You are currently viewing رادیو مضمون | فصل دوم: امام موسی صدر | قسمت دوم

رادیو مضمون | فصل دوم: امام موسی صدر | قسمت دوم

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • امام موسی صدر | قسمت دوم

      در قسمت اول از این سلسله‌پادکست‌ها، نگاهی به زندگی و زمانۀ یکی از شخصیت‌های زمانه‌ساز و ایده‌پرداز و مردان اندیشه و عمل دوران معاصر در ایران و منطقۀ خاورمیانه انداختیم: امام موسی صدر. نخست با خاندان صدر و مکانتش در ایران و عراق و لبنان آشنا شدیم و تاریخ این خاندان رو با تمرکز بر زندگی آیت‌الله سیدصدرالدین صدر پی گرفتیم و روزگار او خانواده‌اش رو با توجه بیشتر بر کودکی و نوجوانی سیدموسی، چهارمین فرزند خانوادۀ بزرگ صدر بررسی کردیم. گفتیم که موسای صدر رسالتی رو که پدر، به تناسب روح زمانه تشخیص داده بود در کسوت روحانیت دنبال کرد و  پا جای پای پدر گذاشت و مشق دین و سیاست و اجتماع رو از دست پدرش گرفت.

      گفتیم که زمانه متحول شده بود و نسبت سنت و تجدد با دخالت حکومت به‌هم خورده بود. حوزۀ نوپای قم کوشش می‌کرد تا نهال نوپای سنتی که به همت علمایی چون حاج‌شیخ عبدالکریم حائری، مؤسس حوزه تجدید حیات پیدا کرده بود، در تندباد حوادث بین دو تیغۀ تحجر و تجدد بهانه‌ای به دست حکومت نده و حذف نشه. تقویت بنیۀ علمی حوزه و اقبال به مردم و مسائل اونها و پرهیز از شدت عمل سیاسی روشی بود که مؤسس حوزه و مراجع ثلاث برای حفظ حوزه و بنیان دیانت دنبال کردند.

      بر همین اساس بود که پانزدهم خرداد 1322، شاه جوان در مسیر سفر به اصفهان چند ساعتی را در قم برای زیارت حرم حضرت معصومه توقف کرد و نشستی محترمانه با علمای حوزۀ علمیه در مسجد بالاسر حرم قم داشت. در این دیدار، آیت‌الله صدر شاه را به مردم‌داری و رسیدگی به محرومان، انتخاب نمایندگان صالح، دعوت از علمای دینی برای نظارت بر قانون‌گذاری کشور و تعلیم و تربیت دینی کودکان از طریق تدریس شرعیات و دروس اخلاقی در دبستان‌ها و دبیرستان‌ها توصیه و نصیحت کرد. اولین نتیجۀ این دیدار، بازگشت علمای تبعیدشده به ایران ازجمله حاج‌آقا حسین قمی، پدربزرگِ مادریِ موسای صدر و احیای مدارس علمیه بود. آیت‌الله قمی پس از ورود به ایران در میان استقبال قابل‌توجه علما و مردم، در مصاحبه‌ای مطبوعاتی سیزدهم تیرماه 1322 تأکید کرد که: «این سفر تنها سفری زیارتی به مشهده و قرار نیست در ایران سکونت کنه. در کربلا، خدمت‌گزاری من به اسلام و مسلمین بیشتره و در کربلا برای ارض اقدس بیشتر می‌توانم خدمت کنم تا مشهد.» آقای قمی اوایل مردادماه 1322، در تلگرافی پنج ماده‌ای خطاب به شاه و دولت ایران تذکراتی هم دربارۀ حجاب بانوان، وضعیت اوقاف، تفکیک دختران و پسران در مدارس، تعمیر بقاع متبرکه و اصلاح وضعیت ارزاق عمومی داد. تلقی حاج اقا حسین قمی این بود که حاکمیت به پیام او بی اعتنا بوده به همین خاطر 13 مرداد همون سال، تلگرافی به علی سهیلی، نخست‌وزیر وقت، ارسال کرد که در آن علاوه بر کوشش در بهبود وضع معیشت عامه و صرف موقوفات در موارد مقرر از جمله در مدارس دینی، بر عدم منع حجاب (در برابر الزام به حجاب) و اقامۀ نماز و آموزش تعلیمات دینی در مدارس غیرمختلط تأکید شده بود و درخواست مذاکره با عربستان سعودی برای بازسازی مزار امامان شیعه در  بقیع هم فراموش نشده بود. در کمتر از یک‌ماه موجی از نامه‌نگاری علمای بلاد خطاب به نخست‌وزیر برای حمایت از خواست آقای قمی به راه افتاد. دولت ناچار در واکنشی، وعده‌ای ضمنی برای تصویب قانون داد. این درس‌ها برای موسای جوان، ناخواسته مشق سیاست عملی بود. بعدها در لبنان مشابه این خواست‌ها و این رویدادها از خود او نیز مشاهده شد و به عنوان راه‌حل، گفت‌وگو با دولت ها، برای پیشبرد مصالح دین و ملت تو ایران و لبنان و دیگر کشورهای منطقه پی‌گرفته شد.

      آیت‌الله قمی، بعد از عید فطر 1362 قمری، ایران را به مقصد کربلا ترک کرد و در نامۀ خداحافظی از مردم ایران، گرفتاری، پریشانی و سختی‌های جانی و مالی برادران دینی ایرانی را حاصل بی‌اعتنایی به مقدسات دینی و مذهبی دانست و نوشت: «با همۀ شماها، برادران ایرانی مسلمان خداحافظی نموده و به شما تأکید و سفارش می‌کنم که همه در کمال دولت‌خواهی و اصلاح‌طلبی با یکدیگر متحد و متفق و برادر و مساعد باشید!» این آخرین دیدار آیت‌الله قمی از ایران بود. «درس دولت‌خواهی و اصلاح‌طلبی» درس آخری بود که در گوش فرزندان مادی و معنوی او ماند.

      ورود ایت‌الله بروجردی به قم

      از سال 1318 تا 1324 جنگ جهانی دوم در اروپا و شرق دور جریان داشت. ایران اگرچه اعلام بی‌طرفی کرده بود، اما با سابقۀ حضور آلمانی‌ها در صنایع و ساخت‌وساز راه‌ها، و در مجاورت اتحادیه جماهیر شوروی، نمی‌توانست از پیامدهای جنگ بی‌نصیب بمونه. خیلی زودتر از اون‌که جنگ در اروپا مغلوبه شه، پل پیروزی در ایران شکل گرفت و کشور از شمال و جنوب تقسیم شد و پهلوی اول، ناچار تاج و تخت رو در شهریور 1320 به ولیعهد 22 ساله‌اش سپرد. دوران فتح یک‌روزۀ خوزستان از دست شیخ‌خزعل تمام شده بود و ارتش مدرن ایران نتونسته بود در برابر ارتش متفقین کاری از پیش ببره. حس دوگانۀ پایان خودکامگی سرکوبگر و اشغال کشور توسط بیگانگان، آمیزه ای از رخوت و بی تفاوتی در جامعه پدید آورده بود که با مرگ رضاشاه در مرداد 1323 و خروج شوروی‌ها در آذر 1324 به‌تدریج ترمیم شد. آزادی‌های دینی و سیاسی با انتشار مطبوعات دینی و رشد انجمن‌های مذهبی نمود بیشتری پیدا کرد. تا شاه جوان بر توسن قدرت سوار شه و بهش مهمیز بزنه، جامعۀ مدنی میانۀ دهۀ بیست شمسی نفسی تازه کرد.

      حوزۀ قم هم با زعامت آیات ثلاث تونست دوران بحران و سرکوب رو با تدبیر سیاسی و ریاضت اقتصادی بگذرونه؛ اما حس جمعی نیاز به زعیم حوزه و اتحاد مرجعیت سبب شد تا شماری از روحانیان طراز اول پی گزینه‌ای باشند که بتونه هم در برابر قدرت، صدای ملت و دیانت باشه، هم وزنۀ علمی حوزۀ قم را در برابر حوزۀ نجف تقویت کنه و وجوهات شرعیه را در داخل مرزها برای حل مشکلات جامعۀ مؤمنین متمرکز کنه. ....... صدرالدین صدر پیشتر تلاش کرده بود تا پس از بازگشت حاج اقا حسین بروجردی به شهر آباواجدادیش، او رو به قم دعوت کنه و مرجعیت رو به او بسپره، اما موفق نشده بود. بیماری آقای بروجردی و اقامت هفتاد روزه ی او در تهران برای مداوا نقطۀ عطف تصمیم مجدد حوزویان برای درخواست اقامت ایشون در قم شد. به‌هوش آمدن آیت‌الله بر سر راه بروجرد به تهران در قم و نذر اقامت چهل‌روزه برای شکرگزاری این تحول جسمی به برکت حرم حضرت معصومه، بهانۀ مناسبی دست داد تا دعوت اقامت ایشان در عیادت‌ها تجدید بشه. دو مجتهد و مدرس برجستۀ فقه و فلسفه، دعوت علمای قم را در آذر 1323 به آیت‌الله بروجردی رساندند: یکی حاج‌آقا روح‌الله خمینی و دیگری حاج‌شیخ مرتضای حائری، فرزند مؤسس حوزه. دعوت بزرگان حوزه و معتمدان بازار در دی‌ماه 1323 جواب داد و آقای بروجردی از تهران به قم آمد. آیات ثلاث از تصدی امور شرعی حوزه کناره‌گیری کردند و اخذ و تقسیم وجوهات، در عمل در مرجعیت واحدی تجمیع شد تا حوزه توان بقا داشته باشد. برای تقویت جایگاه  بروجردی، صدر محراب نماز جماعت خود در صحن حرم حضرت معصومه را به او واگذار کرد؛  حجت هم مَدرَس خود را در اختیار ایشان قرار داد و خود در مدرسۀ حجتیه مشغول تدریس شد. خوانساری بزرگ هم همراه شماری از مدرسان و مجتهدان طراز اول برای احترام و استفادۀ علمی و تشویق طلاب در درس ایشان حاضر می‌شد. همۀ این از خودگذشتگی‌ها نشان از عزمی جمعی برای ارتقاء جایگاه دیانت در اجتماع داشت و آثار آن به‌مرور در دهۀ سی و چهل آشکار شد.

      تجدید بنای حوزه شامل احیاء و مرمت و ساخت مساجد و مدارس دینی در ایران و تجدید ساختار فکری و مالی و اجتماعی اون، از نظام اخذ وجوهات تا برگزاری امتحان و اعزام طلاب مستعد برای تبلیغ در داخل و خارج از ایران و شکل‌دهی جریان تقریب مذاهب و انتشار مجله از اقدامات شاخص این دوره اند. نتیجۀ قهری و طبیعی این اقدامات در برابر شاه جوانی که حتی فرصت تاجگذاری نیافته بود، تقویت وزنۀ سیاسی و اجتماعی نهاد روحانیت در برابر سلطنت بود؛ هرچند دیگر به‌ظاهر کسی در جست‌وجوی تقابل این دو نهاد سنتی نبود؛ روزگار پهلوی اول به سرآمده بود و تحول اجتماعی و سیاسی در درون گفتمان مشروطه طرح می‌شد. زمان ستیز و انقلاب هنوز فرانرسیده بود.

      گوشه‌نشینی صدر بزرگ

      با آمدن آیت‌الله بروجردی و اقامتش در خانه‌ای نزدیک به خانۀ حاج‌شیخ عبدالکریم، باردیگر کوچۀ آقایان علما در خیابان چهارمردان قم رونق گرفت و کوچه‌ای که خانۀ آقایان صدر و حجت در آن بود، مخاطبان خاص و کم‌شمار خود را پیدا کرد که برای درس و دیدار با آیات ثلاث راهی کوچۀ حرم می‌شدند. با فوت حاج‌آقاحسین قمی و آقاسید ابوالحسن اصفهانی دیگر آیت‌الله بروجردی‌ نه‌تنها آقای قم و ایران که مرجع عموم شیعیان جهان شده بود. این مرجعیت مقتدر و متمرکز آرزویی بود که با از خودگذشتگی بسیاری از آقایان مراجع به دست آمد؛ اما بر زندگی اجتماعی خود اون ها و خانواده‌هاشون تأثیر فراوانی گذاشت.

      پیشتر گفتیم که گریز از مرجعیت در خاندان صدر در عین مسئولیت‌پذیری در مقاطع حساس سابقه داشت. آقازاده‌ای مثل موسای صدر که از سابقۀ نیاکانش خبر داشت و خواهرزاده‌هایش را به الگوگرفتن از آنان فرامی‌خواند، نمی‌تونست نسبت به اون بی‌خبر باشه. جد پدری‌اش آقا سیداسماعیل، پدرش آقاسیدصدرالدین و جد مادری‌اش حاج‌آقاحسین قمی هم چنین کرده بودند. مشهوره که آقای قمی بزرگ بعد از اقبال عمومی و مرجعیت مطلقه بعد از وفات آقاسیدابوالحسن اصفهانی خانواده و شاگردانش را جمع کرده بود و دعا کرده بود که اگر از عهدۀ این بار سنگین برنمی‌آید، شش ماه بیشتر زنده نماند و چنین شده بود.

      بهار سال 1326، صدر جوان دورۀ سطح عالی حوزه را تمام کرده و دروس سطح خارج فقه را آغاز کرده بود و در کنار آن فلسفه را نزد برادرش حاج‌آقارضا و علامه سیدمحمدحسین طباطبایی می‌گذروند. دوستان و همدرسان او سید موسی شبیری زنجانی، عبدالکریم موسوی اردبیلی، سید محمد حسینی بهشتی و ناصر مکارم شیرازی بودند که همگی بعدها از مراجع تقلید شدند یا بر مصادر علمی و اجرایی تکیه زدند.

       صدر جوان در کنار درس حوزه، کوشش می‌کرد تا دیپلم ادبی بگیره و به دانشگاه هم بروه. آقازاده‌هایی که بهره‌ای توأمان از کمال و جمال داشته باشند و درس قدیم و جدید را بخوانند، در قم دهۀ بیست کم پرشمار نبودند. این میون، شاید آقازاده‌های حائری استثنا بودند. شیخ مهدی حائری یزدی که در دانشگاه تهران فلسفه خوانده بود، بعدها دکتری فلسفۀ غرب گرفت و در دانشگاه مک‌گیل کانادا تدریس کرد.

      تربیت صدر بزرگ اما برای دخترها و پسرها تربیت توأم با اختیار بود؛ مبتنی بر حق انتخاب و البته در چارچوب عرف متشرعان و سنت خانوادگی. از سه فرزند پسر صدر بزرگ، حاج‌آقارضا به سیرۀ علمای سلف نزدیک‌تر بود و در عین امتیازات اخلاقی و ادبی، فقیهی سنتی بود که خلق‌وخوی خاندان قمی و صدر در او جمع بود و همواره با قدرت مستقر در ستیز بود. علی‌آقا راه کار آزاد رو در زمینۀ بیمه پیش گرفت و در این پیشۀ جدید در قم با نهی پدر مواجه نشد. علی‌اقای صدر در این باره در کتاب «هفت روایت خصوصی» می‌گوید:

      یک‌روز رفتم گفتم: «آقاجان!، جانم؟ گفتم: من یک استخاره می‌خواهم.» استخاره کردند. خیلی خوب آمد.

      پرسیدند: «برای چی استخاره کردی؟»

      گفتم: «برای اینکه بروم تهران. من از اینجا خوشم نمیاد.»

      گفتند: «برو جانم!»

      خدا می‌داند سه تومان یا 25 ریال پول ماشین را هم به من دادند. من هم آمدم. اول در بازار بودم و بعد هم رفتم بیمه. آن اوایل بعضی از علما با بیمه مخالف بودند. می‌گفتند: «حرام است!» ولی واقعش این است که چون من پسر آقای صدر بودم، در دوره‌ای که رئیس بیمۀ قم بودم، آقایان خیلی جرئت نمی‌کردند از این حرف‌ها بزنند. خودم هم مواظب بودم که خطایی نکنم. می‌توانید باور کنید، می‌توانید باور نکنید ولی خودم ناظر بودم که می‌خواستند خیابان روبه‌روی در صحن را آسفالت کنند. می‌گفتند: «جمع کنید! آسفالت حرام است!» من ناظر بودم.

      آقاموسی در کنار بحث و درس حوزه، امتحان‌های ششم ادبی را دور از چشم کنجکاو عوام به‌صورت آزاد گذراند و از مرکز استان مرکزی، اراک که قم تابع آن بود، دیپلم گرفت و کم‌کم به فکر رفتن به دانشگاه افتاد. تجدد حوزویان و اقبال به دانشگاه، پاسخی به نیاز عمومی جامعه در آشتی دین و دنیا و نیاز تخصصی در شناخت موضوعات بود؛ هنوز سودای وحدت حوزه و دانشگاه در اندیشه‌ها راه نیافته بود. پیش از او، بسیاری از حوزویان برای تحصیل در رشته‌های ادبیات و علوم معقول و منقول، الهیات و فلسفۀ امروز، راهی دانشگاه شده بودند. دوست و همدرس آقاموسی، سیداصفهانی خوش‌فکر و خوش‌سخنی که او هم نسب از خاندان صدر می‌برد، سیدمحمد حسینی بهشتی در همان سال‌ها هم در مدرسۀ حکیم‌نظامی قم، زبان انگلیسی درس می‌داد و هم در رشتۀ معقول و منقول دانشگاه تهران ثبت‌نام کرده بود. دوستی این‌دو بعدها به جایی رسید که سال‌ها بعد آقاموسی او را «برادر عزیز و عقل منفصل و مکمل وجود و دورِ نزدیک و دوست ارجمند» خطاب کرد.

      صدر جوان به همراه دوستش، عبدالجلیل جلیلی کرمانشاهی، کنکور دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران را گذراندند و مهر 1329 هر دو در «دانشکدۀ حقوق و علوم سیاسی و علوم اقتصادی» دانشگاه تهران ثبت‌نام کردند. نظام آموزشی دانشگاه تهران و به‌ویژه دانشکدۀ حقوق هنوز نظام آموزشی فرانسوی بود و اقتصاد در کنار حقوق و علوم سیاسی در دانشکدۀ واحدی تدریس می‌شد. ابتدا دو سال حقوق عمومی و بعد یکی دوسال گرایش حقوق، علوم سیاسی یا علوم اقتصادی با پایان‌نامه‌ای که گذراندنش امکان ثبت‌نام در دورۀ تحصیلات تکمیلی برای اخذ مدرک دکتری را فراهم می‌کرد. اما زمینۀ خانوادگی و زمانۀ سیاسی جامعۀ ایران سخت دستخوش تلاطم بود. طوفان‌ها از پس آرامش دهۀ بیست وزیدن گرفته بود و جوانۀ نهضت‌ملی و فعالیت تشکل‌ها و جمعیت‌های دینی، اجتماعی و سیاسی معارض کم‌کم سر از خاک بر می‌آورد.

      صدر بزرگ از بیماری قلبی رنج می‌برد. گفته شده که نخستین علائم بیماری قلبی وقتی در او ظاهر شد که دید آژانی چادر از سر زن جوانی در قم کشید. ملازمت و پرستاری از پدر بیمار و تیمارداری او وظیفۀ اول فرزند کوچک خانواده بود و چنان در این کار جدیت به خرج داد که دعای «بزرگ شی آقاموسای» پدر مشهور شد. این همراهی و ملازمت پدر امکانات زیادی برای موسای جوان فراهم کرد تا در کنار درس اخلاق و شریعت، آداب سیاست را از پدر و رجالی که به دیدارش می‌آمدند بیاموزد. دامنۀ ارتباطات دینی، اجتماعی و سیاسی صدر پدر در ایران و عراق و لبنان چنان گسترده بود که از شاه جوان تا نخست‌وزیران متعدد و رجال دین از عراق و لبنان از سیدعبدالحسین شرف‌الدین تا سیدمحمدصدر به دیدارش می‌آمدند؛ از سیدضیاء طباطبایی تا امیر خزیمۀ علم، امیر سنتی خراسان جنوبی، و از رجال ملی تا طلابی با سری پرشور از اصلاح انقلابی و خشن جامعه مانند فدائیان اسلام. در بی‌مهری طیف غالب حوزه به‌دلایل قابل فهمی مانند حفظ شوکت اسلام و مرجعیت و عدم تضعیف نهاد سلطنت در برابر جریان خزندۀ کمونیسم، خانۀ صدرها مأمن فدائیان و شخص نواب صفوی و یارانش و گوش شنوا و تسکین‌دهندۀ دردهای آن‌ها بود.

      موسای جوان همراه نامه‌های پدر راهی خانۀ رجال دین و سیاست می‌شد و در ایران و عراق چشم بینا و گوش شنوای حوادث اجتماعی و سیاسی بود. در عراق بود که زمزمه‌های معاهدۀ 1947 پورت‌سموث پیچید و با اعتراضات مردمی دولت صالح جبر سقوط کرد و دولت سیدمحمد صدر، فرزند سیدحسن صدر، از شاخۀ عراقی خاندان صدر به صدارت عظمای پادشاهی هاشمی عراق تکیه زد. صدرجوان فرصت را از دست نداد و در نوروز 1326 در نوزده‌سالگی از نجف نامه‌ای به نائب رئیس مجلس زد و تحلیل سیاسی خود را ارائه کرد و خواست فرصت تحکیم روابط ایران و عراق با آمدن فردی از خاندان صدر از دست نرود.

      نهضت ملی درگرفته بود و دانشجوی دانشکدۀ حقوق دانشگاه تهران با لباس روحانی در تظاهرات ملیون شرکت می‌کرد؛ مشهور است که او مصدقی بود؛ اما همزمان با دوست و یار موافقش، سید مرتضی مستجابی از میتینگ‌های فدائیان نیز غافل نمی‌شد؛ بعدها که در ناباوری حوزه، نواب صفوی و یارانش اعدام شدند، از کمک به خانوادۀ او در حد بضاعتش که چرخ‌خیاطی جهاز همسرش پری‌خانم بود، دریغ نکرد.

      خود او در مصاحبه با مّنا مکی دربارۀ روابطش با جریانات دینی و سیاسی ایران چنین گفته است:

      «چنان‌که می‌دانید من در ایران متولد شده‌ام و دوران جوانی و آغاز جوانی را در ایران گذراندم. تقریباً 26ساله بودم که ایران را ترک کردم. بالطبع، مانند هر شهروندی تمایلات و دیدگاه‌ها و آرزوهایی در آن دوره داشتم. آن زمان، ایام جنبش مصدق بود. مصدق شعار ملی‌کردن نفت را مطرح کرد. ملی‌کردن و تلاش برای محدودکردن مطامع اقتصادی و سیاسی استعمار، از ایران و با حرکت مصدق و دوستانش آغاز شد. سپس این موضوع به کانال سوئز منتقل شد و این کانال هم ملی شد. این تلاش، پس از استقلال به شکل موج آزادی‌خواهی سرزمین‌هایمان را در خاورمیانه فراگرفت. من هم مانند هر جوان دیگری به جنبش مصدق توجه تام داشتم و از حامیان این جنبش بودم.»

      در دانشگاه، محضر استادان بنامی چون سیدمحمد سنگلجی، دکتر سیدحسن امامی، دکتر کریم سنجابی را درک کرد؛ اما شیوۀ حضور او در کلاس، به‌گونه‌ای بود که به دروس حوزوی او لطمه نخورد؛ بنابراین در آخر هفته‌ها و گرفتن جزوات بیشتر محدود می‌شد؛ اما همین حضور کم هم به‌سبب سیما و پوشش متفاوت در دانشکده شاخص بود. فضای دانشجویی کمرنگی که در آخرهای هفته برایش فراهم می‌شد، پای او را به محافل فکری، سیاسی، ادبی و هنری هم باز کرد و راه را برای حضور در حلقه‌های ادبی، دینی و فکری در خانۀ نیما یوشیج و جلال آل‌احمد و سیمین دانشور و دیگران هموار کرد. نیما یوشیج در خاطراتش از «خوابی غریب» می‌نویسد که نشان از تأثیر صدر جوان بر نیمای پیر است:

      « اخیراً در منزل آل احمد سید موسی صدر را دیدم، در شبی که پریشان بودم و او متأثر شد. در عالم خواب دیدم سید به من حرفی زد که من از پریشانی خلاص شدم. به من گفت در عالم خواب: من همین جا را برای شما قم خواهم کرد.» به‌نظر می‌رسد مخاطب گفت‌وگوهای مذهبی او بیش از آن‌که آل‌احمد باشد، صدر جوان است.

      او که دستگاه‌های موسیقی را می‌شناخت در برخی محافل هنری که هنرمندانی مثل جلال‌الدین تاج اصفهانی، جواد بدیع‌زاده، عبدالوهاب شهیدی حضور داشتند، حاضر می‌شد و ارتباط او با بسیاری از آن‌ها سال‌ها ادامه پیدا کرد و تأثیر آن در فضای فکری و ادبی و هنری موسیقی ایرانی و گرایش شماری از این هنرمندان به موسیقی فاخر و سنتی ایرانی باقی ماند.

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی