You are currently viewing رادیو مضمون | فصل اول: گجستگان | قسمت دوازدهم
در این پادکست به حمله شوروی و آلمان نازی به لهستان پرداخته ایم و بازجویی از فرماندهی به نام بگین که به آن همان هلوکاست میگویند.

رادیو مضمون | فصل اول: گجستگان | قسمت دوازدهم

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • تئودور هرتزل، بنیانگذار صهیونیسم سیاسی مدرن، تو اتریش به دنیا اومده بود و توی اون جامعه کاملاً ادغام شده بود و مشکلی نداشت. یدیش یا عبری صحبت نمی‌کرد و چیزی از یهودیت نمی‌دونست و اهمیتی هم براش نداشت. ابتدای زندگیش فقط می‌خواست تو جامعه‌ی مقصد پذیرفته بشه. این رویکردی بود که تا زمان دادگاه دریفوس داشت.

      ماجرای دادگاه دریفوس رو هم که یادمون هست. همون افسر یهودی فرانسوی که متهم به خیانت به کشورش شد و احساسات عمومی رو علیه یهودی‌ها تحریک کرد و هرتزل اون موقع توی پاریس خبرنگار بود و این احساسات رو از نزدیک دید و دادگاه دریفوس رو گزارش کرد. دریفوس محکوم شد اما بعدش هرتزل جزوه‌ای منتشر کرد و از کشورهای جهان خواست کشوری برای یهودی‌ها در نظر بگیرند و البته آخرش معلوم شد که اتهام به دریفوس اشتباه بوده ولی خود بهمن راه افتاده بود و نمیشد جلوش رو گرفت.

      هایمز وایزمن، برخلاف هرتزل، تو یه خانواده‌ی سنتی و یهودی تو لهستان به دنیا اومده بود. خانواده‌ای ۱۵ نفره. برای تحصیل به آلمان رفت و از همون اول از یهودی‌های ادغام‌شده‌ی آلمان متنفر شد. می‌دید که یهودی‌های فرهیخته‌ی آلمانی چطور از بالا به یهودی‌های شرق اروپا نگاه می‌کنند. وقتی صهیونیست شد، نمی‌خواست یهودیت وارد حکومت بشه و حکومت دینی ایجاد بشه اما می‌دونست که یهودی‌ها همیشه عضوی از جامعه‌ی جهانی خواهند بود.

      دیوید بن گوریون، در دهه‌ی ۱۹۲۰ میلادی به فلسطین اومد و تو جنگ جهانی دوم هم رهبر صهیونیست‌ها بود. اونم تو لهستان زندگی کرده بود اما مبارز خیابونی بود. قبل از این‌که بیاد فلسطین، توی روسیه یه سوسیالیست انقلابی بود. وقتی اومد فلسطین، تاکتیک‌های انقلابی‌ای رو که تو روسیه یاد گرفته بود، اون‌جا پیاده کرد تا بتونه رهبری کنه و یه گروه درست کنه و جامعه‌ی کارگری رو با خودش همراه کنه. بن گوریون دنبال نهادسازی و رسیدن به قدرت بود.

      میلتون ویورست، تو کتاب خودش به اسم «صهیونیسم: ایجاد و تحول یک کمال» بن گوریون دهه‌ی ۱۹۳۰ رو این‌طوری توصیف می‌کنه: بن گوریون به خاطر رک و صریح بودن مشهور شده. دموکراتیک بود اما به نهادسازی اهمیت می‌داد. تو رویدادای فرهنگی یا اجتماعی شرکت نمی‌کرد. به ثروت شخصی اهمیت نمی‌داد. عاشق رهبری بود، که چیزی جز قدرت نیست. قبل از رسیدن به ۴۰ سالگی، چهره‌ای مشهور بود. سخنور بود و زبان بدن بلد بود.

      در این زمان می‌گفتند که صهیونیسم سه مرکز قدرت داره: بن گوریون تو تلاویو، وایزمن تو لندن و ژابوتینسکی تو ورشو. وایزمن، تفکر سرمایه‌داری استعماری داشت، تلاویو مرکز صهیونیسم کارگری مسلح سوسیالیست بود و صهیونیسم ورشو، راست‌گراهای ملی‌گرا بودند که توسط تجدیدنظرطلب‌ها و شبه‌نظامیان بتار به رهبری زیو ژابوتینسکی مدیریت می‌شدند. این ترکیب رو تو ذهن داشته باشید. چون حالا دیگه به نظر می‌اومد که تشکیل دولت یهودی شدنیه و این سه گروه سر رهبری با هم رقابت می‌کردند. بین این سه گروه همیشه تنش بود اما در دهه‌ی ۱۹۲۰ این تنش شدت گرفت و تو دهه‌ی ۱۹۳۰ به اوج خودش رسید.

      بن گوریون توی فلسطین حضور داشت و تونسته بود تا دهه‌ی ۱۹۳۰ وایزمن و ژابوتینسکی رو به خوبی به حاشیه برونه. وعده‌ی وایزمن که می‌گفت از انگلیس‌ها استفاده می‌کنیم و دولت یهودی ایجاد می‌کنیم، هنوز محقق نشده بود. ژابوتینسکی  و پیروانش هم متهم بودند که شورش‌ها و قتل عام ۱۹۲۹ و واکنش یهودی‌ها تقصیر اوناست. هنوزم اجازه نداشت وارد فلسطین بشه. اما پیروانش از رویکرد بقیه‌ی صهیونیست‌ها خسته شده بودند.

      بگین یکی از این پیروان خسته بود. درباره‌ی خودش می‌گفت من برای جنگ به دنیا اومدم. خواهرش می‌گفت این آدم اصلاً کودکی نداشته. بچگی‌هاش پناهنده‌ای بوده که فرار می‌کرده، مدام در جنگ بوده و خیلی خوب خطر بی‌دولتی و ناامنی فیزیکی رو درک کرده بوده. توی ۱۶ سالگی به بتار ملحق شد. سال ۱۹۳۵ وارد گروه تجدیدنظرطلب‌ها شد و ژابوتینسکی  رو ستایش می‌کرد. اما بعد از اختلاف نظرها و سازش‌های ژابوتینسکی ، ازش جدا شد.

      بن گوریون، بعد از حملاتی که تو آلمان نازی به یهودی‌ها شد، درباره‌ی نجات کودکان گفت: بین فرستادن تمام کودکان یهودی به انگلیس و نجات پیدا کردن همه‌شون، و فرستادن نیمی از این کودکان به فلسطین، من گزینه‌ی دوم رو انتخاب می‌کنم. چون مسئله فقط نجات اونا نیست و ایجاد ملت یهودی رو هم باید در نظر گرفت.

      تفکر رهبران صهیونیست اینه که مردم یهود رو وسیله‌ای برای رسیدن به دولت می‌بینند. از نظر اونا افراد دارای معلولیت، کودکان و زنان و کسایی که همسر غیریهودی داشتند، در اولویت مهاجرت نبودند. کاملاً به خلوص نژادی معتقد بودند. دقیقاً مثل دشمن خونی‌شون، نازی‌ها.

      اما از نظر تجدیدنظرطلب‌ها و بتاری‌ها و یهودی‌هایی که در اروپا بودند، این کار یه خیانت غیر قابل بخشش بود. تنش‌ها که بالا گرفت، بگین به ورشو برگشت و توی سومین همایش بین‌المللی بتار دوباره با ژابوتینسکی  مجادله کرد. سپتامبر ۱۹۳۸ و دو ماه قبل از حمله‌ی آلمان‌ها به یهودی‌هاست. بگین تو گردهمایی، به عنوان سخنران دوم می‌گه که صهیونیسم سیاسی شکست خورده‌ست و زمان اتکا به قدرت خارجی گذشته. صهیونیسم سیاسی این‌جا یعنی همکاری با یکی از قدرت‌های دنیا برای رسیدن به دولت یهودی در فلسطین. زمانی که جنگ شروع شد یهودی‌ها سعی می‌کردند نسبت به قدرت‌های مختلف اعلام وفاداری کنند.

      ژابوتینسکی  و پیروانش چنین نگاهی داشتند اما بیشتر شبیه سپاهیان رومی بودند و می‌خواستند بعد از فتح سرزمین‌ها، بخشی از اون سرزمین به اونا سپرده بشه. به همین دلیل تو جنگ جهانی اول جنگیدند و فکر می‌کردند بعد از جدا کردن اردن از فلسطین، دیگه به هدف خودشون رسیدند. اما بعد از اخراج ژابوتینسکی ، ایده‌ی صهیونیسم سیاسی رو رها کردند و به جای انگلیسی‌ها این بار روی لهستانی‌ها تمرکز کردند. بتارها تو لهستان به تعدادی رسیده بودند که چند تا لشگر رو ایجاد کنند. ژابوتینسکی  امید داشت با دولت لهستان به توافق برسه و بخشی از سرزمین فلسطین رو به اونا بده. دولت لهستان هم از این ایده بدش نمی‌اومد. فلسطین می‌تونست پاسخی به مسئله‌ی یهودی‌های لهستان هم باشه.

      لهستان سه میلیون یهودی ادغام‌نشده داشت که با جامعه‌ی بومی خیلی متفاوت بودند، اما سازمان‌دهی‌شده و فعال بودند و به ملی‌گرایی لهستان هم تعلق خاطری نداشتند. البته لهستان بعد از جنگ جهانی اول بالاخره به استقلال رسیده بود و حالا یهودی‌ها درواقع تو دولتی خارجی زندگی می‌کردند. طبیعی بود که دنبال یه خونه‌ای برای خودشون باشند. در همین دوران مردم لهستان احساسات ضد یهودی داشتند اما ضدیت با یهود طبقه‌ی حاکم، سیاسی بود. یهودی‌ها ده درصد جامعه رو تشکیل می‌دادند و قدرت اقتصادی و سیاسی بالایی داشتند. این‌جا بود که تجدیدنظرطلب‌ها به دولت لهستان گفتند ما هم مثل شما از کمونیست‌ها متنفریم، پس بیاید به ما کمک کنید سرزمین‌مون رو پیدا کنیم، از اون طرف ما هم با ۹۰ هزار نفر مبارزمون به شما کمک می‌کنیم.

      ارتش لهستان هزاران مبارز بتار رو آموزش داد و مسلح کرد. چون آژانس یهود و انگلیسی‌ها اجازه‌ی ورود به فلسطین نمی‌دادند، تجدیدنظرطلب‌ها با دولت‌های ملی‌گرا مثل آلمان هم همکاری کردند تا مهاجرت غیرقانونی‌شون به فلسطین رو تسهیل کنند. اما با بیشتر شدن فشار توی اروپا، بن گوریون هم توی فلسطین اوضاع رو برای تجدیدنظرطلب‌ها دشوار می‌کرد. بگین و بقیه‌ی جوونای تجدیدنظرطلب صبرشون سر اومده بود.

      بگین توی اون گردهم‌آیی بتار، رویکرد ژابوتینسکی  رو رد کرد و گفت ما باید اوضاع رو در دست بگیریم و با اعراب و در صورت لزوم با انگلیسی‌ها بجنگیم. هر چند ژابوتینسکی  مخالفت کرد اما تحولاتی که گفتیم، باعث شد افراد بیشتری با بگین موافقت کنند.

      برگردیم به تحولات اروپا. شوروی و آلمان نازی به لهستان حمله کردند، فرانسه و انگلیس با لهستان هم‌پیمان‌ بودند، پس علیه آلمان اعلان جنگ کردند و نه شوروی!

      جنگ جهانی دوم شروع شد

      دولت لهستان طی چند هفته نابود شد و ارتش لهستان و هزاران بتاری که متعهد به همکاری بودند از بین رفتند و وعده‌هایی که دولت لهستان بهشون داده بود، به باد رفت. ژابوتینسکی  اون موقع نیویورک بود اما بگین لهستان بود و توی اون بخشی هم بود که دست شوروی‌ها ‌افتاد. پلیس مخفی شوروی ازش دعوت کرد. ۶۰ ساعت بیدار نگه‌ش داشتند و بهش غذا ندادند. بعدش بی‌وقفه ازش بازجویی کردند و گفتند صهیونیسم، حربه‌ی انگلیسی‌ها برای جنگ علیه کمونیست‌هاست.

      بعد از بازجویی و محاکمه به هشت سال کار اجباری در سیستم گولاگ شوروی محکوم شد. ما اینجا به یه سری اسم اشاره میکنیم و میگذریم ولی واقعا هر کدوم اینها یه دنیا حرف دارهو مثلا همین گولاگ. این سیستم گولاک سازوکاری بود که استالین در شوروی به راه انداخت و مناطق دورافتاده و بی‌امکانات و و بدآب‌وهوا رو براش انتخاب کردند. اونجا محکومین سیاسی و مخالفین حکومتی رو میبردن و تو وضعیت رقت‌باری ازشون کار می‌کشیدند. واقعا توضیح شرایط اونجا در توان و حوصله ما نیست ولی اگر خواستید درباره‌اش بیشتر بدونید، من پیشنهاد میکنم کتاب مجمع‌الجزایر گولاگ نوشته الکساندر سولژنیتسین رو بخونید. کتاب تو ایران هم ترجمه و چاپ شده و نویسنده‌اش هم به خاطر این اثر جایزه ادبیات نوبل رو گرفته.

      برگردیم به ماجرای بگین. بگین توی زندان هم روحیه‌ی سرکشیش رو کنار نذاشت، به اعمال دینیش ادامه داد و حتی روزه می‌گرفت. چند ماه بعد،‌ ژوئن ۱۹۴۱، آلمان به شوروی حمله کرد.

      حالا کمی از فلسطین در این زمان صحبت کنیم. بعد از سرکوب شورش اعراب در سال ۱۹۳۹، خیلی از مقامات انگلیسی متوجه شدند که دیگه اون‌جا کاری برای انجام دادن ندارند. کمیسر وقت تخمین زده بود حتی یه میلیون سربازم نمی‌تونند ترور و خشونت کشور رو سرکوب کنند. یکی از افسران استعماری می‌گه: صهیونیست‌ها از همه متنفرند؛ از انگلیسی‌ها و اعراب. تام سِگِو می‌گه: بزرگترین دستاورد اعراب در شورش‌ها این بود که انگلیسی‌ها از فلسطین خسته شدند.

      اما بعد از شورش وضع فلسطین بهتر و آروم‌تر شد. انگلیس از فلسطین به عنوان انبار ذخیره‌ی جنگ استفاده می‌کرد. اون‌جا چند تا کارخونه ساخت و از کارگرای صهیونیستی و عرب هم استفاده می‌کرد. اکثر رهبرای عرب یا کشته شدند یا فرار کرده بودند و کسایی که مونده بودند به اردن یا انگلیس تمایل داشتند.

      صهیونیست‌ها مخالف سند انگلیس بودند که مهاجرت رو محدود می‌کرد، اما به یه سازش درونی رسیده بودند که با شروع جنگ، فعلاً مخالفت‌شون رو علنی نکنند. صهیونیست‌ها حملات‌شون علیه انگلیس رو متوقف کردند چون در حال جنگیدن با نازی‌ها بودند. این دوران نسبتاً دوران باثباتی بود. سال‌های ۱۹۴۱ و ۱۹۴۲ حتی کسی تصور نمی‌کرد که نازی‌ها به پیروزی کامل نرسند. بیشتر اروپای تحت سلطه‌ی شوروی، دست اونا بود و به شمال آفریقا هم رسیده بودند. اگر نازی‌ها مصر رو می‌گرفتند،‌ فلسطین مقصد بعدی‌شون بود. این احتمال،‌ ساکنان منطقه رو به ترس و وحشت انداخته بود. خیلی از یهودی‌ها برای خودشون مخفی‌گاه‌ و پناه‌گاه‌ می‌ساختند.

      اینا همون اتفاقاتیه که بهش میگن هولوکاست! هزاران یادداشت از هلوکاست باقی مونده. تو غرب، این واقعه به دین تبدیل شده و اگه نفیش کنید زندانی می‌شید! اگر در کشوری غربی زندگی می‌کنید می‌دونید راجع به چی صحبت می‌کنم. پس تصور کنید که این موضوع چه جایگاهی تو هویت فرهنگی یهودی‌ها داره.

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی