رد گیری کرد. اینکه یه دشمن خارجی برای خودت تعریف کنی و اونقدر مردم رو ازشون بترسونی که همه اختلافات و تفاوتهای درونیشون رو فراموش کنند و با هم متحد بشن.
یهودیهای اون دوران، خیلی متکثر بودند. زبان و فرهنگ و سواد متفاوتی داشتند. یهودیهای شوروی کمونیست، یهودیهای آلمان، یهودیهای ایالات متحده، یهودیهای غرب آسیا و ایران و غیره، خیلی با هم تفاوت داشتند و وجه اشتراک زیادی بینشون نبود. کمی دربارهی اختلاف یهودیهای محافظهکاری که تو فلسطین بودند و مهاجرایی که از اروپا اومده بودند صحبت کردیم. الان باید دربارهی صهیونیستهایی که تو این پادکست اسمشون رو اوردیم بگیم تا بیشتر با این اختلافات آشنا بشیم:
تئودور هرتزل، بنیانگذار صهیونیسم سیاسی مدرن، تو اتریش به دنیا اومده بود و توی اون جامعه کاملاً ادغام شده بود و مشکلی نداشت. یدیش یا عبری صحبت نمیکرد و چیزی از یهودیت نمیدونست و اهمیتی هم براش نداشت. ابتدای زندگیش فقط میخواست تو جامعهی مقصد پذیرفته بشه. این رویکردی بود که تا زمان دادگاه دریفوس داشت. ماجرای دادگاه دریفوس رو هم که یادمون هست. همون افسر یهودی فرانسوی که متهم به خیانت به کشورش شد و احساسات عمومی رو علیه یهودیها تحریک کرد و هرتزل اون موقع توی پاریس خبرنگار بود و این احساسات رو از نزدیک دید و دادگاه دریفوس رو گزارش کرد. دریفوس محکوم شد اما بعدش هرتزل جزوهای منتشر کرد و از کشورهای جهان خواست کشوری برای یهودیها در نظر بگیرند و البته آخرش معلوم شد که اتهام به دریفوس اشتباه بوده ولی خود بهمن راه افتاده بود و نمیشد جلوش رو گرفت.
هایمز وایزمن، برخلاف هرتزل، تو یه خانوادهی سنتی و یهودی تو لهستان به دنیا اومده بود. خانوادهای ۱۵ نفره. برای تحصیل به آلمان رفت و از همون اول از یهودیهای ادغامشدهی آلمان متنفر شد. میدید که یهودیهای فرهیختهی آلمانی چطور از بالا به یهودیهای شرق اروپا نگاه میکنند. وقتی صهیونیست شد، نمیخواست یهودیت وارد حکومت بشه و حکومت دینی ایجاد بشه اما میدونست که یهودیها همیشه عضوی از جامعهی جهانی خواهند بود.
دیوید بن گوریون، در دههی ۱۹۲۰ میلادی به فلسطین اومد و تو جنگ جهانی دوم هم رهبر صهیونیستها بود. اونم تو لهستان زندگی کرده بود اما مبارز خیابونی بود. قبل از اینکه بیاد فلسطین، توی روسیه یه سوسیالیست انقلابی بود. وقتی اومد فلسطین، تاکتیکهای انقلابیای رو که تو روسیه یاد گرفته بود، اونجا پیاده کرد تا بتونه رهبری کنه و یه گروه درست کنه و جامعهی کارگری رو با خودش همراه کنه. بن گوریون دنبال نهادسازی و رسیدن به قدرت بود.
میلتون ویورست، تو کتاب خودش به اسم «صهیونیسم: ایجاد و تحول یک کمال» بن گوریون دههی ۱۹۳۰ رو اینطوری توصیف میکنه: بن گوریون به خاطر رک و صریح بودن مشهور شده. دموکراتیک بود اما به نهادسازی اهمیت میداد. تو رویدادای فرهنگی یا اجتماعی شرکت نمیکرد. به ثروت شخصی اهمیت نمیداد. عاشق رهبری بود، که چیزی جز قدرت نیست. قبل از رسیدن به ۴۰ سالگی، چهرهای مشهور بود. سخنور بود و زبان بدن بلد بود.
در این زمان میگفتند که صهیونیسم سه مرکز قدرت داره: بن گوریون تو تلاویو، وایزمن تو لندن و ژابوتینسکی تو ورشو. وایزمن، تفکر سرمایهداری استعماری داشت، تلاویو مرکز صهیونیسم کارگری مسلح سوسیالیست بود و صهیونیسم ورشو، راستگراهای ملیگرا بودند که توسط تجدیدنظرطلبها و شبهنظامیان بتار به رهبری زیو ژابوتینسکی مدیریت میشدند. این ترکیب رو تو ذهن داشته باشید. چون حالا دیگه به نظر میاومد که تشکیل دولت یهودی شدنیه و این سه گروه سر رهبری با هم رقابت میکردند. بین این سه گروه همیشه تنش بود اما در دههی ۱۹۲۰ این تنش شدت گرفت و تو دههی ۱۹۳۰ به اوج خودش رسید.
بن گوریون توی فلسطین حضور داشت و تونسته بود تا دههی ۱۹۳۰ وایزمن و ژابوتینسکی رو به خوبی به حاشیه برونه. وعدهی وایزمن که میگفت از انگلیسها استفاده میکنیم و دولت یهودی ایجاد میکنیم، هنوز محقق نشده بود. ژابوتینسکی و پیروانش هم متهم بودند که شورشها و قتل عام ۱۹۲۹ و واکنش یهودیها [3] تقصیر اوناست. هنوزم اجازه نداشت وارد فلسطین بشه. اما پیروانش از رویکرد بقیهی صهیونیستها خسته شده بودند. بگین یکی از این پیروان خسته بود. دربارهی خودش میگفت من برای جنگ به دنیا اومدم. خواهرش میگفت این آدم اصلاً کودکی نداشته. بچگیهاش پناهندهای بوده که فرار میکرده، مدام در جنگ بوده و خیلی خوب خطر بیدولتی و ناامنی فیزیکی رو درک کرده بوده. توی ۱۶ سالگی به بتار ملحق شد. سال ۱۹۳۵ وارد گروه تجدیدنظرطلبها شد و ژابوتینسکی رو ستایش میکرد. اما بعد از اختلاف نظرها و سازشهای ژابوتینسکی ، ازش جدا شد.
بن گوریون، بعد از حملاتی که تو آلمان نازی به یهودیها شد، دربارهی نجات کودکان گفت: بین فرستادن تمام کودکان یهودی به انگلیس و نجات پیدا کردن همهشون، و فرستادن نیمی از این کودکان به فلسطین، من گزینهی دوم رو انتخاب میکنم. چون مسئله فقط نجات اونا نیست و ایجاد ملت یهودی رو هم باید در نظر گرفت.
تفکر رهبران صهیونیست اینه که مردم یهود رو وسیلهای برای رسیدن به دولت میبینند. از نظر اونا افراد دارای معلولیت، کودکان و زنان و کسایی که همسر غیریهودی داشتند، در اولویت مهاجرت نبودند. کاملاً به خلوص نژادی معتقد بودند. دقیقاً مثل دشمن خونیشون، نازیها.
اما از نظر تجدیدنظرطلبها و بتاریها و یهودیهایی که در اروپا بودند، این کار یه خیانت غیر قابل بخشش بود. تنشها که بالا گرفت، بگین به ورشو برگشت و توی سومین همایش بینالمللی بتار دوباره با ژابوتینسکی مجادله کرد. سپتامبر ۱۹۳۸ و دو ماه قبل از حملهی آلمانها به یهودیهاست. بگین تو گردهمایی، به عنوان سخنران دوم میگه که صهیونیسم سیاسی شکست خوردهست و زمان اتکا به قدرت خارجی گذشته. صهیونیسم سیاسی اینجا یعنی همکاری با یکی از قدرتهای دنیا برای رسیدن به دولت یهودی در فلسطین. زمانی که جنگ شروع شد یهودیها سعی میکردند نسبت به قدرتهای مختلف اعلام وفاداری کنند.
ژابوتینسکی و پیروانش چنین نگاهی داشتند اما بیشتر شبیه سپاهیان رومی بودند و میخواستند بعد از فتح سرزمینها، بخشی از اون سرزمین به اونا سپرده بشه. به همین دلیل تو جنگ جهانی اول جنگیدند و فکر میکردند بعد از جدا کردن اردن از فلسطین، دیگه به هدف خودشون رسیدند. اما بعد از اخراج ژابوتینسکی ، ایدهی صهیونیسم سیاسی رو رها کردند و به جای انگلیسیها این بار روی لهستانیها تمرکز کردند. بتارها تو لهستان به تعدادی رسیده بودند که چند تا لشگر رو ایجاد کنند. ژابوتینسکی امید داشت با دولت لهستان به توافق برسه و بخشی از سرزمین فلسطین رو به اونا بده. دولت لهستان هم از این ایده بدش نمیاومد. فلسطین میتونست پاسخی به مسئلهی یهودیهای لهستان هم باشه.
لهستان سه میلیون یهودی ادغامنشده داشت که با جامعهی بومی خیلی متفاوت بودند، اما سازماندهیشده و فعال بودند و به ملیگرایی لهستان هم تعلق خاطری نداشتند. البته لهستان بعد از جنگ جهانی اول بالاخره به استقلال رسیده بود و حالا یهودیها درواقع تو دولتی خارجی زندگی میکردند. طبیعی بود که دنبال یه خونهای برای خودشون باشند.
در همین دوران مردم لهستان احساسات ضد یهودی داشتند اما ضدیت با یهود طبقهی حاکم، سیاسی بود. یهودیها ده درصد جامعه رو تشکیل میدادند و قدرت اقتصادی و سیاسی بالایی داشتند. اینجا بود که تجدیدنظرطلبها به دولت لهستان گفتند ما هم مثل شما از کمونیستها متنفریم، پس بیاید به ما کمک کنید سرزمینمون رو پیدا کنیم، از اون طرف ما هم با ۹۰ هزار نفر مبارزمون به شما کمک میکنیم.
ارتش لهستان هزاران مبارز بتار رو آموزش داد و مسلح کرد. چون آژانس یهود و انگلیسیها اجازهی ورود به فلسطین نمیدادند، تجدیدنظرطلبها با دولتهای ملیگرا مثل آلمان هم همکاری کردند تا مهاجرت غیرقانونیشون به فلسطین رو تسهیل کنند. اما با بیشتر شدن فشار توی اروپا، بن گوریون هم توی فلسطین اوضاع رو برای تجدیدنظرطلبها دشوار میکرد.
بگین و بقیهی جوونای تجدیدنظرطلب صبرشون سر اومده بود. بگین توی اون گردهمآیی بتار، رویکرد ژابوتینسکی رو رد کرد و گفت ما باید اوضاع رو در دست بگیریم و با اعراب و در صورت لزوم با انگلیسیها بجنگیم. هر چند ژابوتینسکی مخالفت کرد اما تحولاتی که گفتیم، باعث شد افراد بیشتری با بگین موافقت کنند.
برگردیم به تحولات اروپا. شوروی و آلمان نازی به لهستان حمله کردند، فرانسه و انگلیس با لهستان همپیمان بودند، پس علیه آلمان اعلان جنگ کردند و نه شوروی! جنگ جهانی دوم شروع شد. دولت لهستان طی چند هفته نابود شد و ارتش لهستان و هزاران بتاری که متعهد به همکاری بودند از بین رفتند و وعدههایی که دولت لهستان بهشون داده بود، به باد رفت. ژابوتینسکی اون موقع نیویورک بود اما بگین لهستان بود و توی اون بخشی هم بود که دست شورویها افتاد. پلیس مخفی شوروی ازش دعوت کرد. ۶۰ ساعت بیدار نگهش داشتند و بهش غذا ندادند. بعدش بیوقفه ازش بازجویی کردند و گفتند صهیونیسم، حربهی انگلیسیها برای جنگ علیه کمونیستهاست.
بعد از بازجویی و محاکمه به هشت سال کار اجباری در سیستم گولاگ شوروی محکوم شد. ما اینجا به یه سری اسم اشاره میکنیم و میگذریم ولی واقعا هر کدوم اینها یه دنیا حرف دارهو مثلا همین گولاگ. این سیستم گولاک سازوکاری بود که استالین در شوروی به راه انداخت و مناطق دورافتاده و بیامکانات و و بدآبوهوا رو براش انتخاب کردند. اونجا محکومین سیاسی و مخالفین حکومتی رو میبردن و تو وضعیت رقتباری ازشون کار میکشیدند. واقعا توضیح شرایط اونجا در توان و حوصله ما نیست ولی اگر خواستید دربارهاش بیشتر بدونید، من پیشنهاد میکنم کتاب مجمعالجزایر گولاگ نوشته الکساندر سولژنیتسین رو بخونید. کتاب تو ایران هم ترجمه و چاپ شده و نویسندهاش هم به خاطر این اثر جایزه ادبیات نوبل رو گرفته. برگردیم به ماجرای بگین. بگین توی زندان هم روحیهی سرکشیش رو کنار نذاشت، به اعمال دینیش ادامه داد و حتی روزه میگرفت. چند ماه بعد، ژوئن ۱۹۴۱، آلمان به شوروی حمله کرد.
حالا کمی از فلسطین در این زمان صحبت کنیم. بعد از سرکوب شورش اعراب در سال ۱۹۳۹، خیلی از مقامات انگلیسی متوجه شدند که دیگه اونجا کاری برای انجام دادن ندارند. کمیسر وقت تخمین زده بود حتی یه میلیون سربازم نمیتونند ترور و خشونت کشور رو سرکوب کنند. یکی از افسران استعماری میگه: صهیونیستها از همه متنفرند؛ از انگلیسیها و اعراب. تام سِگِو میگه: بزرگترین دستاورد اعراب در شورشها این بود که انگلیسیها از فلسطین خسته شدند.
اما بعد از شورش وضع فلسطین بهتر و آرومتر شد. انگلیس از فلسطین به عنوان انبار ذخیرهی جنگ استفاده میکرد. اونجا چند تا کارخونه ساخت و از کارگرای صهیونیستی و عرب هم استفاده میکرد. اکثر رهبرای عرب یا کشته شدند یا فرار کرده بودند و کسایی که مونده بودند به اردن یا انگلیس تمایل داشتند.
صهیونیستها مخالف سند انگلیس بودند که مهاجرت رو محدود میکرد، اما به یه سازش درونی رسیده بودند که با شروع جنگ، فعلاً مخالفتشون رو علنی نکنند. صهیونیستها حملاتشون علیه انگلیس رو متوقف کردند چون در حال جنگیدن با نازیها بودند. این دوران نسبتاً دوران باثباتی بود. سالهای ۱۹۴۱ و ۱۹۴۲ حتی کسی تصور نمیکرد که نازیها به پیروزی کامل نرسند. بیشتر اروپای تحت سلطهی شوروی، دست اونا بود و به شمال آفریقا هم رسیده بودند. اگر نازیها مصر رو میگرفتند، فلسطین مقصد بعدیشون بود. این احتمال، ساکنان منطقه رو به ترس و وحشت انداخته بود. خیلی از یهودیها برای خودشون مخفیگاه و پناهگاه میساختند.
[1]اینقدر کنار کشیدن انگلیس از فرآیند جالب نیست!
[2]دقیقا این پاراگراف با جملات بالا در تضاد هست. اقدامات انگلیس تعمدانه است؟ یا بی خبری از نیت صهیونیست ها/؟
[3] واکنش اعراب
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی