- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
08- روزها در راه
۵۷/۱۱/۱۸
سرنوشت انسان گذشته از جهان محدود و مشروط است به شرایط اجتماعی انسان برآمده و پرداخته جهان و اجتماع است.
در جنبش کنونی اجتماع ایران مثل کارگاهی آتشفشانی هم خود در حال زیر و رو شدن است و هم هر چیز را در خود دگرگون میکند ذوب میکند و به قالبی دیگر می زند و باز می سازد. این کارگاهی است که سرنوشت دیگری از ما و برای ما میسازد، بذر دیگری در خود می پرورد و درخت دیگری می رویاند.
پس اگر خود در این جنبش درگیر نباشیم اگر در میانه ی این کارگاه عجیب با جسم و جان گرم کار نباشیم و در سرشتن سرنوشت خود، در تکوین «تاریخ» آینده ی خود که ناچار عمرمان باید در آن سپری شود، دستی نداشته باشیم آنگاه سرنوشت ما را بی حضور ما رقم زده اند رضایت داده ایم که سرنوشت بدل به تقدیر شود، جبری باشد که آید. در کناره ، کارگاه ایستادن آن را به صد چشم پاییدن تکوین و تبدیل سرنوشت خود را دیدن و در آن دستی ،نداشتن از خویشتن حال و آینده خود پرت افتادن است، از خود بیگانگی و یا به تعبیر من ناخویشتنی است. و من این ناخویشتنی را با چنان شدتی احساس میکنم که انگار استخوانهایم دارد از هم می.پاشد گرچه در ساحل شط سرنوشتم ایستاده ام ولی در بی آبی، خشکی و هیچی غرق میشوم فرو می روم و نفسم به جای آنکه سینه ام را بشکافد و برآید واپس میرود و در خاکستر تنم خاموش میشود.
گمان میکنم مصاحبه آیت الله آغاز سراشیب و فرود آمدن از قله است. در این بیست و چند ساله اخیر هر فرد یا گروهی که در ایجاد تاریخ ایران دستی داشت به ضد خود رسید،
کارش به خلاف هدف و آرزویش انجامید بازی روزگار یا به قول هگل نیرنگ عقل کار خودش را کرد گمان میکنم روحانیان که به حق رهبران این جنبش ملت هستند دارند آنتی تز خود را تدارک میبینند تا وقتی که بر دولت مسلط شدند آن را به نیروی تمام بپرورند.
۵۷/۱۱/۱۹
«ما به شما گل دادیم شما به ما گلوله این شعار بسیار گویا خطاب به نظامیان است اما از طرف دیگر نشان دهنده و مبین رابطه نابرابر انسانی ضدانسانی مردم و دولت ملت و امپریالیسم محکومان و حاکمان است و بالاخره نشانه و گویای قیام و رستاخیز گل در برابر گلوله
گل و گلوله میتواند عنوان کتاب یا فصلی از آن باشد.
۵۷/۱۱/۲۱
ساعت ۷ بعد از ظهر است شهر آشوب زده عاصی و رام نشدنی است. اسبی زخمی خشمگین و سرکش
از صبح چیزهائی به گوشمان خورد اما بعد از ظهر بود که از یک سرباز نیروی هوائی یکی که اونیفورم آبی پوشیده بود خبر را شنیدیم هجوم لشکر گارد به پایگاه نیروی هوانی در شب کشتن گروهی از همافران و جنگ و پشتیبانی مردم و مسلح شدن آنها . یوسف آباد چهره ی ،پریشان عبوس و مهربانی ،داشت سرشار از همدردی عده ای سر چهارراه دوا یخ حوله و ملافه و وسائل زخم بندی و هر چیز دیگر را از مردم جمع می کردند و به بیمارستانها میفرستادند چند نفر با ماژیک می نوشتند به حکومت نظامی توجه نکنید و یک نفر نوشته ها را زیر برف پاک ماشینهای رهگذر میگذاشت. درخواست خون و «حکومت نظامی ساعت چهار و نیم و اطلاعیههای دیگر جلو اتومبیل ها دیده می شد. مردم در دسته های چند نفری گفتگو و تبادل نظر میکردند و خبرهای دیشب و امروز شهر را به همدیگر می دادند.
مردم آشفته و عصبی به دولت دروغگو یعنی به بختیار فحش می دادند، همین طور به لشکر گارد روزنامه نرسیده بود اما اطلاعات و یک کیهان به دیوار کرکره ی دو مغازه چسبانده بودند و جمعی داشتند می خواندند. ندیدم کسی ترسیده یا جا زده باشد، برعکس جری و ناراحت غصه دار و مصمم به نظر میرسیدند به نظر نمی رسیدند، واقعاً بودند تنها یکی را دیدم که میگفت ایران افتاده دست بچه ها جز او با هر که صحبت کردم مطمئن بود که ارتش باخته است یکی میگفت گاردیها با این کاری که کردند خودشان را نابود کردند.
سر چهارراه یک جوان سی ساله ای بود که شورش محل را اداره می کرد. اطلاعیه ها را او به دیگران میداد تا به ماشینها بچسبانند بیشتر از همه سفارش میکرد که چهار و نیم به خانه هاتان نروید به بچه ها گفته بود که لاستیک بیاورند سر چهارراه آتش بزنند و راه را ببندند. داد میزد که وسائل مداوا بیاورند و به دیگران میداد که ببرند. پیدا بود که با آنها آشناست اسم خودش هوشنگ بود. الان ساعت نه و نیم است. در این فاصله تله ویزیون را نگاه کردم، کنجکاو بودم ببینم در این هنگامه چه میگوید و چه نشان می دهد یک فیلم درباره معماری و مسکن، در آلمان و بعضی جاهای دیگر
مردم ریخته اند توی خیابان صدای الله اکبر بلند است حتی در این محله که گویند بهائی و یهودی زیاد دارد گاه و بیگاه صدای خشک و خشن گلوله چند لحظه ای فریاد مردم را خاموش میکند آن را مثل موجی به عقب میراند تا باز اوج بگیرد. صدای تیر خیلی نزدیک شد و سکوت مردم حتی به یک دقیقه نرسید. حالا دیگر گفتگو پیاپی است. الله اکبر و گلوله جواب ناموفقی است که هر بار بیهوده تر آزمایش می شود جوابی است که از دهان ظلم در می آید تا مثل سنگ به صورت مردم بخورد. ناگفته نماند که مردم در تاریکی به پیشواز گلوله میروند و من توی پستو خزیده ام و درباره شان ادبیات میبافم غروب بیرون بودم گیتا آمد و مرا کشید توی خانه گفت بیا کهنه غزاله را عوض کنیم به شوخی گفت نمی خواهم بچه ات یتیم شود. نه اینکه بخواهم به کمک دیگران خودم را توجیه کنم در حقیقت داوطلبانه در نقش پدر پفیوز خانواده ظاهر می شوم.
ساعت شش و هفت پشت سر هم کسانی از شهر می آمدند و خبر می آوردند. پیش از پخش برنامه بی بی سی میدانستیم که اطراف پادگان فرح آباد و میدان ژاله و فوزیه سنگربندی است و کوکتل مولوتف میسازند و اسلحه پخش میکنند
هیچ کس بهتر از رفیق آریامهر کار را به اینجا نرساند کاش ارتش هم به پیروی از پدر تاجدار، به دست خود حساب خودش را برسد با حماقتهائی که می کند گمان میکنم امشب و یکی دو روز آینده در سرنوشت ما اثر دگرگون کننده داشته باشد.
چه سکوت سنگینی مثل اینکه آتش و سرب مسلط شد گاه صدای تیری می آید. هاه دوباره صدای رسانی رها شد الله اکبر اما صدا تنهاست صدای من که در اعماق چاه جانم مدفون شده است و جنازه جانم را میبینم که لش و گندیده در مرداب تنم افتاده است. وجدانم مثل موریانه استخوانهایم را میجود. به قول مزامیر جانم پریشان است بهتر است چس ناله را بس کنم و بروم به سراغ تشیع علوی و تشیع صفوی».
ساعت یازده است. گروه کوچکی گذشت با طبل و سنج که جبران کمی تعدادشان بود شعار می دادند به همت خمینی حکومت نظامی دیگر اثر نداره از پشت پنجره ی آشپزخانه تاریک نگاهشان می.کردم تقریباً همه جوان هائی بین بیست و سی بودند. را دزدیدم و خودم را پس کشیدم گونی مرا میدیدند که تنهایشان گذاشته ام ساعت یازده و پانزده دقیقه است صدای مردم را نمیشنوم نمی دانم کی ها را هدف گرفته اند و چرا تن شب را میشکافند و پاره می.کنند جز ضربه های تند تیر که در هوا ترکد چیزی نمی شنوم. آیا حرف آخر را گلوله میزند و این است آن صدائی که فروغ گفت تنها صداست که میماند » ؟
عجیب است بعد از چند دقیقه باز صدای مردم را از دور می.شنوم. تشخیص نمی دهم چه میگویند صدا دور و ضعیف است اما تنها نیست صدای گروهی است که با هم شعار می دهند مثل صدای هماهنگ پاروی جمعی است که با هم بر دریای شب می رانند.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی