- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
تعریف شخصیت چندوجهی شاهرخ کار آسانی نیست، او شبیه روشنفکرانی که میشناختم نبود، چون روشنفکران موجودات عجیب و غریبی هستند، هم خیلی خودشیفتهاند و هم نفسی متورم دارند. شاهرخ به عکس بسیار متواضع بود و غذای روح را به نفس اماره نمیداد. روشنفکر بود ولی ادای روشنفکری درنمیآورد. در ضمن داعيه درویشی هم نداشت که بيماری ملی ماست و همه تظاهر به درویشی میکنند، نداشت. با این همه آدم بسیار بی نیازی بود. به نظرم از سعه صدر برخوردار بود و استغنا داشت، ولی زندگی را هم خیلی دوست داشت و از لذایذ آن متمتع بود. اگر بخواهیم تیپولوژی شاهرخ را روشن کنیم باید بگوییم که شاهرخ یک فرد حماسی بود. چندی پیش با یکی از خویشان مسکوب صحبت شد، او میگفت شاهرخ در واقع شبیه بیهقی است. او راست میگفت شاهرخ بیشتر به قهرمانان حماسی شاهنامه شباهت داشت، به یک اعتبار رفتار و کردارش را میتوان گفت حماسی بود. به آیین جوانمردی اعتقاد داشت. با صفت ،بودن معرفت داشتن نجیب بودن برایش ارزشهای اساسی بودند.او آدﻣﯽ ﺑﺴﯿﺎر اﺧﻼﻗﯽ ﺑﻮد. ﻓﻮقاﻟﻌﺎده ﺻﺮاﺣﺖ ﻟﻬﺠﻪ داﺷﺖ ﺑﯽآﻧﮑﻪ ﺧﺸﻦ و ﭘﺮﺧﺎﺷﮕﺮ ﺑﺎﺷﺪ؛ اﻧﻌﻄﺎفﻧﺎﭘﺬﯾﺮ ﺑﻮد وﻟﯽ ﻣﺘﻌﺼﺐ ﻧﻪ؛ ﺑﺎﺷﻬﺎﻣﺖ ﺑﻮد وﻟﯽ ﺑﯽﮔﺪار ﺑﻪ آب ﻧﻤﯽزد. شاهرخ فوق العاده با گذشت و منصف بود و می کوشید بی در قضاوت تعادل را حفظ کند و حق کسی را ضایع نکند. ولی آنچه بیشتر از هر چیز شاهرخ را برای دوستانش دلپذیر می کرد و همه را مجذوب و شیفته خود، هاله حضوری بود که از تمام وجودش می تراوید شاهرخ حضوری بسیار نافذ داشت و من هر وقت یاد او میافتم و دوستانش را میبینم متوجه می شوم که چقدر همه تحت تأثیر سجایای اخلاقی او بوده.ایم شاهرخ در واقع یک اقلیم حضور بود این صحبتهای داریوش شایگان بود در مراسم بزرگداشت شاهرخ مسکوب در هفتم اردیبهشت ماه ۱۳۸۴ در جمع دوستان و یاران مسکوب. روزها در راه یادداشتهای روزانه ایست که بسته به مورد و یا حال نویسنده گاه پیاپی و گاه به فاصله نوشته شده است اینها نخستین بار در سی و یکم خرداد سال ١٣٤٢ این گونه شروع شد موضوع این یادداشتها بیشتر کشمکشهای درونی و تنش های عاطفی جوانی احساساتی بود و نظری که گاه و بیگاه به طبیعت و اجتماعش می انداخت؛ همچنین است خواند و دریافتی که از آنها داشت و یا بحث با دوستان بر سر شعر و ادبیات - گذران با پسرم و روزهای بیماری و مرگ مادرم _از اینها گذشته دیدار و گفت و گو یا شرح سروسری با زنهایی که دوستشان داشتم یا نه )گرچه بینام با چند نقطه یا به رمز) و نیز بی قراری دلدادگی! و درست به همین سبب پس از چهار سال و اندی در آخرهای ١٣٤٦ دست کشیدم از این نوشتن در آن سالها - شاید بیهوده میترسیدم که مبادا روزی بی موجبی گرفتار دستگاه های امنیتی شوم و آنها کنجکاو که این کیست و آن ،کی و با این چه کار داشتی و با آن چه کار میکردی ،پس از ترس دفتر و دستک را بستم و از خیرش گذشتم این بود تا یکی دو ماهی پیش از انقلاب و آن پریشانی و آشوب در هوای آزادی که می دانیم و ازدحام برای نان و آب تا یک روز که در خیابانی از جلو شرکت پخش گازی می گذشتم و مردمی ،سرمازده دلواپس و سراسیمه با کپسولهای خالی گاز آمده بودند تا با کپسول های پر برگردند هجوم میآوردند و فشار میدادند و دربان رستم صولت مثل سد سکندر ایستاده بود و به کسی راه نمی.داد در این غوغا ناگهان یکی سر رسید و کلاه یارو را بلند کرد و سر کچلش آفتابی شد . نمی دانم چرا این شوخی الکی توجه مرا جلب کرد ،کتابچه کوچکی با خود داشتم چند کلمه ای نوشتم و این شد سرآغاز دور دوم یادداشتها که سالها ادامه یافت باری اینبار ماجرا به کلی ،اتفاقی بی قصد قبلی و خود به خود شروع شد صرف نظر از کندوکاوهای روانشناختی گویا ذهن تنبل من بی آنکه بداند منتظر تلنگری بود که تکانی بخورد. از آن پس در روزهای پرتلاطم پیش و پس از انقلاب دیدهها و حس و حال خودم را - کمابیش روزانه - یادداشت کردم اکنون تا پیشتر نرفته ام میخواهم در همین جا بگویم که با این تجربه سهمگین انقلاب - تجربه ای که پس از بیست و چند سال هنوز پایان نیافته امروز بسیاری از تصورات من( و گزارشگر یادداشت ۲۱ آذرماه ۱۳۵۷) درباره «انقلاب و ضد انقلاب دیگر آن نیست که بود اما یادداشت آن روزها را بی هیچ دستکاری همچنانکه بود آورده ام تا هم با خود آن زمانیم صادق باشم هم با خوانندگان - و هم شهادتی باشد از حال و هوای روزگاری که شاهد آن بوده ام و نشان از بیم و امید سرگردان کسان بسیاری که نه انقلابی بودند و نه راه دیگری می یافتند
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی