You are currently viewing پادکست روزها در راه | قسمت سی و پنجم | انسانيت يا صداقت، بدون شعور

پادکست روزها در راه | قسمت سی و پنجم | انسانيت يا صداقت، بدون شعور

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • ۶/۱۱/۸۶

      آقای ابهری از تهران ،آمده نزد ح- رفتم دیدنش مرد هفتاد و چند ساله محترمی، است. بعد از سلام و احوال پرسی گفت کتابهای شما در تهران پیدا نمی شود. من آن ها را دیده ام بعضی وقتها پیدا میشود وضع چاپ کتاب خیلی خراب شده کاغذ نیست ارز ندارند وارد نمی کنند اما کتابهای آخوندها در قم با بهترین کاغذ و جلد اعلا به تعداد خیلی زیاد و قیمت ارزان چاپ می.شود. مکثی کرد و برای دلخوشی خودش و من افزود اما هیچکس نمی خرد، اصلاً فروش ندارد. بعد پاشد یک کتابچه سفید شصت برگی آورد و گفت این را چهل و پنج تومان خریده ام چهل و پنج تومان من تعجب کردم «اح» هم بود گفت خوب خریده گرانتر است.

      سرش پایین بود انگار برای خودش حرف میزند می گفت چقدر دروغ، چقدر می گویند ایران آزادترین کشور دنیاست ببخشید آنقدر حرف میزنم گوشم را در تهران سوراخ کردند هشتاد درصد شنوائیم را از دست داده .ام دکترم رفته بود امریکا رفتم پیش دکتر دیگر که از دوستان است در نهایت محبت گوشم را سوراخ کرد دکترم برگشت. پارسال گوشم را او عمل کرده بود. ماجرا را تعریف کردم که به جای شستشوی گوش چه کار کردند. اسم آن دکتر خرابکار را نپرسید اگر میپرسید هم من خیال گفتن نداشتم. بهرحال گفتم دیگر کاری نمی شود .کرد اینجا آمده ام برای معاینه بی نتیجه اینها هم کاری نمی توانند بکنند. دیدم ماندن فایده ندارد، رفتم «نیس» پیش یکی از دوستان تهران زندگی ولی در «نیس» هم وسائل و امکانات دارد. الحمدالله وضعش خوب است. خیلی خوش گذشت. از دوستان قدیمی است با آقای دکتر «ب» برگشتیم در اسپانیا زندگی گفتم فلانی شما چرا آمدید؟ میتوانستید بمانید همه عضو رستاخیز بودند. گفت بله ولی کند.

      دیگر آمدم آخر در شأن من نیست یک جوان تفنگ به دست که معلوم نیست پدر و مادرش کیست بیاید بپرسد اسمت چیه و از این حرفها جای ما نیست. می دانید دکتر از رؤسای دانشگاه تبریز بود جزء محصلین دوره رضاشاه بود دکتر در فیزیک است. خیلی مرد به و محترمی است. مسلمان واقعی است از اینها نیست. هیچ چیز گیر نمی آید. من توی صف نمی روم ولی در این سن و سال باید یک چیزی خورد برای من خوب نیست. از ساعت چهار صبح بروم توی صف بیشتر از سال است که اهل محل مرا میشناسند. برای گوشت رفته بودم بعد از چهار ساعت که رسیدم جلو صف قصاب گفت گوشت تمام شده دو سه تا قبل از من بودند. یکیشان داد زد... خیلی ببخشید معذرت می خواهم. - خواهش میکنم - ریدم به این ... شما از این حرفها هم میزنند. ولی فشار خیلی زیاد است وزیر خارجه رفته بود هند یک جفت طاووس به او هدیه دادند اینها را ول کرده توی باغ وزارت خارجه هزار تا کارمند باید فقط از یک در بروند و بیایند. درهای دیگر را بسته اند که طاوس ها ناراحت نشوند کسی مزاحمشان نشود ارزش آدمیزاد انقدر است. تابستان نگذاشته تهویه وزارتخانه را به کار بیندازند گفته بود برادرانمان در جبهه زیر آتش باشند و شما اینجا هوای خنک بخورید زنهای کارمند با روسری که هیچ چادر و چانه بند پشت میز عرق می ریختند در بانک ملی هم زنهای صاحب منصب را کرده اند توی اطاقهای جداگانه زنها نباید با مردها یکجا باشند ماشین نویسها همین طور بانک ملی مؤسسه آبرومندی بود ،من ،اخوی همه خیلی جان کندیم هیچ بانکی در مدت کوتاه حیثیت و اعتبار بانک ملی را پیدا نکرد در هزار و سیصد و هفت وقتی که تشکیل شد، در همان موقع پیش از کشف حجاب زنهای آلمانی بلژیکی و ایرانی وقتی می نشستند پشت میز چادرشان را برمی داشتند بهشتی بود اما حالا همه را با مقنعه کرده اند توی اطاق های جدا خیلی مؤسسه آبرومندی بود من به این چیزها عادت ندارم. چند ماه پیش و...

      رفتم کلانتری تا آنوقت نرفته بودم در شأن من نیست من کسی نیستم ولی خب و ... فرشم را داده بودم بشورند عوض کردند خانم اصرار کرد من گفتم صرف نظر کن خانم ولی قبول نکردند. بالاخره رفتم و دنبال کردم و با پاسبان رفتیم به دکان حاجی آن پایینهای شهر طرفهای شابدالعظیم حاجی پشت دکان بود پاسبان گفت اجازه بدهید جلبش کنیم. ورقه جلب داشتیم هر چه فکر کردم دیدم درست نیست. من عمری با آقایان تجار کار کرده .ام مخصوصاً در دایره اعتبارات گفتم نه به شاگردش گفتم به حاجی بگوئید فلان روز خودش بیاید کلانتری غائله را فیصله بدهیم در کلانتری یک زن جوان بیست و پنج شش سالهای آمده بود شکایت میگفت شوهر کارگرش یک زن دیگر گرفته دو تا بچه دارد. همگی توی یک اطاق پشت سیدخندان طرفهای مجیدیه زندگی می کنند. شوهرش زن تازه را هم آورده توی همان یک اطاق جلو من و بچه ها. دعوامان شده زده چانه ام ترک برداشته. افسر نگهبان به شکایتش رسیدگی کرد و گفت میتوانی بیاریش اینجا زن گفت جناب سروان مرا می کشد من چه جوری بیارمش کار این طبقه شده همین هی زن بگیرند و طلاق بدهند و کتک کاری کنند به اسم طرفداری از مستضعف آنها را بیشتر از همه فاسد کرده اند... اینها به خودشان هم رحم نمیکنند از بس در غارت عجله دارند. تازه هیچ چیز ندارند چون که آسایش ندارند داشتن یک چیز است و آسایش چیز دیگر. من هیچ چیز ندارم ولی همه چیز هم دارم چون آسایش .دارم این دکتر «ج» مثل پسر من است قوم و خویش خانم است من بزرگش کرده ام دیشب منزلش بودیم خانه اش بیرون شهر است محله بدی است پر از گدا گشنه و عرب و آفریقایی است. گفتم تو که درآمد خوبی داری چرا اینجا ماندهای قول داد خانه اش را عوض کند نمیکند زنش نمی گذارد. پول را بیشتر از آسایش دوست دارد ما در بانک که بودیم آنوقتها فقط یک بانک بود ، بانک ملی صادرات و اینها بعد پیدا شد بانک سه شعبه اصلی و مهم داشت که بودند ،مرکزی سعدی که جای کمپانیها بود و شعبه بازار من رئیس شعبه سعدی بودم. یک معاونی داشتم به اسم «ن»، سه چهار تا معاون داشتم ولی او معاون اعتبارات بود. همدانیان اصفهانی پیش ما اعتبار داشت آنوقت سه میلیارد تومان ثروتش بود. ما میدانستیم به پول .آنوقت آنوقتها پول خیلی ارزش داشت حقوق من ماهی سه هزار تومان بود. یک شب ما را دعوت کرد من هیچ وقت نمی رفتم خیلی اصرار کرد بالاخره یک شب با خانم و همین معاون و خانمش رفتیم رفتیم دزاشیب خانه خیلی مجللی بود خیلی بزرگ و مفصل بود و باغ خیلی قشنگی جلو عمارت ،بود ظروف نقره پرده های زری دوزی مبل های طلاکوب گلدانهای چینی اصل قالی و قالیچههای ابریشمی و چه و چه و چه خلاصه دردسرتان ندهم وسط صحبت تعریف کرد که با کلفتش هفته گذشته اختلاف پیدا کرده و بیرونش کرده است سر پنج تومان او هفته ای بیست و پنج تومان خواست و این مرد بیشتر از بیست تومان نمی داد میبینید. دیدم این مرد از آنهاست که پول دارد اما آسایش ندارد ناپلئون میگوید می گوید، در همین زمینه ثروت و آسایش است. یادم رفته حافظه ام به کلی خراب شده بهرحال من به او گفتم تو که بچه نداری عمر آدمیزاد هم الى الابد نیست بیا تا هستی یک کاری بکن که نام نیکی از خودت بگذاری گفت چه کار بکنم گفتم باقیات صالحاتی چیزی از خودت به یادگار بگذار که بعد از خودت دعات بکنند گفت مثلاً ؟ گفتم مثلاً دو سه بیمارستان یا مدرسه در اصفهان بساز هر چه باشد ثروتت را از همانجا پیدا کردهای گفت میکنم ولی نکرد. یاد ارحام صدر افتادم که با پول هنرپیشگی همین کار را کرد، البته بعد از اقلاً بیست سال ،کار خودش می رفت پرسنل بیمارستان را از آلمان می آورد و ...) آخرش میدانید چه شد؟ دهنم را گذاشتم دم گوشش و داد زدم: بله می دانم، همدانیان را می.شناختم گفت ببخشید جسارت است نمیدانید اجازه بدهید برایتان بگویم. این متعلقها و چاپلوس هائی که دوروبر دربار بودند فساد همه جا بد است، چه فرقی می کند – اینها دویست نفر بودند ملت ایران چهل میلیون اینها مرتب ثروت این جور آدم ها را خبر می دادند اخوی میداند اینها مرتب پیغام میدادند که سه میلیارد ثروت دارد. رندان بیکار نمینشینند خلاصه بهش گفتند بچه نداری باید ولیعهد را وارث خودت بکنی زیر بار نرفت. گفتند بمالیدش «ر» وزیر بود. خدا بیامرزد. من نمی دانم گفتند که رفت رسیدگی و گزارش داد این جور میگفتند که گزارش داد قند را به یک قیمت می فروشد و به قیمت کمتر وارد دفتر می کند آخر کارخانه قند اصفهان یکی از اقلام دارائیش بود آقا را دراز کردند بیمار قلبی و تریاکی و زندان، هیچ مناسبت ندارد. آخر همه دارائیش را داد یعنی به بنیاد پهلوی - و آمد بیرون در کرج باغی داشت گفتند آنجا ماهی پانزده هزار تومان هم حقوق برایش معین کردند آنجا بود تا آمد به لندن و فوت کرد و ته مانده را که در بانک های انگلیس بود دولت علیا مخدره بالا کشید، چون وارث نداشت. ببخشید من زیاد حرف میزنم گوشم خراب است نمی شنوم ناچار حرف میزنم این آقای دکتر «ج» خیلی آدم خیر و نازنینی است. ما هر چه دوا در تهران احتیاج داشته باشیم او از اینجا میفرستد آدم به این سنها که میرسد به زور دوا سرپاست. دوا هم که گیر نمی آید تولیدارو را که شنیده اید مال خسروشاهی ها پیش ما اعتبار داشتند برای سرکشی میرفتیم به کارخانه چه کارخانه ای دوا درست می کردند. دخترهای تحصیل کرده، پشت شیشه وارد که میشدند دوش میگرفتند کلاه و دهان بند و روپوش سفید همه ضدعفونی با دستکش اینجوری دوا درست میکردند. بعد نماینده امریکایی ها آنجا بود زیر نظر او نمونه برداری میکردند میفرستادند آمریکا وقتی آنها تأیید میکردند میآمد توی بازار حالا توی بطری پپسی کولا سوسک پیدا می شود. اینجور مملکت داری پپسی کولای اینجوری هم دارد من مثلاً ارشد خانواده هستم. تحصیلات مقدماتی را در تبریز کردم ولی دیپلم را از دارالفنون گرفتم دارالفتون آنوقت که میدانید معلمهای فرانسوی سطح تحصیلات خیلی supérieur بود. حالا همه چیز مثل من شده سال سی و شش راه آهن تهران به تبریز وصل می شد. زند استاندار آذربایجان بود. دویست سناتور و وکیل و وزیر دعوت داشتند تبریز گنجایش پذیرایی از آنها را نداشت آنوقتها یک چنین مردهایی بودند زند وزیر جنگ بود. رئیس ستاد پرونده شاپور علیرضا را برد برای ترفیع گفت بگذارید .ببینم مقررات را خواست خودش تحصیل کرده، نظام در سن پطرزبورگ بود در پاریس هم حقوق خوانده بود. دید مطابق مقررات فقط اول فروردین میشود به افسرها ترفیع .داد روی پرونده نوشت در موقع مقرر پیشنهاد شود. رزم آرا گفت ملکه مادر علاقمندند به ایشان چه جوابی بدهیم گفت بگویید فلاتی گفت من

      کار خلاف قانون نمی کنم بعدها استاندار کرمان شد. حجازی هم فرمانده لشکر بود. خدا بیامرزدش نمی دانید چه افسر تحصیل کرده، وطن پرستی بود. سر انتخابات اختلاف پیش آمد با هم خیلی دوست بودند ولی گروه یزدیها دکتر طاهری و اینها می خواستند یکی را از سیرجان نمیدانم یا رفسنجان وکیل کنند زند زیر بار نرفت اصرار حجازی فایده نکرد. فرماندار نوشت چه کنم جواب داد طبق قانون عمل کن رأی آزاد مردم؛ از یزد چند اتوبوس چماق دار آورده بودند نگذاشتند پیاده شوند همه را برگرداندند به شاه برخورد آمد کرمان سه روز ،ماند در منزل آ» اقامت کرد به استانداری نرفت زند استعفا داد به شاه نوشته بود چون پایههای سلطنت اعلیحضرت بر قانون اساسی استوار است و چاکر نماینده اعلیحضرت است برای خدمتگذاری باید قانون اساسی اجرا شود و گرنه آشوب و تزلزل ایجاد میشود همین به شاه برخورد زند هم خانه نشین شد نمیشود با غارت و چپاول دزدی و دروغ و پشت هم اندازی مملکت داری کرد... دکتر «ر» از همشهری های ماست جوان خیلی خوبیست بیچاره چهارماه در جبهه بود. میگفت خط اول همه بسیجی هستند جوانهای چهارده پانزده تا هفده هیجده ساله همه دهاتیند و موقع انقلاب بچه بودند و غیر از حرفهای اینها چیزی نشنیده اند. دکتر می گفت پسره پاش تیر خورده بود . عملش کردم و گفتم میفرستمت پشت جبهه چند روز تا خوب بشوی. نمی پذیرفت و اصرار می کرد برگردانمش همان جای قبلی میگفت اگر بروم ،عقب امام حسین می بیند. به زور ، اینها مانده اند اما همیشه نمیشود با این زور ماند این هم مهلتی دارد غرق در فسادند. قبلیها هم همینطور قبلیها چرا رفتند سفته مال تجار است. شاه که سفته نمی کشد سفته میکشید پول میگرفت سر موعد واریز نمی کرد. سفته شاه را که نمی شود واخواست کرد به خوش کیش گفتم چه کار کنیم گفت یعنی می خواهی واخواست کنی همینطور ماند. اخوى مدیر کل بانک بود. شاه آمد برای افتتاح ساختمان جدید گفت مقداری سرمایه بانک را واریز کنید به حساب بانک عمران مال خودش بود. اخوی گفت امکانات مالی ما محدود است. دکتر اقبال فوری گفت قربان چاکر منویات شاهنشاه را اجرا خواهد کرد میدانید پول مملکت همه باید برود خزانه داری کل و از آنجا بعداً پخش بشود به هر جای دیگر همه این کارها خلاف قانون بود. مجرم اصلی خودش بود. آخر کازینو دیگر چی بود. شهرک غرب را از زردشتی متری چهارتومان به زور خریدند. یعنی من ارشد خانواده.ام وقتی پدرمان فوت کرد اخوی خیلی کوچک بود . اخوی را از ریاست بانک پرت کردند به هیئت بازرسی .نفت بنیاد پهلوی به هلند نفتکش سفارش داد. افتتاح اعتبار را بانک ملی .کرد نفتکشها را تمام نشده به شرکت نفت اجاره دادند و پولش را هم وصول کردند تازه آموزگار پیشنهاد کرد دویست میلیون تومان هزینه نفت کش های بنیاد به حساب شرکت نفت گذاشته شود خیلی پول بود حقوق من آن موقع ... ابوالقاسم فروهر و اخوی من و من کردند. هر دو را بازنشسته کردند اخوی را در چهل و هشت سالگی بازنشسته کردند این کارها با یک ملت اصیل نجیب سه هزار ساله (سکوت کرد). چرا این پنجاه ساله آنقدر راجع به حافظ کتاب نوشته و تحقیق کردهاند. کتاب شما را آقای «ح به من داد واقعاً اوج اعتلاء فکر بشری است امثال شما که مایه افتخار یک ملتی هستید چرا باید اینجا .باشید خدا زین باغبانان داد مرغان چمن گیرد که نگذارند بر شاخ گلی مرغی وطن گیرد واقعاً حق مطلب را هیچکس مثل شما ادا نکرده اخوی به من گفتند که شما درباره حافظ کتابی نوشته اید که خیلی عالی است. جواب تعارفها ممکن نبود باید فریاد میزدم اختیار دارید، نظر لطفتان است ... تازه شنیده نمیشد با سر اشارات بی معنائی میکردم کتاب تماشاگه راز مطهری را خوانده اید یک کمی به فکر شما نزدیک شده از جهتی یک مهندس ایرانی هم اسمش را فراموش کردم عجیب ،است گفته های حافظ را با علم نجوم تطبیق کرده کتاب او هم بسیار خواندنی است این آقای دکتر «ج» ما خیلی وارد است. اقلاً صد تا شعر نو حفظ است نهج البلاغه را معنی می کند. من که از شعر نو چیزی نمی فهمم توللی و نادرپور ،چرا فارسی میدانند عربی خوب می دانند شعرشان هم خوب در می آید.

      ح - ا » آهسته گفت با انجوی خوب است. من داد زدم انجوی هم خیلی خوبست گفت چی فرمودید؟ - عرض کردم انجوی - بله حافظی که او تصحیح کرده ... «ح - ا » گفت با شاملو بد است من داد زدم برخلاف حافظ شاملو که خیلی مزخرف است. گفت من که از شعرهای او هم سر در نمی آورم اصلاً معلوم نیست حرف حسابش چیست؟ مثل نقاشی های پیکاسو یک وقتی در کرمان رئیس بانک بودم یک معلم نقاشی داشتم می آمد خانه توضیح میداد میخواستم سر در بیاورم میگفت نقاشی پیکاسو مظهر تجلی احساسات عالیه بشری است. میگفتم آخر این چه جور احساساتی است که دماغش یک جا چشمش یک جای دیگر و همه چیزش کج و کوله .است دو سه دفعه آمد. گفتم پس است آقا دیگر نیا شما ملاح را میشناسید داماد علینقی وزیری؟ گفتم بله دو سه بار ایشان را دیده ام. کتابش را درباره حافظ ... - خوانده ام میگفت در دوره دکترای ادبیات فارسی کتابش را درس میدهند - کتاب خوبیست - من هم از موسیقی بی اطلاع نیستم. آنوقت ها صدام بد نبود یک نوار پر کرده.ام البته نه برای کسی گذاشته ام برای بعد. قدیم موسیقی فقط بین اعیان و اشراف بود، مخبرالسلطنه هدایت درباره موسیقی کتاب نوشته معروفی نوه، اتابک بود. تار هم میزدم معلم تارم شهنازی بود. یک کمی اطلاعات دارم ولیعهد سوئد آمد .ایران فرستادند دنبال وزیری که بیا تار بزن، مهمان شاه است.

      نیامد مغضوب رضاشاه شد از ١٣١٤ خانه نشین بود شهریور بیست رضاشاه که رفت مدرسه آزاد موسیقی را برایش درست کردند نزدیک مجلس من آنجا شاگرد بودم شرط سن وجود نداشت برای همین میگفتند مدرسه آزاد وزیری maitre بود. un maitre من چند سال شیراز بودم اخوی می،آمد خیلی خوب بود ،بنان «ش» رشتی، «م-هـ » همه آمدند. مجانی دوستانه می.آمدند من پول نمی دادم یعنی بودجه، ما کفایت نمی کرد. دوست بودند وزیری برای تار نت نوشت حسین تهرانی هم برای ضرب همین کار را کرد. حالا موسیقی ممنوع است. اگر ساز و ضربی جانی باشد مخفیانه و با ترس و لرز است مثل جرم و جنایت باید پنهانی مرتکب شد و گرنه سر و کار با کمیته و منکرات و شلاق است این حکومت خیلی اخلاقی است خیال میکند موسیقی جزء رذائل است مثل فحشاء و دزدی و آدمکشی تجاوز به عرض و ناموس دیگران ،است، نمی داند که عالی ترین تظاهر روح و احساسات بشری است. من به اخوی همیشه میگویم که خداوند همه چیز را به این مملکت تمام کرده حیف که خودمان نالایقیم همه چیز داده غیر از آدم. تابستان گذشته رفتیم فیروزکوه عجب جاده قشنگی است. من سالی یکی دو مرتبه از آنجا رد می شوم. ظهر تابستان چنان خنک بود که من رفتم توی ماشین خوابیدم. بچه ها پیاده شده بودند ناهار بخورند دامنه کوه مملو از کندو بود، خیار سبز تازه درآمده بود ، خیارهای ایران که میدانید چه عطر و بوئی دارد طراوات و تازگی را هم اضافه کنید چون خیارها محلی بود پیدا بود که تازه از جالیز کنده.اند همه چیز این مملکت را صادر میکنند برای ارز و خرید اسلحه جنگ همه را بیچاره کرد قیمتها سرسام آور است و تازه چیزی هم گیر نمی آید چند ماه پیش صبح زود از دم سازمان آب می گذشتم. دیدم صف است صبح زود چند تا پیرزن و پیرمرد بدتر از من ایستاده بودند. گفتم چی می دهند؟ هیچکس نمی دانست گفتم پس برای چی منتظرید؟ گفتید هر چه دادند دادند. دفترچه بسیج داری. گفتم آره گفتند خُب وایسا هر چه دادند بگیر. دیدم بد نمی گویند. البته مسئله قیمتش نیست. شما که می دانید من درویشم هرجا خوابیدم خوابیدم. مقید نیستم، آقای دکتر داند ولی وضع خانم فرق دارد مریض است خلاصه دردسرتان ندهم ساعت یازده با یک مرغ هلندی رسیدم .خانه خانم خیلی مضطرب شده بود گفت چرا خبر ندادی. گفتم اینطوری شد، توی صف هم که تلفن .نبود گفت میآمدی بیرون گفتم آخر خانم جان نوبتم از دست می رفت گفت به درک تو که منو نصف العمر کردی گور پدر هرچی مرغ و مرغ فروشه. آن روز تا غروب بداخلاقی کرد. البته حق هم داشت با این اوضاع آدم که از خانه بیرون رفت برگشتنش با کرام الکاتبین .است شب خوابیدم صبح دیدم اصلاً نمی توانم بلند بشوم پشتم چوب شده و جور غریبی درد می.کند آخرش کار به دکتر و دوا درمان کشید. آخر پارسال از صندلی افتادم دنبالچه ام ترک ورداشت ،زائده ته آخرین مهره ستون فقرات، مدتی گرفتار

      بودم دکتر گفت چکار کردی؟ گفتم اینطوری شد وارد بود گفت زیادی سر پا ایستادی به دنبالچه فشار ،آمده همان دستور پارسالی اقلا باید یک هفته وسط تیوب باد کرده بنشینی که در نشستن فشار به دنبالچه نیاید تقسیم شود با آن مصیبت، توی آن سرما یک مرغ گرفتیم به شصت و پنج تومان آن دعوای خانم و این هم آخر عاقبت قضیه. نمی دانید زندگی چقدر سخت شده قدر این نعمت را بدانید همین که نیستید و نمی بینید خودش نعمت بزرگی است. من بعضی وقتها از خودم میپرسم اصلاً ما برای چی زنده ایم علت وجودی ما چیست؟ لابد باورتان نمیشود من با ماهی پنجاه تومان در بانک استخدام شدم حالا ساندویچ پنجاه تومان است مادرم خدا بیامرزدش گفت یک دست لباس حسابی برای خودت بخر گفتم ،دارم گفت یک دست دیگر آنوقتها یک دست لباس می خریدیم کهنه می کردیم، یک دست دیگر مثل حالا نبود دوره رضاشاه جور دیگری بود. تازه حقوق های بانک، بانک دادگستری و شرکت نفت با جاهای دیگر فرق داشت، ده دوازده تا بودیم در اعتبارات بانک فقط من و «ج-ر » زنده مانده ایم بقیه همه بین پنجاه و شصت مردند بیشترشان هم از زخم معده از پس کار زیاد بود بلانسبت شما مثل خر کار می کردیم. حالا که بازنشسته شده ایم میگوید بازنشسته ها درخت خشکیده اند هرچه آب بدهید سبز نمی شوند مرتیکه دهاتی ... گفته پول خرج اینها نکنید پول خودمان را نباید خرج خودمان بکنند سی سال گرفته.اند موقع پس دادن میگوید ولشون کنید مثل اینکه ارث پدرش را دارد میدهد - آخر این یک قرارداد دو طرفه است بین دولت و کارمند - قرارداد چی،آقا یارو دهاتیست این چیزها سرش نمیشود خرج بالا می رود، دولت حقوق و اضافه کارمندها را کم میکند پاداشها را حذف می.کند داستان غریبی است. هشت هزار و پانصد حقوق بازنشستگی آخر هفته تمام است ویسکی از عراق می آورند بطری دو هزار دوهزار و پانصد تومان - آخر ویسکی دوهزار و پانصد تومانی که نه جانم ما که عرق خودمان را می.کشیم خانم و محمدعلی رفتند سرچشمه دو تا جعبه انگور خریدند آخر سر فروشنده که جعبهها را داشت میگذاشت توی ماشین خندید و گفت به یاد ما هم باشید خانم گفت نذر .داریم گفت انشاءالله قبول است ولی سلامتی ما هم یادتان نرود. بله آقا ، همه می دانند دنیا دست کیه اما خودشان را به کوچه علی چپ می زنند تقیه آقا تقیه ظاهر را حفظ کن جلوه در محراب و منبر و در خلوت آن کار دیگر اشکالی ندارد... اما نه اینها را نمیتوانم بگویم اما کمبود مرغ و گوشت و گرانی و این چیزها که مسلماً بدتر .است آنقدر بیمار عصبی و دیوانه زیاد شده که باور کردنی نیست هر که بتواند میزند به چاک هر کسی را به طرفی پرت و پلا کرده.اند خدا زین باغبانان داد مرغان هم در به در شد.

      - او چرا ؟ - بله ؟ - او چرا با داد ؟ - نخیر - او چرا در بدر شده؟ - ها در خرید اسلحه دست داشته دلالی گرفته میگویند ۱۵ میلیون دلار گندش که درآمد پول ها را برداشت و رفت .استرالیا اخوی میگوید عینک بدبینی را از چشمت بردار خیال میکند من بی جهت بدبینم این هم از سوئدیها میگویند بعد از آمریکا بیشتر از همه اینها اسلحه فروخته اند. سفارتشان در تهران ویزا یکی دویست و پنجاه هزار گرون می فروخت، رسماً دلال داشتند بی رود رواسی مثل سفارت آلمان - هر گرون چقدر است؟ - اخوی باید بداند. من دانید دیگر در بانک نیستم ولی آن وقت که ما بودیم این خبرها نبود. مرحوم منصور وزیر راه بود. متهم شد به سوء استفاده محاکمه و معزولش کردند. تازه برای چقدر؟ آن بیچارهها پیش اینها آفتابه دزد بودند رضاشاه خدا بیامرز مو را از ماست میکشید به همه کارها خودش میرسید، حساب همه را داشت.

      - حساب خودش را چطور؟ - بله ؟ - حساب خودش - خوش حساب بود ؟ - شریک مال مردم بود. بله بله، البته ނ املاک شمال بی جهت خودش را بدنام کرد. همه مملکت مالش بود به ملک این و آن که رعیت رعیت خودش بودند، طمع می کرد. چه مملکتی آقا چه مملکتی یک چیزی میگویم یک چیزی میشنوید. گر تو بینی نشناسیش باز بروجرد با خاک یکسان شده بروجرد چرا ؟ - اخوی عقیده دارد این بمباران ها بالاخره آخوند را فلج می.کند البته درست میگوید وارد به سیاست است، خیلی تماس دارد و مرد مجرب دنیا دیده ایست منظور اینست که ککشان هم نمی گزد ... می خواهند بروند کربلا امام حسین را آزاد کنند...

      خیلی ببخشید عذر میخواهم جسارت است نقل قول .بود. - خواهش میکنم - بله ؟ - خواهش میکنم - اختیار دارید شما البته واردید خودتان بهتر ،واردید، من به اخوی گفتم ممکن نیست... شما ایرانی را دست کم نگیرید ما یک ملت سه هزار ساله هستیم یک وقتی آقای دنیا بودیم برای خودمان کسی بودیم ایرانی خیلی باهوش است. اگر ما را به حال خودمان بگذارند دست همه شان را از منطقه کوتاه میکنیم ایران هم استعداد صنعتی دارد هم ،کشاورزی خیلی مملکت ثروتمندی است. از همه جا آبادتر می شود. برای همین نمی گذارند. ببینید چه جوری این جنگ را برایمان جور کردند. حالا کار به جانی کشیده که روزنامه هم صفی ،شده گیر نمی آید، دست دوم خرید و فروش می شود. کاغذ نیست به اندازه چاپ نمیشود. از طرف دیگر مردم مجبورند بخرند چون اعلان کوپن ،گوشت ،پنیر، تخم مرغ ،برنج خلاصه خواربار کوپنی در روزنامه چاپ می شود وگرنه خبر که ندارد، یک مشت دروغ من به اخوی ،گفتم هیچکس باور نمی کند، همه می تپند توی خانه گوش به رادیو رادیو ،اسرائیل بی بی سی رادیوهای متفرقه هر جا که بشود گرفت.

      - - - صدای آمریکا - صدام حسین؟ - نه صدای آمریکا رادیو امریکا! ... - کارمان به جائی رسیده که برای اینکه بفهمیم توی خانه خودمان چه خبر است باید گوش به زنگ آن طرف دنیا باشیم ببینیم خارجیها چه میگویند اصلاً معلوم نیست چی به چیه رفتم نوار کاست بخرم گفت ۷۵ تومان گفتم آقا قیمتش ۶۰ تومان است چرا ۷۵ تومان؟ گفت آن که می دهد ۶۰ تومان عرق سگی میخورد من ویسکی چاپ سیاه می خورم، خرجم زیاد است.

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی