- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
شریعتی، شریعتی است| قسمت چهارم
«این جزوه مانند غالب نوشته های نویسنده از نظر ادبی و هنری اعلی است و از نظر علمی متوسط است و از نظر فلسفی کمتر از متوسط و از نظر دینی و اسلامی صفر است.» این کلمات از دستخط مشهور مرتضی مطهری بر جزوه اسلامشناسی علی شریعتیه که شاید تندترین انتقاد به آثار اون نباشه اما احتمالا مختصرترین نقدیه که شرحش از سوی مطهری و طیف پرشماری از روحانیون دیگه بر آثار شریعتی گفته ونوشته شده. روحانیت کلی یکپارچه نیست که ازش توقع بشه درباره شریعتی نظر یکسان و یکدستی داشته باشه .البته که صدای حمایت گروهی از روحانیون هم نسبت به او به گوش می اومد اما در نهایت روحانیون مهمترین صنفی بودن که باب انتقاد از شریعتی رو باز کردن. انتقاد از شریعتی با روحانیون و بطور ویژه توسط مرتضی مطهری آغاز شد اما به مرور از طرف روشنفکران هم انتقاداتی مطرح شد. هر چند که چون دین دغدغه روشنفکرا نبود خیلی به مباحث او توجهی نشون نمی دادن. شاید بشه گفت انتقاد روشنفکرا هم بعد از انقلاب شروع شد. چرا که فکر می کردن شریعتی هم بالاخره نخودی تو آش انقلاب انداخته و بسیاری از تندرو ها تحت تاثیر گفته های او این قدر داغ و انقلابی شده ن. نفوذ کلام شریعتی بر اندیشه و عمل چند نسل باب نقد او را هنوز هم که هنوزه باز گذاشته.
مطهری اسلامشناسی شریعتی را «اسلامسرایی» می دانست و می گفت: «اگر ما بخواهیم اسلام را بشناسیم، مانند هر مورد دیگر باید محتوای اسلام را از کتاب و سنت قولی و عملی قطعی طرح کنیم و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم. در این جزوه آن چیزی که طرح نشده است متون اصلی اسلام است. نویسنده از آن نظر که به متون اصلی وارد نبوده از اول خود را راحت کرده است، همانند آنکه گفته است: «صرف و نحو 2فرشته بوده بودند در قید، و من بر آنها منت گذاشتم آزادشان کردم.» می گوید اسلام شناسی غیر اسلام دانی است و آنگاه مساله علوم اسلامی را مطرح می کند که ممکن است کسی عالم به علوم اسلامی باشد و اسلام شناس نباشد و در این جهت هیچ فرقی میان علوم مسلمین از قبیل طب و ریاضی و فلسفه و علوم اسلامی که از خود اسلام مایه می گیرد و برای شناسایی اسلام است از قبیل تفسیر و فقه و الهیات اسلامی نمی گذارد. همه آنها را مصداق «العلم هوالحجاب الاکبر» می داند و از همان روش متصوفه در تحقیر علم پیروی می کند.» مطهری تنها روحانی منتقد شریعتی نبود اما ارتباط نزدیکشون با هم که نهایتا به اختلاف شدیدشون و جدایی مطهری از حسینیه ارشاد ختم شد او را تبدیل به نماد مخالفت روحانیت با آثار شریعتی کرد. لحن شریعتی هم در مواجهه با روحانیت نوسان زیادی داشت. گاه از «اسلام منهای آخوند» می گفت و گاه طلاب رو برای بیداری جامعه مقدم بر روشنفکران می دونست. گاه به چهره های مشهور و محترم حوزه مثل علامه مجلسی حمله می کرد و گاه خود را مفتخر به دفاع از روحانیت بعنوان سرمایه ای عزیز می دونست. هرچی که بود تعریف و نگاه شریعتی به روحانیت ابهامات فراونی داشت. او در این مورد هم میون واقعیت موجود روحانیت و حقیقت مطلوب روحانیت درگیر بود و رد این درگیری و تضاد در آثارش بدجوری توی ذوق میزنه و به چشم میاد.
شریعتی تو نامه ای که در جواب انتقادات آقای جلال زرینی منفرد از دانشآموخته های حقوق آمریکا نوشته، میگه:
این است که من شعار شیعه یعنی اسلام منهای خلافت یعنی اسلام ناب، خالص (نه ممتاز ) را انتخاب میکنم و میگویم شیعه همان اسلام است، تلقی مترقی ضد طبقاتی، ضد نژادی، ضد خلافتی از اسلام است. تکیه شیعه به قرآن و سنت است و دیگر هیچ، عترت اصل اضافی نیست ملاک فهم درست قرآن سنت است و حسین وار عمل کردن و فاطمه وار زن بودن و زینب وار مسؤول بودن و امام وار مسلمان بودن است و شیعه، اسلام امامت (رهبری) و عدل و برابری است ... شما از این شعارها شیعه گری به معنی فرقه گرایی و سکتاریسم و نفی مطلق و طرد برادران اهل سنت تلقی می کنید و یک نوع تعصب تنگ نظرانه فرقه ای و در نتیجه تفرقه اندازی و نفی وحدت اسلامی.در حالی که درست بر عکس شیعه اسلام است و دیگر هیچ، قرآن و سنت است دیگر هیچ، نفی فرقه بازی و شیعه گری رایج است که از شیعه یک دین ساخته، از عترت یک اصل مستقل و جدا و از ولایت یک شرک و رسماً می گوید : اصول دین سه تا است، اصول مذهب دو تا اضافه ! شیعه، یک نوع فهمیدن قرآن و سنت است و دیگر هیچ : از اولین قدم شعار وحدت است و اعلام مشترک با اهل سنت، اشتراک عینی در هر چه اسلام دارد و چنانکه خود تصریح دارید و عقیده تان است، یعنی پس شیعه چیزی نیست و اسلام چیز دیگری مذهب ،چیزی دین چیزی دیگری جامعه نیز تکیه مرا به تشیع همین طور فهمیده هم روشنفکران و هم مرتجعین، هم موافق و هم مخالف حتی یک طرز فکر مرا به شیعه گری فرقه ای متهم نکرده است و این است که حق بدهید به من اگر قضاوت شما را در این باره ناشی از تنگی مجال نامه بدانم و یا حتی کمی مجال یک یا دو سخنرانی مکتوب !
صف روحانیون منتقد شریعتی صف نسبتا شلوغی بود. از سیدابراهیم میلانی که خواندن کتاب ها و شرکت در جلسات شریعتی رو منوط به اجازه مرجع صاحب صلاحیت کرد تا عالمِ سنتی، سیدمحمدحسین حسینی تهرانی که مورد احترام ویژه مرتضی مطهری هم بود. بیاین سندی از نوشته های یکی از کارگزاران ساواک رو با هم مرور کنیم که فرق فتوا و پاسخ مرجعیت به پرسش مقلدین رو که بهش استفتا می گن؛ نمی دونسته؛ تا کمی به فضای اون دوره هم ذهن تون نزدیک بشه
تاریخ سند: 1 آذر 1351
موضوع: فتوای آیت الله سید ابراهیم میلانی بر علیه دکتر علی شریعتی
متن سند:
از: 20 ه 12 به: 312
شماره: 16314/ 20 ه12
اخیرا عده ای از مذهبیون از آیت الله سید ابراهیم میلانی راجع به شرکت در مجالس درس مذهبی دکتر علی شریعتی و مطالعه نوشته هایش فتوا خواسته اند و او نیز در پاسخ نوشته است چون شریعتی تحت تأثیر افکار فلاسفه غرب قرار گرفته و مطالبی بر علیه مذهب تشیع نوشته و در سخنرانیهای خود نیز عنوان می کند لذا مطالعه کتابهایش و همچنین شرکت در مجلس وعظ او جایز نیست و باید با اجازه مراجع صلاحیت دار باشد و شیخ قاسم اسلامی ـ سید قاسم شجاعی ـ سید احمد رحمانی همدانی و سید ناصرالدین ابطحی امام جماعت مسجد امام حسین در تیر دوقلو نیز فتوای او را در بالای منبر قرائت کرده اند ضمنا شیخ قاسم اسلامی قبلاً به همین منظور به قم نزد آیت الله شریعتمداری رفت ولی شریعتمداری از دادن فتوا بر علیه شریعتی خودداری کرد و آیت الله گلپایگانی نیز گفته است اگر آیت الله خوانساری در این مورد فتوا داد من هم خواهم داد. به همین جهت اسلامی بعضا در بالای منبر به صورت کنایه از آنان انتقاد می کند. ضمنا یک نسخه فتوکپی فتوائیه مورد بحث و یک رساله سید ابراهیم میلانی که اخیرا به چاپ رسیده به پیوست تقدیم می گردد. نظریه شنبه: ( یعنی نظر منبع نفوذی ساواک یا گزارشگره که از طریق مشاهده مستقیم یا از راههای دیگه کسب خبر می کرده و گزارش می داده) نظری ندارد. نظریه یکشنبه: ( یعنی نظر رهبر عملیات که پس از گزارش منبع نفوذی اونو را تأیید یا تحلیل میکنه. رهبر عملیات مسئولیت مستقیم کنترل منبع و هدایت اونو به عهده داشته )
چون اغلب روحانیون از نحوه تبلیغ دکتر علی شریعتی ناراضی هستند و او را متهم به وهابی گری می کنند با تعطیل شدن حسینیه ارشاد و جلوگیری از مجالس درس شریعتی باطنا خیانت می نمایند ولی بخاطر حفظ منافع مادی خود در آینده علنا این اقدام دولت را تأیید نمی کنند.
نظریه سه شنبه. (نظریه امنیت داخلی است و در اداره کل، رئیس بخش است )
نظریه یکشنبه مورد تأیید است.
مصباح یزدی از دیگر منتقدین جدی شریعتی میون روحانیون بود. او در دهه 50 جلسات نقد آثار شریعتی رو در مباحثی همچون خاتمیت در مدرسه حقانی برگزار کرد. نقدهای مصباح یزدی اما چندان همسو با دیگر استاد معروف مدرسه حقانی یعنی سیدمحمد حسینی بهشتی نبود. بهشتی هرچند نقدهایی جدی به آثار رفیقش علی شریعتی وارد می دونست و او را بیش از یک اندیشمند، یک شاعر که از روی قریحه سخن می گوید می دونست؛ اما نگاهش به شریعتی نگاهی متمایز از بعضی از روحانیون بود. بهشتی شریعتی رو «جستجوگری در مسیرِ شدن» می دونست و می گفت: «دکتر شریعتی قریحه ای سرشار، ذهنی تیز و اندیشه ای پویا بود. درباره انسان بیش از هرچیز دیگر کوشیده بود و این اندیشه را در رابطه با اسلام و ادیان الهی و آنچه فلاسفه و جامعه شناسان آورده اند، دنبال کرده و به نتایج مورد علاقه اش رسیده بود. دکتر شریعتی تجلی یک پویش و یک حرکت بود. یک حرکت تند و تیز. در نوشته هایش این تحول و نشیب و فراز را به خوبی می شود احساس کرد. در عین حال یک قریحه سرشار و یک ذوق بدیع بود. نوشته هایش کلماتش، جملاتش، اسلوب نگارشش، اسلوب سخنش و کیفیت برخوردش با مسائل و جامعه خود از ابداع فراوان برخوردار بود.»
شریعتی خودش تو امت و امامت میگه:
البته مؤمنین ارثی و برخی متولیان رسمی مذهب که کمترین تحولی را در فهم مذهبی تحمل نمی کنند و هرگونه بینش و برداشت نویی را درعقاید دینی، کفرمی شمارند و حقیقت مذهب را که مثل حقیقت طبیعت ثابت است با شناخت مذهب، که مثل شناخت طبیعت یعنی علوم طبیعی، در حال تغییروتکامل است ، یکــــــــــی تصور می کنند و درنتیجه ، " علوم قدیمه اسلامی" را همان حقایق اولیه اسلام میشمارند و بنابراین، هر تحقیق تازه و تلقى وتفسیر وحتى تعبیر تازه ای را که با آنچه قدما داشتهاند فرق دارد، باطل میدانــــــــــد و ابداع در شیوه تحقیق و تبلیغ و تعبیر را در مذهب ، بدعت می خوانند.
بهشتی ، روشِ نقدِ حرف های شریعتی رو، که رگه های نفی و تکفیر پیدا می کرد رو قبول نداشت و در جلسه ای که برای پاسخ به نقدهای مصباح یزدی به شریعتی برگزار شده بود گفت:«من مکرر به جناب آقای مصباح هم گفته ام . گفته ام دوست عزیز ، چرا این بحث هایی که احتیاج به رسیدگی بیشتر دارد؛ باید اینطور مطرح شود؟ بحث من در اینجا بحث جناب آقای مصباح نیست. بحث من در اینجا با شما طلاب است. به ایشان هم در این ده - پانزده روز قبل عرض کردم. گفتم آقا! بحث ، بحث روش تربیتی مدرسه است، شما طلاب مدرسه را نمی توانید با این اسلوب بار بیایید وگرنه لااقل بنده نمی توانم در چنین مدرسه ای ذره ای در کارها سهیم باشم. مدرسه ای که بخواهد یک مشت انسان لجوج ، پرخاشگر بی جا و متعصب تربیت کند، نتوانند با هم دو کلمه حرف بزنند چه ارزشی دارد؟ در این صورت چه خدمتی به اسلام و به حق کرده اند؟ من می گویم شرط اول خدمت در مدرسه این است که انسان منصف ، اسلام انصاف آور ، تشیع انصاف آور در مدرسه پا بگیرد. برخورد باید منصفانه، منطقی ، آرام، متین، روشنگر، امکان فکر گسترده دادن ، باشد. تحجر، تعصب، جمود، مطالب را زود در چارچوب های محدود آوردن و تاختن ، هرگز نمی تواند آهنگ تربیت مدرسه باشد. اگر هست ، بنده از این مدرسه نیستم.»
مواجهه بهشتی با شریعتی در میون طیف دیگه ای از روحانیون نواندیش نماینده داشت. آیت الله خامنه ای از دیگر روحانیونی بود که ضمن باز گذاشتن باب انتقاد از شریعتی به حمایت از او و مسیرش پرداخت و در چهارمین سالگرد درگذشت شریعتی در مصاحبه ای گفت: «بیگمان شریعتی اشتباهاتی داشت و من هرگز ادعا نمیکنم که این اشتباهات کوچک بود. اما ادعا میکنم که در کنار آنچه که ما اشتباهات شریعتی میتوانیم نام بگذاریم، چهره شریعتی از برجستگیها و زیبایی هایی هم برخوردار بود. پس ظلم است اگر به خاطر اشتباهات او برجستگی های او را نبینیم... شریعتی را ممکن است به عنوان یک فیلسوف، یک متفکر بزرگ، یک بنیانگذار جریان اندیشه مترقی اسلام، معرفی بکنند. اینها البته افسانه آمیز و مبالغه آمیز است و چنین تعبیراتی باب مرحوم دکتر شریعتی نیست. اما متقابلا شریعتی یک چهره دردمند پرسوز پیگیر برای حاکمیت اسلام بود، ااز جمله منادیانی بود از طرح اسلام به صورت یک ذهنیت و غلفت از طرح اسلام به صورت یک ایدئولوژی و قاعده نظام اجتماعی رنج می برد و کوشش می کرد تا اسلام را به عنوان یک تفکر سازندگی ساز و یک نظام اجتماعی و یک ایدئولوژی راهگشای زندکی مطرح کند.»
انتقاد به شریعتی شاید پیش از همه با روحانیون شروع شد اما منتقدان او تنها به این صنف محدود نموند. دکتر سیدحسین نصر رئیس انجمن سلطنتی حکمت و فلسفه ایران و استاد دانشگاه از سنتگرایان شناخته شده ای بود که انتقادات و پشت پرده هایی رو راجع به شریعتی وارد آورد. او مسیر شریعتی رو ادامه راه جلال آل احمد در فهم اسلام با اقتباسی از اندیشه و مسلک چپ می دونست. از نظر دکتر نصر، شریعتی نه یک اسلام شناس یا روشنفکر دینی که یک راوی ایدئولوژیک از اسلام التقاطی برای توجیه و تفهیم ارزش های مارکسیستی به جامعه بود. لحظاتی از گفته های دکترنصر رو بشنوید
هر چند ادعای عضویت یا همکاری شریعتی با ساواک ادعای بزرگیه ، اما خیلی طبیعیه، که آزادی نسبی شریعتی در سال های فعالیت در حسینیه ارشاد، این فرض رو برای بسیاری به وجود بیاره که رقابت جلسات او با منبر روحانیون مشهور و برخی مواضع تندش علیه نهاد حوزه، سازمان اطلاعات و امنیت کشور، ساواک رو به این جمع بندی رسونده باشه که برقراری جلسات تند حسینیه ارشاد می تونه به افزایش درگیری داخلی میون نیروهای انقلابی منتهی بشه. چیزی که به وضوح می بینیم اون زمان اتفاق افتاد و اثرش متاسفانه تا سال ها بعد ادامه پیدا کرد. پرویز ثابتی مسئول اداره سوم ساواک و رئیس ساواک تهران هم در مصاحبه ای مطالب و ادعاهای مشابهی پیرامون همکاری شریعتی با ساواک مطرح کرده.
زبان شریعتی در مدت کوتاهی تبدیل به زبان بخشی از انقلابیون و معترضین شد. بعضی از گروهک های مبارزی که همزمان با جلسات حسینیه ارشاد وارد فضای سیاسی کشور می شدن لحن نزدیکی به ادبیات شریعتی داشتند. سازمان مجاهدین خلق که بعدها تبدیل شد به فرقه رجوی، در بین گروهک های فعال دهه 50 تلاش داشت برای تعریف خودش آمیزه ای از ادبیات چپگرایانه و اسلامی بسازه. چیزی که شبیه به ادبیات شریعتی و استعاره های تاریخی اش بود. به همین خاطر در همون ایام شایع شده بود که شریعتی بیانیه های سازمان مجاهدینو می نویسه. عزت شاهی از مبارزین زندان کشیده سال ها سلطنت ، درباره این اتهام می گه
: «برای جوسازی و جذب دانشجویان اینطور مطرح میکردند که مرحوم شریعتی بیانیههای سازمان مجاهدین را مینوشت. البته شریعتی بدون اینکه بخواهد نیرو برای آنها درست میکرد، چون با سخنرانیها طبقهای را جذب میکرد و کسی نبود حواسش به اینها باشد. میرفتند و جذب سازمان میشدند. ولی اعضای سازمان مجاهدین صریح درباره شریعتی میگفتند انقلابی نیست و سیاسیکار است. مثلا اینکه شریعتی گفته بود آنها که ماندند باید کار زینبی کنند خیلی به مجاهدین برخورده بود. آنها همین را علم کردند گفتند شریعتی مخالف مبارزه مسلحانه است. مجاهدین تلاش میکردند به صورت علنی از شریعتی تعریف نکنند کما اینکه شریعتی هم از مجاهدین تعریف نکرد. شریعتی با کار مسلحانه طبق گفتههای خودشان موافق نبود. من بعضی از نوشتههای ایشان را که در بازجوییها بود دیدم، خودشان گفتند: من با کار مسلحانه مخالفم. او با کارهای تبلیغاتی، فرهنگی و روشنگری موافق بود. حتی یک جایی نوشته بود من وقتی یکی از این گروههای مسلح میخواستند در حسینیه ارشاد تبلیغات کند خودم به کلانتری اطلاع دادم. مجاهدین این را دست گرفته بودند برای اینکه بگویند او با ساواک همکاری میکند.»
بهشتی درباره این اتهام به شریعتی می گفت: «آن زمان جوان هایی که با مجاهدین ارتباط داشتند، مکرر می آمدند و از کار حسینیه ارشاد و افکار دکتر شریعتی انتقاد می کردند و می گفتند که این جریانی است که مخالفین انقلاب به وجود آورده اند تا از گرایش جوانها به انقلاب و قیام مسلحانه که تز مجاهدین و فدائیان خلق بود جلوگیری کنند. آنها دکتر را یک نوع حرکت انحرافی تلقی می کردند.»
قربانعلی حسین نژاد از اعضای جداشده سازمان مجاهدین خلق درباره نظر منفی شریعتی به سازمان، از گفتگوش با او تو سال52 در زندان سلطنت گفته : «مجاهدین با این کارهای تروریستی و استفاده از سلاح برای ترور بهترین نیروها را هدر دادند. زمینۀ جامعۀ ما مذهب است، باید توده ها را از مذهب واقعی آگاه می کردند تا از ارتجاع کنده شوند و الا با این کارشان به متحجران مذهبی و سنت گراهای افراطی خدمت می کنند.»
آیا گفته های شریعتی یه معضله؟ پاسخ به این پرسش مشروط به مسیریه که هر فرد، دسته یا گروهی برای آینده مطلوب ایران از منظر خودش تعریف می کنه. گفته ها و ادبیات شریعتی برای اون دسته از هواخواهان و مخاطبان اون روز او، که امروز تجدیدنظرطلب هایی شدن که هضم در نظم جهانی، بازار آزاد و اسلام فردی رو انتخاب کرده اند شاید معضل و مشکل آفرینه و نشونه این معضل رو میشه در برگشتن و تندتر شدن گفته ها و نقدهاشون در برابر معلم سابق شون پیدا کرد.
با هم دو صفحه از کتاب بازگشت به خویش شریعتی رو بشنویم.
جامعه ما مثل هر جامعه دیگری و زمان ما مثل هر زمان دیگری قالب ریزی شده و افکار آن قطب بندی و عقاید آن استاندارد شده است. تیپ ها مشخص و جهت های تعیین شده ای دارند. مذهبی ،روشنفکر تحصیلکرده ،عامی ،زبده مرتجع و و مترقی، هر کدام قالب های مشخص و رابطه های معلوم و زبانهای فهمیده شده ای دارند، که همدیگر را میفهمند و هر کسی در این عصر بخواهد مرد موفقی باشد و عنصری باشد که در جامعه فهمیده شود و دارای طرز تفکری موفقیت آمیز باشد، باید در جامعه تعیین کند که من برچسب فکریم چیست. همانطوری که نویسندگان مترقی امروز برای هنرمندان و نویسندگان میگویند که هر نویسنده یا هنرمند باید پایگاه طبقاتی خودش را مشخص کند . و این حرف بسیار درستی است - هر فردی نیز باید صف اجتماعی خودش را مشخص کند که من از گروه های موجود وابسته به چه گروهی هستم که اکنون در هر جامعه ای برای خودش طرفداران مشخص و معلومی دارد.
هر شاعری هر نویسنده ای هر متفکری که صف خودش را معلوم کرد و گفت که من مذهبی هستم یا روشنفکر غیر مذهبی یا معتقد به فلان ایدئولوژی میباشم، یا وابسته به قلان قطب یا فلان جناح هستم، مردم او را به سادگی خواهند فهمید و درکش خواهند کرد، و در نتیجه او هم طرفداران فکری خودش را مشخص خواهد نمود. اما بعضی ها این شانس را ندارند که از میان استانداردهای موجود بنام مذهبی بودن، ضد مذهبی بودن، روشنفکر بودن، دارای فلان ایدئولوژی بودن، یا وابسته به فلان جناح و قطب بودن، قالبی را اختیار کنند و از میان این بینشها و اعتقادها و جهت گیری ها یکی را مشخص کنند و به هر حال اینها کسانی هستند که اگر به مذهب تکیه کنند بیش از هر گروه دیگر خود مذهبیها با آنها عدم تفاهم پیدا می کنند و اگر در جناح روشنفکران سخن گویند یا مسائلی را مطرح کنند بیش از همه، خود روشنفکران سخن آنها را بد میفهمند و متهمشان می کنند.
چنین افرادی همیشه غریب و بد فهمیده شده میمانند و ضابطه های معلوم انتخاب کردن ندارند و قهراً باید افراد مأیوسی باشند. اینها وقتی به همه جناح های مختلف نگاه می کنند میبینند که نمی توانند صد در صد جزء هیچ یک از این جناحها قرار بگیرند و وقتی ایدئولوژیهای مد و حاکم را نگاه میکنند نمیتوانند صد در صد به عنوان معتقد به یکی از اینها خودشان را در جامعه عنوان کنند و وقتی که به مذهب موجود نگاه میکنند نمیتوانند خودشان را تسلیم مذهبی سنتی و تخدیر کننده اعلام کنند.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی