- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
گروههای یهودی که اوایل قرن بیستم تشکیل میشدند، اروپاییها رو دشمن خودشون میدونستند، نه مسلمونها و اعراب رو. در واقع این تصورکه منازعه فلسطین منازعه بین یهودیهاو مسلمونهاست اساسا درست نیست و اصلا نمیشه پذیرفت که ماجرا یه کینه مذهبی یا قومی باشه. به دو قرن اخیر نگاه نکنید. یهودیها و مسلمونا همیشه کنار هم زندگی خوبی داشتند.
اینا داستان نیست، عین تاریخه.
تو قرن چهاردهم، وقتی جنگ و طاعون بیداد میکرد، یهودیها متهم میشدند که عامل همهی این بدبختیها اونا هستند. مردم میگفتند یهودیها از جادوی سیاه استفاده میکنند. البته رهبر کلیسای کاتولیک یعنی پاپ علیه این تصور بیانیه منتشر کرد اما با وجود اون بیانیه هم باز یهودیها همیشه متهم بودند. میشه ساعتها دربارهی احساسات ضدیهودی توی اروپا حرف زد. یهودیهای اروپا دیگه از این همه ظلم خسته شدند. بین سالهای ۱۸۸۱ و ۱۹۱۴، دو و نیم میلیون یهودی از امپراتوری روسیه فرار کردند، اما هر جایی که میرفتند بازم با اشکال مختلف یهودیستیزی مواجه میشدند. اوضاع توی آمریکا و فرانسه و انگلیس بهتر بود، اما هر جایی که میرفتند تحقیر میشدند. یه عده رفتند بولشویک شدند، ، یه عدهی دیگه به سوسیالیسم و گروههای دیگه پیوستند، اما یه عده هم بودند که به جنبشی پیوستند که بعدا اسمشون رو گذاشتند جنبش ملیگرایی افراطی یهودی یا همون صهیونیسم. حالا یه چند لحظه از روایت تاریخی ماجرا دست بکشیم و بیاییم درکناری وایسیم و ببینیم داره چه اتفاقی میافته. احتمالاً تا آخر این پادکست این کار رو مدام تکرار کنیم ، اما واقعاً شما تو همچین شرایطی چی کار میکردید؟ فقط با پرسیدن همچین سوالی میشه دلیل اقدامات و رفتار یهودیها رو درک کرد. توی قضیهی فلسطین، خیلیها مسئله رو درک نمیکنند و تسلیم شدند. به قول ردوا عاشور، نویسندهی مصری، تصویر فلسطین، یه تصویر مبهم و گیجکنندهست. تصویری از قتلعام، کمپ پناهندهها، قطعنامههای سازمان ملل متحد، شهرکسازی، حملات استشهادی، جنگ، اشغال، چفیهی فلسطینی و چرخهی بینهایت مرگ و تخریب. معروفه که میگن هزاران ساله که فلسطین و اسرائیل با هم میجنگند و هیچ چیزی نمیتونه نفرت قومی و مذهبیای که بینشون هست رو از بین ببره. یا میگند که هر دو طرف یه اندازه مقصرند. گوینده این حرفها و مشابهش درواقع دارند از این حربه استفاده میکنند تا از درک عمیق موضوع فرار کنند. بزرگترین مانع برای درک موضوع فلسطین اینه که پیچیده به نظر میرسه و کسی هم وقت بررسیش رو نداره. شما خسته از کار و کلافه از ترافیک میرسید خونه و کلی هم کار توی خونه دارید. دیگه وقتی باقی نمیمونه که کتابای دو طرف رو بخونید و ببینید حق با کدومه. درگیریهای زیادی توی دنیا وجود داره که وقت بررسیشون رو ندارید. اما اگه الان دارید به این پادکست گوش میکنید، یعنی که رویکرد شما متفاوته و شما یکی از اون معدود اشخاصی هستید که هنوز براتون مهمه که از یکی از مهمترین مسائل دنیا سر در بیارید. دنیای قرن نوزده و دنیای سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۴۸ با دنیای امروز خیلی تفاوت داره و درک این تفاوت هم سخته. صهیونیستِ پادکست ما پیرمرد دعاخونِ دیوار ندبه نیست، یه مرد جوون و عصبانی و قویه که یا میخواد امپراتوری روسیه رو نابود کنه یا دنبال ملتسازی صهیونیسمه. یعنی میخوادتاریخ وهویت سیاسی و پیوندهای اجتماعی مختص به خودش داشته باشه. صهیونیستهای ابتدایی خانوادهای نبودند که دنبال سرپناهه. اونا انقلابیهای دوآتیشه بودند و حاضر بودند هر کاری بکنند تا دنیای جدیدشون رو بسازند. این فضای اواخر قرن نوزدهمه. اما اگه به فلسطینیِ اون دوران میگفتید صهیونیست، یه تروریست وحشیه که مسجدها رو منفجر میکنه و مردم رو توی بازار به رگبار میبنده، باور نمیکرد. گروههای یهودی که اوایل قرن بیستم تشکیل میشدند، اروپاییها رو دشمن خودشون میدونستند، نه مسلمونها و اعراب رو. در واقع این تصورکه منازعه فلسطین منازعه بین یهودیهاو مسلمونهاست اساسا درست نیست و اصلا نمیشه پذیرفت که ماجرا یه کینه مذهبی یا قومی باشه. به دو قرن اخیر نگاه نکنید. یهودیها و مسلمونا همیشه کنار هم زندگی خوبی داشتند. لری کالینز یه نویسنده آمریکاییه و توی کتاب خودش که دربارهی تولد کشور اسراییله، میگه: غیر از چند مورد معدود، یهودیها و مسلمونا در چند قرن اخیر بدون درگیری در کنار هم زندگی میکردند. دوران طلایی این همزیستی مسالمتآمیزم زمان عثمانیهاست که درهای اروپا بسته شد، اما ترکها با آغوش باز یهودیها رو پذیرفتند. جنایاتی که در طول تاریخ علیه یهودیها اتفاق افتاده، توسط ملتهای مسیحی اروپا بوده، نه مسلمونها. توی نوشتههای ابتدایی صهیونیسم هم میتونیم ببینیم که تهدید اصلی مسیحیها هستند. سال ۱۸۹۴ یه خدمتکار تو سفارت آلمان در پاریس، نامهای پیدا کرد که میگفت یه خائن فرانسوی، اسراری رو پیش آلمانها فاش کرده. ماجرا مربوط میشه به یه افسری به اسم آلفرد دریفوس، افسر ستاد توپخانه ارتش فرانسه. دریفوس که به خیانت متهم شده بود، توی دادگان نظامی محاکمه میشه و همزمان با برگزاری دادگاهش احساسات ضدیهودی به طرز چشمگیری افزایش پیدا میکنه. البته دریفوس موضوع رو کاملاً تکذیب کرد اما به طرز فجیعی دادگاهی شد. برهنهش کردند و توی دادگاه محکوم به خلع درجه شد و تبعیدش کردند به جزیره شیطان! یه جایی توی منطقه گویان در شمال شرق آمریکای جنوبی! جالبه که یکی از اصلیترین آدمهای ماجرای صهیونیسم و اسرائیل، یعنی تئودور هرتزل، در زمان این دادگاه خبرنگار بوده و این دادگاه رو داشته برای یه نشریه اتریشی گزارش میکرده. هرتزل گزارش کرده که درزمان برگزاری این دادگاه علیه این افسر تظاهرات راه افتاد و شعار میدادند «مرگ بر یهودیها». و این درحالی بود که خیلی از یهودیها امیدوار بودند که دیگه حداقل توی فرانسهی سکولار شاهد این رفتارها نباشند. این تظاهرات و اظهار تنفر به هرتزل ثابت کرد که یهودیها هرگز توی اروپا آسوده نخواهند بود. حالا جالبه که بدونید کل ماجرای آلفرد دریفوس، بعدا تغییر کرد و مشخص شد که اسنادی که بر مبنای اون محاکمه انجام شده بود، ساختگی بودند اما خوب پنج سال بعد از دادگاه این افشاگری تاثیر چندانی نداشت.هرتزل یه یهودی باکلاس از طبقهی بالا و شهری بود که عبری حرف نمیزد و ارتباط خیلی کمی با یهودیهای اروپا داشت. این تجربهی زیسته باعث شده بود فکر کنه که یهودیها میتونند توی جامعهی اروپا ادغام بشند. فکر میکرد این ادغام و حل شدن باعث میشه ضدیت با یهودیها کم بشه و جوامع میزبان، نگاه منطقیای به این موضوع داشته باشند. این تصوری بود که هرتزل تازمان دادگاه دریفوس داشت اما اونجا دید که جای یهودیها حتی توی فرانسه هم امن نیست و اگه یهودیها توی فرانسه هم امنیت نداشتند، پس هیچ جای دیگهای هم برای اونا امن نبود. هرتزل بعدها گفت اونجا بود که متوجه شدم اروپاییها هرگز نفرت از یهودیها رو کنار نمیذارند و وقت رفتنه. دو سال بعد از دادگاه دریفوس، هرتزل جزوهای منتشر کرد به اسم «کشور یهود» که میشه اون رو سند بنیان صهیونیسم دونست. این جزوه یکی از دو سه تا سند مهمیه که توی این پادکست ازش زیاد میشنویم. هرتزل توی اون جزوه اول از رنجهایی میگه که یهودیها توی اروپا متحمل شدند و میپرسه چرا ما جاهایی زندگی میکنیم که ما رو نمیخواند و به ما اجازه نمیدند که آزادانه دینداری کنیم؟ هرتزل میدونست مهمترین مشکلی که ملتسازی یهودیها رو تهدید میکرد، اون یهودیهایی بودند که توی کشورهای میزبان خودشون احساس راحتی میکردند. اما جداسازی یهودیها از جامعه روز به روز بیشتر میشد. هرتزل توی اون سند میگه : وقتِ فرار از اروپاست. بهتره از قدرتهای دنیا بخوایم که به یهودیها اجازه بدند تو سرزمین فلسطین زندگی کنند. از ثروتمندا هم خواست از فقرایی که قصد مهاجرت به این سرزمین رو دارند، حمایت کنند. هزرتزل از یهودیهای اروپا خواست که خودشون رو یه ملت ببینند، اروپا رو ترک کنند و خودشون رو به عنوان مالک سرزمین باستانی فلسطین معرفی کنند. توی این جزوه از جامعهی محلی صحبتی نشده. تمام اسناد رو که بررسی کنید میبینید که هیچ اسمی از صدها هزار نفری که اونجا زندگی میکنند، آورده نشده. هرتزل زمانی که جزوه رو مینوشت خودش اصلاً به فلسطین نرفته بود و به اون منطقه میگفت «منطقهی بیطرف». توی اون اعلامیه به مردم محلی میگه «بومی» و توی اون متن ۲۴ هزار کلمهای، حتی یه بار هم کلمهی «عرب» رو به کار نمیبره. البته میگه که این بومیها ممکنه جلوی استعمار صهونیستها مقاومت کنند! راهحلش برای این مشکل هم اینه که صهیونیستها با دولت ترکیه یه توافقی بکنند که ترکها از شهرکهای یهودینشین در مقابل محلیها محافظت کنند. نگاه استعماری به دنیا همینه. توی نگاه استعماری کسایی که توی سرزمینی زندگی میکنند شهروند یا جامعه نیستند، فقط بومیاند. توی پسزمینهای از تپه و کوه و دام و اینا. توی این نگاه، بومیها واحد سیاسی تلقی نمیشند که دربارهی تصمیمات بزرگ تمدنی باهاشون صحبت بشه. اروپاییها هر جایی که میرفتند، از آمریکای جنوبی گرفته تا آفریقا، به ساکنان اون منطقه به چشم بومی نگاه میکردند. حتی اگه اونا برای خودشون تمدنی هم داشتند، بازم فرقی نمیکرد. اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، قدرتهای استعماری و امپراتوریها یه پدیدهی کاملاً متداول و عادی بودند. ممکنه امروز عجیب به نظر برسه که یه کشور رو از صفر درست کنیم اما اون زمان عجیب نبود. امپراتوریها از بین میرفتند و از دل اونا کشورها ایجاد میشدند. اما این کشورها رو بومیها ایجاد میکردند. یهودیها سرزمینی نداشتند. دو هزار سال قبل، رومیها اورشلیم رو نابود کردند و اونا رو بیرون کردند. یهودیها حالا با ثروت و تلاش زیاد داشتند به سمت ملتسازی میرفتند. اما مشکلشون این بود که سرزمینی نداشتند. اون زمان به نظر صهیونیستهای اروپایی، اعراب همه یکی بودند. به عربهای فلسطین میگفتند شما هم عربید، برید جاهای دیگه، پیش بقیهی عربها! مثل اینکه بگید بلژیکیها و فرانسویها زبانشون یکیه، پس خودشونم یکی هستند! اولین کنگرهی صهیونیسم، یه سال بعد از انتشار اعلامیهی هرتزل برگزار شد. موضع اصلی کنگره این بود که صهیونیسم دنبال خونهای بیسکنه و قانونی توی فلسطینه و بحث از هر نوع دولت قومیتی یهود رو رد کرد. میدونستند که باید بین خونهی یهودیها و دولت یهودی تفاوت قائل بشند. اما هرتزل یه صهیونیست سیاسی بود. میگفت: «ما باید به یه دولت برسیم، مرز داشته باشیم و دیگران ما رو به رسمیت بشناسند. بعدش میتونیم به مشکلات دیگه هم رسیدگی کنیم.» اما در مقابل این نگاه هرتزلی، یه جبههی مخالف هم بود که میگفت اعلامیهی دولت یهودی رو اگه همهی قدرتهای دنیا هم به رسمیت بشناسند، بازم بیمعنیه و فقط باعث میشه مردم بومی منطقه اعتراض کنند. این جبهه از همون اول با ایدهی «دولت یهودی» مخالفت میکرد و میگفت ما باید وارد جامعه و اقتصاد بشیم و مدرسه و جاده بسازیم و به اعلامیه و اینا نیازی نیست. در نهایت هرتزل و صهیونیسم سیاسی اعتراف کردند حالا که ما فقط سه تا چهار درصد از کل جمعیت منطقه هستیم، زوده که ایدهی دولت یهودی رو مطرح کنیم. آشر گینزبرگ، که نمایندهی صهیونیسم فرهنگیه، مینویسه: «یهودیها پیوند روحی با فلسطین دارند و یهودیت باید دینش رو توی سرزمین باستانیش احیا کنه.» گینزبرگ مخالف هر دو گروه صهیونیست بود و هشدار داد که فلسطین جمعیت خودش رو داره و اونا قبول نمیکنند که یهودیهای مهاجر بهشون حکومت کنند. اما افرادی مثل او، نادیده گرفته میشدند. یه نکته مهم در ماجرای صهیونیسم، قرائت اونها از دین یهوده. دین یهود، پر از اسطوره است و ادبیات غنیای داره. روایتی که در این زمان درباره قوم یهود رواج پیدا میکنه اینه که مردم یهود،مردمی بودند که توی یه سرزمین خارجی تحت ظلم و ستم بودند. یه روز یه پیامبری اومد و بهشون یادآوری کرد که اونا یه روزی یه ملت بودند. بهشون گفت اونا رو رهبری میکنه تا به سرزمین موعودشون برسند. این مردم با مشقت زیادی به سمت اون سرزمین رفتند، اما متوجه شدند که قبلاً مردمی اونجا زندگی میکردند و همه رو کشتند. این روایت از دین وتاریخانگیزهی خوبی شد برای یه حرکت جمعی. منطق، برای توجیه کردنه ولی اونی که انگیزهی حرکت میده، عواطف و احساساته. یه روایت خوب میتونه مردم رو از جای خودشون تکون بده و پیش ببره. جوری که همه خودشون رو برای رسیدن به یه هدف مسئول بدونند. اروپاییها این داستان رو بارها و بارها شنیده بودند. شنیده بودند که خدا این سرزمین رو به بومیهاش اعطا کرده بوده. انجیل مسیحیها از متون باستانی یهودیها گرفته شده، پس اروپاییها از بچگی با این داستانها مأنوس بودند. بعضی از مقامات انگلیسی به خاطر همین سابقهی ذهنی به صهیونیسم کمک میکردند. حتی امروزه هم دهها میلیون آمریکایی وظیفهي دینی خودشون میدونند که تحت هر شرایطی از اسراییل حمایت کنند. این سرزمین مال یهودیهاست، چون خداوند در تورات چنین چیزی گفته. در برابر این قرائت برخی میگن که خوب تا همین چند صد سال پیش، آمریکای شمالی مال بومیها بود اما امروز هیچ کسی دنبال این نیست که اون سرزمین رو به مالکان اصلیش برگردونه! اینجا باید به این نکته حواسمون باشه که بُعد مذهبیِ موضوع اسراییلف اون رو رو از موضوعات مشابهاش متمایز کرده. شکل دادن به هویت این جمعیتی که در سراسر دنیا پراکندهاند، دستاورد عجیبیه! یهودیها سالها تو کشورهای مختلف، به زبانهای مختلف و در فرهنگهای مختلف زندگی کرده بودند. سال ۱۹۰۱ صندوق ملی یهود تشکیل شد تا مهاجرای یهودی بتونند با کمکش، توی فلسطین زمین بخرند. کمکهای این صندوق و شرایط سخت زندگی توی اروپا، به یهودیها انگیزهی کافی میداد که مهاجرت کنند. اوایل جمعیت مهاجر خیلی کم بود و درگیریهای کمی هم اتفاق میافتاد. ایدهی کشور و مرز مستقل هم هنوز جدید بود و توی این منطقه تقریباً جایی نداشت. کمتر از پنج درصد مردم توی فلسطین سواد داشتند. ممکن بود چند نفر پیدا بشند که دنبال تعیین سرنوشت و کشورداری و اینها باشند اما اغلب به فکر رسیدگی به خانوادهی خودشون بودند و سرشون به زندگی شخصیشون گرم بود.ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی