You are currently viewing رادیو مضمون | فصل دوم: امام موسی صدر | قسمت چهارم

رادیو مضمون | فصل دوم: امام موسی صدر | قسمت چهارم

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • چگونه سید موسا، امام صدر شد؟

      هجرت به لبنان

      نامه آمد از لبنان که از موسی خواسته بودند برود آنجا. خانۀ بتول بودیم. معمولاً می‌رفتیم خانۀ بتول، پاتوقمان آنجا بود. من بودم؛ آقای صادقی بود؛ آقای عبادی بود؛ آسید ابوالقاسم بود و آقای منوچهر خاقانی؛ دوره‌مان با هم بودیم. موسی که نامه را باز کرد، داد به دست من گفتم: موسی چیه؟ کاغذ را دراز کرد سمت من. دعوت شرف‌الدین‌ها بود که تو باید بیایی و اگر نیایی به حضرت زهرا شکایتت را می‌کنیم. ما هیچ کس را نداریم. آن شب در خانۀ آقای عبادی من و موسی تا صبح نخوابیدیم. گفتم موسی برو! از کاغذ معلوم است که باید بروی! آمدیم پیش بی‌بی‌جان. گفت: «نه نباید بروی! کجا می‌خواهی بروی؟!» گفتم: «بی‌بی‌جان! این حیف است که اینجا بماند. اگر در قم بماند، خمود می‌شود مثل بقیه.» گفتند: «خیلی خب ننه! خیلی خب!» .... قبل از رفتنش یک روز به من گفت: داداش! گفتم: جانم! گفت: یک خوابی دیدم. خواب دیدم که به یک مجلسی وارد شدم که چهارده معصوم در آن مجلس بودند. تو و من نشستیم دم در مجلس. بعد حضرت رسول فرمودند: «آقاموسی بلندشو برو منبر!» گفتم: «من!؟» می‌گفتند: «تا من داشتم فکر می‌کردم، حضرت امیر بلند شدند بازوی من را گرفتند تا منبر همراهی‌ام کردند و بعد من از خواب بیدار شدم.» بهش گفتم: «خب موسی تو خودت تعبیر خوابت را کردی! پیداست که تو باید دوره‌هایی را طی کنی با زحمت و مشقت زیاد تا ان‌شالله موفق بشی!» و خداوند قدرتی به موسی داد.»

      در لابه‌لای کلمات برادر بزرگتر، می‌شود اسباب دیگر هجرت را هم دید: موسی مخیر است بین ماندن در قم و خمودی مثل بقیه، یا رفتن از قم و به افقی نامعلوم، اما پرماجرا ولی توأم با رسالتی دینی. جملۀ «ما هیچ‌کس را نداریم» خاندان شرف الدین بعد از دو سال از وفات پدر، حجت را بر او تمام می‌کند. پایان دهۀ سی حلقه‌های نواندیش در حوزۀ قم شکل گرفته‌اند؛ خواه در حلقۀ شاگردان علامۀ طباطبایی و خواه در حلقۀ مکتب اسلام و مکتب تشیع، دو مجله با رویکرد نوگرایانه به مباحث دینی-اجتماعی و دینی-سیاسی. بحث اصلاح حوزه نیز جدی شده و مدارس جدید با دروس جدید شکل گرفته‌اند؛ اما همۀ این‌ها خمودی حوزه را برای افقی که موسای جوان از دین و رسالت اجتماعی‌اش می‌دید، جبران نمی‌کرد. این خمودی و رکود حتی در حوزۀ نوگرای پایان دهۀ سی برای صدر، شاید ماندن در چرخۀ مباحث غیرکاربردی و مسائل حجره‌ای بود؛ دینی فقه‌محور که غایتش تنظیم مناسبات زندگی متشرعان بود. موسای صدر دین را در خدمت انسان می‌دید و روح شریعت را در اختیار آگاهانۀ انسان در انتخاب بین فجور و تقوا می‌دانست و وظیفۀ عالمان را راهنمایی انسان‌ها می‌دانست تا خود آن‌ها به مدد گنج عقل برای برپایی قسط و عدالت اجتماعی گام بردارند. لبنان به داد سیدموسی رسید؛ همان‌طور که بعدها آقاموسی هم به داد لبنان رسید. این را حاج‌آقارضای صدر بعدها گفته بود. لبنان آزمایشگاه عملی اسلامی شد که موسای صدر می‌فهمید و در آن تکثر موجود، فرصتی بود تا ماهیت حقیقی اسلام و تشیع راستین آشکار شود.

      سفر تحقیقاتی به لبنان

      آبان 1339 (نوامبر 1959) برای مطالعۀ وضع موجود لبنان وارد بیروت شد و پس از سفر به شهر صور در جنوب لبنان و استقبال از او در کلّیّة الجعفریة [کلّیّتُ الجعفریه] ، میهمان خانوادۀ امام فقید شهر، سید شرف‌الدین شد. او در همین اولین برخورد خود با بحران‌های معمول لبنان، درگیری مردمی با مزدوران فئودال‌ها را با وساطت خاتمه‌داد؛ نماز جماعت را در مسجد امام حسین صور که امامش مرحوم شرف‌الدین بود، اقامه کرد؛ و در سخنرانی‌اش در منزل وی، در مورد عدم جواز تبعیت مسلمانان از حاکمان ناصالح سخن گفت. در دیدار با علمای لبنان، مباحث سخت و جدی از فقه و اصول مطرح شد و توضیحات سیدموسی، تحسین و تعجب علمای لبنان مانند سید هاشم معروف و شیخ محمدجواد مغنیه را برانگیخت و پیشنهاد شد که حلقه‌های مباحثات تداوم یابد. او به دیدار با علمای شیعه بسنده نکرد و با علمای اهل‌سنت هم دیدار و گفت‌وگو کرد و روابط دوستی با شیخ محی‌الدین حسن برقرار کرد.

       در کنار بازدید از مؤسسۀ خیریۀ جمعیتُ البرّ والاحسان که حاصل فعالیت‌های امام شرف‌الدین بود، فهمید که یکی از بزرگترین مشکلات شهر صور، گدایان آن هستند که شوربختانه اکثریت از طایفۀ شیعه هستند.

      او بعدِ‌ها در گزارشی که در ایران ارائه داد، اشاره کرد که بحث فقر و بحران زنان در لبنان نیازمند ترویجی زیرساختی و اساسی است. اگر لبنان عروس خاورمیانه شده بود، بخشی از بار این لقب را دختران بی‌پناه شیعه بر دوش می‌کشیدند؛ دخترانی که در فقر مطلق خانواده، به‌طور سنتی از روستا به شهر می‌آمدند تا در خانه‌های اعیان شهر خدمت‌کاری کنند و نان‌آور خانواده باشند؛ اما صیغۀ ثروتمندان می‌شدند و کم‌کم از خانه رانده می‌شدند و روی برگشتن به روستا را هم نداشتند و سر از نوش‌خانه‌ها و عشرت‌کده‌های بیروت در می‌آوردند. موسای صدر نمی‌توانست این آسیب اجتماعی برآمده از فرعی فقهی و فقری اجتماعی را ببیند و به فکر پادزهر آن نباشد. در همین سفر اول، مطالعات یک‌ساله‌ای را درمورد وضع اسف‌بار زنان در جنوب لبنان آغاز کرد. در این تحقیقات فهمید:

      «عامل اصلی این‌ بی‌بند و باری را در بی‌سوادی، تهی مغزی و دوربودن زنان از تعالیم اخلاقی و دینی یافتم و فهمیدم که نخست باید سطح فکری و تربیتی آنان از جهت دینی و اخلاقی تقویت بشود. ولی دو مانع بزرگ در پیش داشتم: زنان لبنان برخلاف زنان ایران در مسجد و مجالس عزاداری به هیچ‌وجه شرکت نمی‌کردند. [از سویی دیگر] چون شخصیت زنان به طور معمول با زیبایی، تظاهر به تجمل و مُد آمیخته بود، بدین‌جهت امکان نداشت به‌طور مستقیم به پوشش اسلامی و حجاب دعوت بشوند؛ زیرا باعث می‌شد که آن‌ها از روحانی و دعوت دینی فاصله بگیرند. نتیجه مطالعات این شد که دعوت را غیرمستقیم شروع کنیم.»

      دعوت از بانوان برای همکاری در جمعیت خیریۀ البرّ و الاحسان، در اوایل سال 1960 میلادی با تبلیغات گسترده در صور ، داستان یک تیر و دو نشان بود؛ هم از نقش بانوان در امور خیریه استفاده می‌کرد و توجه این قشر را به برنامه‌های خود جلب می‌کرد و هم قدمی در احیای این جمعیت خیریه برمی‌داشت. او درست تشخیص داده بود که برای نجات زنان لبنان باید به آن‌ها شأن و شخصیتی فراتر از تجملات، مد و جنسیت داد؛ روحیۀ مردم‌دوستی و عاطفی زنان با کارهای خیریه تناسب داشت؛ در مدت کوتاهی بیش از دویست نفر از زنان عضو جمعیت شدند و خودشان هشت نفر را به عنوان هیئت مدیره انتخاب کردند.

      بهمن 1338 بود که سید موسی پس از اطمینان از ضرورت هجرتش به لبنان، به ایران برگشت تا خانواده‌اش را با خودش به لبنان ببرد؛ در جواب سرزنش و اصرار دوستان و اقوامی که او را از سفر نهی می‌کردند، گفت: «بَینی و بَین‌الله! بر خود واجب می‌دانم وظیفة سرپرستی شیعیان شهر صور را برعهده بگیرم. چیزهایی را که شما دربارة ایران می‌دانید، من نیز می‌دانم و چه‌بسا بیشتر از شما هم می‌دانم. من کاملاً به فرصت‌های فراوانی که در ایران هست، واقف هستم. ولی از تکلیف شرعی نمی‌توان فرار کرد!»؛

      رمضان در صور

      خانوادۀ چهار نفرۀ امام صدر در خانه‌ای کوچک در نزدیکی مسجد و حسینیۀ امام شرف‌الدین ساکن شد. کم‌کم در نجواهای مردم شهر، از امام جدید مسجد صحبت‌ها می‌شد؛ امامی که عربی فصیح را با لهجۀ فارسی اما شیرین حرف می‌زد و لهجۀ شامی را خوب بلد نبود! رفتارهای او برای مردم صور عادی نبود: از همان وقتی که کودکان حاضر در مسجد را که از روی کنجکاوی آمده بودند، جمع کرد و دست روی سرشان کشید و گفت: «بروید دوستانتان را هم با خودتان به مسجد بیاورید!» از همان وقتی که با کمک همین بچه‌ها، درِ تک‌تک خانه‌های شهر را زد و دعوت‌نامه‌ای عجیب به دستشان داد؛ دعوت‌نامه‌ای که از خانواده‌ها و مشخصاً از بانوان هر خانه دعوت کرده بود که در برنامه‌های ویژه ماه مبارک رمضان در مسجد شرکت کنند! بعد به نادی امام صادق، باشگاهی که امام شرف‌الدین برای جوانان شهر صور تأسیس کرده بود رفت؛ او در کلیةالجعفریه هم با جوان‌ها گرم گرفت؛ می‌گفت: «من برای شما از اسلام و قرآن می‌گویم، اما نه قرآنی که همه می‌فهمند! اسلام و قرآنی که موسی صدر می‌فهمد.»

      بعد همراه آن‌ها راه افتاد در کوچه‌ها و پس‌کوچه‌های شهر صور، محترمین و ریش‌سفیدان شهر هم از روی کنجکاوی با آن‌ها همراه شدند؛ به همان شیوه‌ای که در اصفهان و قم داشت، علناً از رستوران‌ها و کافه‌ها و قهوه‌خانه‌ها بازدید می‌کرد و بعد هنگام خداحافظی به صاحب مغازه می‌گفت: «آیا ممکن است که به احترام روزه‌داری مردم و ماه مبارک رمضان، ساعات کاری خود را به بعد از افطار منتقل کنید؟!» چه کسی می‌توانست در مقابل چشم این‌همه پیر و جوانی که همراه او بودند و این درخواست محترمانه را می‌شنیدند، جواب رد بدهد؟

      اما برکت این ماه، تنها به مسلمانان محدود نشد؛ اسقف منطقۀ صور، یوسف الخوری، مطران مارونی که آوازۀ روحانی جوان ایرانی را شنیده بود به شهر صور آمده بود تا هم به او خوشامد بگوید و هم کارهایی که نقل مجالس شده بود را از نزدیک ببیند. همین دیدار، آغاز دوستی میان روحانیون مسلمان و مسیحی در این منطقه شد. سیدموسی خودش می‌گفت که از همان ابتدا، نگاه دینی و مذهبی را کنار گذاشته و به محرومین مسیحی درست مانند محرومین مسلمان رسیدگی می‌کند.

      در همین ایام بود که سیدجعفر شرف‌الدین، در انتخابات پارلمان لبنان به نمایندگی شهر صور انتخاب شد؛ از دایی‌اش، سیدمرتضی آل‌یاسین در نجف نامۀ تبریکی به دست آقای شرف‎الدین رسید؛ انتهای این نامه جملۀ عجیبی نوشته شده بود: «خورشیدی که امروز در آسمان صور طلوع کرده است، خیلی زود مرزهای آن شهر را درخواهد نوردید و آسمان کل جهان اسلام را روشنایی خواهد بخشید.» موسای صدر، همان خورشید بود. از سید موسای صدر تا امام موسی صدر هنوز ده سال راه با تلاش شبانه‌روزی فاصله بود. از امام مسجد امام‌حسین صور تا زعیم طایفۀ شیعه و رئیس مجلس اعلای شیعیان لبنان، صدر راه زیادی را پیمود.

      امام عجیب!

      صدر سفرهای روزانه به روستاهای جنوب لبنان که اغلب محروم و شیعه بودند را آغاز کرد. هدف این سفرها آشنایی با اقوام و طوایف و شناسایی خانواده‌های آسیب‌پذیر منطقه بود. او زمستان در برف و سرما، گاهی با ماشین‌های عبوری و گاهی با پای پیاده مسیرهای سخت روستاها را طی می‌کرد تا به یک خانوادۀ شیعه یا سنی یا مسیحی سرکشی کند و جویای حالشان باشد؛ بزرگان شهر صور، وقتی همت او را دیدند، با کمک هم ماشینی تهیه کردند تا سرزدن به روستاها راحت‌تر انجام شود.

      در صور هم، پس از ماه مبارک رمضان، زنان به رفت و آمد و مراسم خیریه برّ و احسان عادت کرده بودند و جلسات فرهنگی و مذهبی‌شان ادامه‌دار شده بود. حق عضویت خیریه، ماهانه یک لیره بود و به خانواده‌های نیازمندی که با هر دین و مذهبی شناسایی شده بودند، با حق عضویت و کمک‌های مردمی امدادرسانی می‌شد. در پایان 1960، جایزۀ فعال‌ترین عضو جمعیت خیریه برّ و احسان به یکی از بانوان صور داده شد. صدر در سخنرانی خود از بانوان خواست که درمورد حدود حجاب در اسلام و سایر ادیان تحقیق کنند و نتیجه را به او اعلام کنند. گفت که خوشحال خواهد شد اگر بانوان بتوانند حد متوسطی از عفاف و حجاب را برای خود طراحی و انتخاب کنند که برازندۀ یک بانوی مسلمان باشد. طرح شناسایی و جمع‌آوری کودکان کار در آغاز راه بود تا بتواند از پاییز آن‌ها را به مدرسه بفرستد

      نامه‌های تأیید و حمایت علمای نجف مثل آیت‌الله حکیم به دست علمای لبنان رسیده بود تا آن‌ها هم حمایت خود را از صدر دریغ نکنند و سد راهش نشوند. کار تا جایی پیش رفت که گزارش‌های ساواک در ایران، نشانه‌هایی از انتقال مرکزیت تشیع از نجف به لبنان به رهبری شخصی به نام «دکتر موسی صدر» را مطرح کرد. موسای صدر نه در ایران و نه در بیرونش به فکر نیفتاد که لقب «دکتر» برای خود دست و پا کند؛ بعد از لیسانس اقتصاد دانشگاه تهران هم مدرک دیگری نگرفت. دکتری گرفتن خیلی راحت‌تر از الآن بود و دانشجویان رتبۀ اول با بورس دولت ایران به خارج اعزام می‌شدند و دیگران هم مستقیم در درورۀ دکتری ثبت‌نام می‌کردند؛ چنان‌که دوستان بسیاری ازجمله سیدمحمد بهشتی چنین کردند. رسالت او جای دیگری بود: در دل اجتماع!

      لبنان در آغاز دهۀ شصت میلادی

      شاید رفتن از ایران به عروس خاورمیانه رؤیایی را برای برخی تداعی کند، ولی لبنان دهۀ شصت میلادی لبنان طوایف و مذاهب متکثری است که در نظامی طبقاتی مبتنی بر تبعیض ساختاری جامعه را پاره‌پاره کرده است. جنوب لبنان که مقصد موسای صدر است، گویا بیرون از حاکمیت لبنان است؛ فئودال‌های شیعه که ریاست مجلس لبنان را دارند، در نظامی ارباب‌رعیتی و هماهنگ با نظام فدراتیو حاکم، شیعیان تحت ستم را به استضعاف مضاعف می‌کشند. موجودیتی به نام اسرائیل، از سال 1948 در مرزهای جنوب مستقر شده و خاک فلسطین اشغال شده و فلسطینیان در جنوب لبنان آواره شده‌اند. مخیم یا همان خیمه‌گاه و اردوگاه موقت سکونت با آلونک‌هایی که خانۀ فلسطینیان است در زمین‌ها و باغات شیعیان یا مجاورت آن‌هاست. بحران سوئز و جنگ 1956 بین کشورهای عربی و اسرائیل گذشته است؛ جمال عبدالناصر قهرمان عربها شده؛ مقاومت عربی علیه اشغالگری اسرائیل با محوریت مصر شکل گرفته؛ اما سهم شیعیان جنوب لبنان از مقاومت، مزاحمت‌های گاه‌گاه فلسطینیان برای معیشت و برداشت محصولات و گاهی نوامیسشان است. موسای صدر که از دهۀ بیست قضیۀ فلسطین را دنبال می‌کند، نمی‌تواند به مسئلۀ محرومیت فلسطینیان در کنار حرمان شیعیان بی‌اعتنا باشد؛ چنان‌که مسئلۀ «وجود رژیم غاصب» برایش مسئلۀ تازه‌ای نیست.

      روش تبلیغی او در صور و بیروت، همان روش تبلیغی در کرمجگان قم و تهران و اصفهان بود. امام مسجدی بود که وطن، خواه لبنان و خواه ایران، محراب عبادتش بود؛ طبیب دوره‌گردی بود که با دارو خود سروقت مریض می‌رفت. در آغاز ورود به لبنان، به‌صورت دوره‌ای جلساتش را در خانۀ اهالی شهر برپا می‌کرد و مهمان آن‌ها می‌شد؛ افرادی که گاه هیچ قرابتی با دین و مذهب نداشتند. این داستان نمونۀ خوبی برای روش سیدموسای صدر در سال‌های اول حضور در لبنان است:

      بخشی از جلسات دوره‌ای در خانۀ شخصی برگزار می‌شد که کلکسیون ارزشمندی از شیشه‌های مشروب در خانه داشت و به این میراث افتخار می‌کرد. صاحبخانه از این پیشنهاد تعجب کرد ولی با خودش گفت: «همینی که هست! ما که برایش دعوتنامه نفرستاده بودیم؛ اگر موسی صدر از شراب بیزار است، می‌توانست جلساتش را جای دیگری تشکیل بدهد!» میهمانان سررسیدند؛ میزبان از عکس‌العمل موسای صدر واهمه داشت؛ اما او مستقیم به سمت ویترین رفت، صندلی‌اش را برگرداند و پشت به آن نشست، طوری که دیگر شیشه‌های رنگی شامپاین را نمی‌دید. بعد از پایان جلسه، موسی در حالی که چای می‌نوشید، از پذیرایی صاحبخانه ابراز رضایت کرد و جلسۀ بعد را هم در همان منزل تعیین کرد و جلسات بعد. یک‌روز صاحبخانه تصمیم گرفت تمام ثروت و دارایی مجموعۀ ارزشمندش را به خاطر جلسات امام، از بین ببرد. وقتی موسای صدر با ویترین خالی مواجه شد، مرد میزبان را با رضایت در آغوش گرفت و گفت: «خدا تو را بزرگ کند مرد که من را تکریم کردی!» به همین ترتیب، افرادی که از نظر اعتقادی هیچ نسبتی با صدر نداشتند، به‌تدریج به رفتارهای او متمایل شدند.

      پاییز 1339، کلاس‌های درس و جلسات سخنرانی صدر در دبیرستان‌های جعفریۀ صور و عاملیۀ بیروت آغاز شد. آوازۀ مبلّغ جوان ایرانی کم‌کم داشت گسترش می‌یافت. شاید طنین صدای موسای صدر در لبنان آن‌قدر در تار و پور مردم ریشه دوانده باشد که ندانند اولین‌بار کی و کجا نام و صدایش را شنیده‌اند؟ اما واقعیت این است که مردم لبنان، نام و صدای موسی صدر را برای اولین بار در روز سه‌شنبه اول آذر 1339؛ بیست و دوم نوامبر 1960، در جشن سالگرد استقلال لبنان و در سخنرانی‌اش در حضور حلیم فیاض، فرماندار وقت صور شنیدند؛ حرف‌های تازۀ او که از برنامۀ النّزهه در رادیوی سراسری لبنان پخش می‌شد و دربارۀ راز میهن‌دوستی و ایمان سخن می‌گفت، توجه بسیاری از مردم لبنان را به خود جلب کرد.

      فقر و گدایی ممنوع!

      تعاونی خیریه برّ و احسان به پیشنهاد صدر، تغییرات تشکیلاتی داد؛ پنج کمیسیون فرعى تشکیل شد: بازرسى، طرح و برنامه، مالى، تبلیغات و مجالس مذهبى. وظیفۀ کمیسیون بازرسی، شناسایی گدایان شهر بود، در برنامۀ مبارزه با تکدی‌گری، رباخواران در دستۀ اول بودند. دستۀ دوم گدایانی بودند که توانایی کار داشتند؛ دستۀ سوم گروهی بودند که خویشاوندان توانگری داشتند و دستۀ چهارم افرادی بودند که حقیقتاً به کمک نیاز داشتند. به این ترتیب 120 متکدی در شهر شناسایی شدند. دستۀ اول از خدمات محروم شدند؛ به دستۀ دوم کار مناسبی داده ‌شد تا روزی خود را کسب کنند؛ با خویشاوندان گروه سوم طی جلساتی مذاکره می‌شد تا دست‌گیر و یار اقوام خودشان باشند؛ و گروه چهارم هم که 50 خانواده بودند، به‌طور ماهانه، غذا و لباس و دارو و کمک‌های آبرومندانه‌ای دریافت می‌کردند. بعد از این اقدامات بود که به دستور امام شهر، سید موسای صدر، دادن هرگونه صدقه به متکدیان در سطح شهر ممنوع شد. او این شعار را بین مردم محروم لبنان ترویج دادکه: «شیعیان ما می‌میرند ولی دست گدایی به سوی دیگران دراز نمی‌کنند. مردم توانمند شهر هم آموزش دیدند تا به جای گداپروری کمک‌های خودشان را به صندوق‌های بیست‌گانۀ جمعیت خیریه واریز کنند. معضل گدایان شهر صور که چهره و اعتبار شیعیان را در لبنان خدشه‌دار کرده بود، با همین روش ساده مهار شد! به‌تدریج، مسیحیان هم به این حرکت فقرزدایی صدر پیوستند.

      سفر اول به ایران

      روردین 1340 آیت‌الله بروجردی، مرجع طراز اول شیعیان، در قم درگذشت. مرجعیت در قم بین چهار مرجع تقسیم شد و با وجود سیدمحسن حکیم در نجف، بار مرجعیت نمادین تشیع به سمت نجف مایل شد. تابستان 1340، خانوادۀ صدر برای اولین‌بار پس از هجرت به لبنان به ایران سفر کرد؛ این سفر به‌جز گزارش فعالیت‌های لبنان و دیدار با اقوام و خویشان چند اتفاق مهم به همراه داشت. صدر ابتدای ورود به ایران، در دبستان الفبای تهران میان اعضای جامعۀ اسلامی معلمین در حالی دربارۀ اسلام، دین زندگی، سخن گفت، که ریاست این انجمن، مهندس مهدی بازرگان از 30 تیرماه به دلایل سیاسی در بازداشت به‌سر می‌برد.

      الگویی که صدر به دوستانش ارائه کرده بود، دوستان و همدرسان سابق را تشویق کرد تا نمونه‌هایی مشابه را در ایران بازسازی کنند: مجدالدین محلاتی پس از سخنرانی آقای صدر در شیراز، خیریۀ امام عصر شیراز را تأسیس كرد. سیدعبدالکریم موسوی اردبیلی هم پس از بازدید از لبنان، جمعیت خیریه «مكتب امیرالمؤمنین» را در تهران بنیان‌گذاری کرد

      گزارش پر تب و تاب او از شرایط شیعیان و توفیقاتی که در کمتر از دو سال در جنوب لبنان به‌دست آورده بود، در جلسۀ انجمن ماهانۀ دینی که در خانه‌ای در میدان ژالۀ تهران با حضور چهره‌های شاخصی مثل آقاسیدمحمود طالقانی، شیخ خلیل کمره‌ای و مرتضای مطهری برگزار می‌شد، نه‌تنها طلبه‌های خوش‌فکر حوزه را به الگوسازی از آن تشویق کرد، بلکه ساواک را هم به این گزارش لبنان حساس کرد. آن‌ها دورادور سید موسی را تعقیب می‌کردند تا بتوانند ارتباط میان او، تشکل‌های ملی‌مذهبی و هدف از سفرش به ایران را کشف کنند.

      صدر خیالش که از استقرار خانواده راحت شد، سفرهایش به اصفهان و مشهد و شیراز را هم برای تجدید دیدار با دوستان قدیمی شروع کرد. به هرکجا که می‌رسید اخبار تحولات منطقه و شرایط لبنان، راهکارهای خود برای برون‌رفت از بحران فقر را تشریح می‌کرد. در مهر ماه 1340، به همراه نویسندۀ مصری رمضان صلاح الصاوی به مشهد سفر کرد، در مسجد گوهرشاد، «کانون نشر حقایق اسلامی» به مدیریت شریعتی پدر، سخنرانی کرد و گزارشی از فعالیت‌های خود در لبنان ارائه داد

      اواخر آذرماه بود که خانوادۀ صدر به‌همراه بی‌بی صفیه خانم، رباب‌خانم و فاطمه‌خانم مادر و خواهران آقاموسی لبنان برگشتند تا مقدمات ازدواج فاطمه‌خانم و سیدمحمدباقر صدر را فراهم کنند. چند هفته بعد، سیدمحمدصادق طباطبایی هم در لبنان به آن‌ها پیوست تا از آنجا برای ادامۀ تحصیل به آلمان سفر کند. سفری که سوغاتی گرانبهایی به همراه داشت: صدای پرطنین دایی‌جان موسی:

      «جهان ما ضبط‌صوت بزرگی است كه صدای ما، و هر كلمه‌ای كه از ما صادر می‌شود را، ثبت می‌كند؛ • آنچه از ما صادر می‌شود، آنچه می‌گوییم و آنچه می‌شنویم، مجسم و متبلور شده، و به صورت جزای اعمال در این جهان و آن جهان، بدست ما داده می‌شود؛ دنیا و آخرت در نظر اسلام از هم جدا نیست. راه صحیح راهی است كه سعادت آیندة انسان و سعادت ابدی او را در آن واحد، تحصیل كند؛ درس باید خواند؛ مرد اجتماع باید بود؛ در عین حال مرد دیندار هم می‌توان بود. همه اینها با هم جمع می‌شوند. بلكه همه اینها یك راه است؛ امیدواریم كه از تنگ‌نظری قدیمیان، و از تندروی امروزیان، كه نتیجة و عكس‌العمل آن افراط بوده است، بر حذر باشید؛ آرامشی كه در نتیجة نماز، و رضایتی در نتیجة روزه، برای انسان حاصل می‌آید، نه تنها زحمت مختصری كه در راه به پا داشتن این عبادات می‌كشد را جبران می‌كند، بلكه آرامش، آسایش و نوری در قلب انسان پدید می‌آورد، كه توفیق وی را در هدف‌های تحصیلی نیز تامین می‌كند.»

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی