You are currently viewing تقدیم نامه | محمدرضا باطنی

تقدیم نامه | محمدرضا باطنی

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • روزها در راه ـ تقدیم نامه ـ محمدرضا باطنی

      سلام به دوستان

      شما شنونده صدای من از پادپخش روزها در راه هستید. روزها در راه را که شروع کردم این ایده در سرم بود که هر شماره را به یکی از بزرگان فرهنگ کشور که بر شکل‌گیری بنیان اندیشه‌های من و هم نسلانم موثر بودند، پیشکش کنم. راسیتش نخستین فردی هم که در ذهنم بود آقای دکتر محمدجعفر محجوب بودن، که همین عبارت سلام به دوستان که در دیباچه هر قسمت از زبانم می‌شنوید یادگار درس­گفتارهای ایشان است.

      رفته رفته که پیش اومدیم تقدیم نامه‌ها که پایان بخش هر شماره روزها در راه بود فربه‎‌تر شد و شکل و شمائل خودش را شاداب‌تر پیدا کرد و در واکنش‌هایی که از شنوندگانم گرفتم بیشتر مورد توجه قرار گرفت و این درخواست خرد خرد قوت گرفت که این ها را جداجدا هم منتشر کنیم.

      حالیا شما صدای مرا به این مقصود می‌شنوید. اکنون تقدیم نامه شماره بیست و چهارم که در تاریخ ۴ شهریور ۱۴۰۰  منتشر شده  پیشکش به  آقای محمدرضا باطنی

      این شماره را به استاد بزرگ زبان شناسی و نگهبان برجسته زبان فارسی دکتر محمدرضا باطنی پیشکش میکنم او نگاهی پویا و رویکردی معقول و معتدل و کاربردی و واقع‌بینانه به زبان فارسی  داشت. تحولات و تغییرات زبان را به رسمیت می‌شناخت. زبان را متعلق به مردم می‌دانست. در تعیین درست و غلط به تداول لغات و اصطلاحات در زبان مردم اهمیت می‌داد. همچنین مخالف افراط در محاوره‌گرایی و شکسته‌نویسی بود. به ظرفیت و توانایی زبان فارسی عمیقا باور داشت. باور داشت که زبان فارسی در ساختن لغات و اصطلاحات علمی ناتوان نیست و«نارسایی» کنونی زبان فارسی در برابر هجوم مفاهیم و مقولات علمی و فناوری، به مرور زمان برطرف خواهد شد. باطنی زبان فارسی را نه در خطر بلکه در «بحران» می‌دید؛ بحرانی گذرا. تأکید تام داشت بر عنایت ویژه به آموزش زبان فارسی به‌خصوص در مدارس؛ اینکه باید معلم خوب تربیت کرد. کتاب درسی مناسب نوشت. او دشواری و اشکالات آموزش به کودکانی را که فارسی زبان مادری آنها نیست و وارد دبستان می‌شوند، قبول داشت اما راه حل را این نمی‌دانست  که«در مدرسه ترکی یا کردی درس بدهند». به زبان‌های بومی و محلی احترام می‌گذاشت اما معتقد بود همۀ ایرانیان باید زبان فارسی را به‌عنوان زبان رسمی و رابط بیاموزند و «هیچ راه دیگری نیست». ایشان با اذعان به نارسایی خط فارسی طرفدار تغییر خط نبود.  تغییر خط فارسی را نه عملی می‌دانست و نه به مصلحت. اما به اصلاح و سامان دادن خط فارسی و تدوین دستور خط فارسی اعتقاد داشت.

      دربارۀ وحدت ملی هم نظرش این بود وقتی ملت و دولتی «صاحب پرستیژ» باشد اصلا اعضای ملت دلشان نمی‌خواهد به کشوری بیگانه بپیوندند. معتقد بود وحدت ملی از راه بسط  آبادانی و گسترش رفاه عمومی و رفع تبعیض و ظلم و احقاق حقوق انسانی و آزادی مردم محقق می‌شود نه با اعمال زور. با اینهمه چون معتدل و واقع‌بین بود تحریکات سیاسی و «انگولک» دشمنان یکپارچگی ایران را هم در نظر داشت.

      محمدرضا باطنی با عزت‌نفس و آبروداری و سربلندی بی مثال و بی‌هیاهو به توسعه و مایه‌ورتر کردن زبان فارسی پرداخت. پس از انقلاب دیگر به دانشگاه نرفت باطنی از نخستین استادانی بود که به بازنشستگی اجباری تن درداد. پس از درگیری لفظی که در خصوص رابطه انقلاب و فرهنگ با اعضای ستاد انقلاب فرهنگی (جلال‌الدین فارسی، عبدالکریم سروش، شمس آل احمد) در جلسه‌ای در دانشکده حقوق) داشت به اجبار بازنشسته شد. پاسخ دانشجوهایش را هم چنین داده بود:

      خلاصه هم به خودم گفتند و هم برایم پیغام گذاشتند که یا تقاضای بازنشستگی می‌کنی یا از دانشگاه بیرونت می‌کنیم. من هم تقاضای بازنشستگی کردم و آمدم خانه. بازنشستگی من در شهریور ۱۳۶۰ بود و آن موقع من ۴۷ سال داشتم.

       زندگی اش به عسرت افتاد و دوری ش از دانشگاه رنجورش ساخت اما پایمردی کرد و  وقتش را صرفن صرف نوشتن و پژوهش و فرهنگ نویسی کرد.

      دستاوردهای باطنی تا نسل ها جان مشتاقان را سیراب خواهد کرد. عزت نفس مثال زدنی او زبان زد همه بود جایی گفته بود این ها را مرهون مادرم هستم:

      «می‌پرسید چه کسانی روی من تأثیر گذاشته‌اند؟ بدون‌درنگ به شما جواب می‌دهم: اول از همه، مادرم. این زن بی‌سواد درعمل به من آموخت که چشم به مال دنیا ندوزم. به من آموخت که عزت نفس خود را با هیچ چیز معامله نکنم. به من آموخت که چطور صورتم را با سیلی سرخ نگه دارم ولی جلوی ناکسان گردن کج نکنم.

      در خانه‌ای زندگی می‌کردیم که هر اتاقش در اجارۀ یک خانواده بود. یک شب، مادر چراغ خوراک پزی را روشن کرده بود و قابلمه‌ای هم روی آن غلغل می‌کرد. موقع شام، مادر سفره را پهن کرد، مقداری کنارۀ نان و نان خشکیده دوروبر سفره پهن کرد و سپس مکث کرد و به من و خواهرانم گفت: "بچه ها من و پدرتان آبرو داریم. به من قول بدهید که سرّ مرا فاش نکنید". و پس از آن که از سه بچه ۷ و ۹ و ۱۱ ساله قول گرفت، گفت: توی آن قابلمه هیچ غذایی نیست، فقط آب‌جوش است که غلغل می‌کند. من برای حفظ آبرو، جلوی همسایه ها این چراغ خوراک‌پزی را روشن کرده‌ام. نمی‌دانم ولی شاید پس از گذشت پنجاه سال مادرم  اگر بشنود سرّ او را فاش کرده‌ام هنوز هم آزرده خاطر شود.»

      همین جا تا سخن به پایان نرسیده باید توضیح بدهم که تقدیم‌نامه‌ی روزها در راه  بر پایه نوشته‌ها و مصاحبه‌ها و تک‌نگاری‌هایی که از استادان یا در ستایش استادان نوشته شده و یا حاصل موانست خودم با  برخی از آن با بزرگواران یا فرزندگان‌شان بوده. همین‌طور یادداشت‌های روانشاد ایرج افشار در کتاب نادره کاران، یا نوشته‌های دوستم میلاد عظیمی در کانال تلگرامی نور سیاه و مواردی از این دست.

      برای هر نمره معمولا ابتدا آن چه از اون فرد در ذهن دارم رو می‌نویسم بعد گشتی لابه‌لای اوراق می‌زنم و مطالبی جمع می‌کنم و با جابجا کردن و پس و پیش کردن مطالب گردآمده صورت مطلوب روزها در راه را از دل آن برمی‌سازم.

      خوشحالم که دوستانی مثل شما همراهم هستید

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی