You are currently viewing رادیو مضمون | فصل هشتم: محمدرضا پهلوی، آن‌طور که فکر می‌کرد، آنگونه که حکومت می‌کرد| قسمت نهم

رادیو مضمون | فصل هشتم: محمدرضا پهلوی، آن‌طور که فکر می‌کرد، آنگونه که حکومت می‌کرد| قسمت نهم

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • ظهر پونزدهم خرداد که رسید، علم فرمانده‌های پلیس و ژاندارمری و ارتش رو به دفتر نخست‌وزیری آورد و با لحن قلدرانه‌ای گفت «من می‌خوام خیابونا پاک بشه»

       واکنش نظامیا ناامیدش کرد. یکی از اونا بلند شد و گفت نخست‌وزیر که فرمانده نظامیا نیست. ما از شاه دستور می‌گیریم.

       علم رفت به سمت تلفن مخصوصش و به شاه زنگ زد. گوشی رو گذاشت روی میز تا بقیه هم بشنون.

      -«اعلی‌حضرت شورش هر دقیقه داره جدی‌تر می‌شه و به شهرهای دیگه سرایت می‌کنه. من فرمانده‌های نظامی رو احضار کردم و عقیده دارم که شما باید بهشون دستور بدید هر طور شده قضیه رو جمع کنن.»

      از گوشی تلفن صدای پرتردید شاه اومد که پرسید: «منظورتون اینه که تیراندازی کنن؟»

      -این تنها راهه اعلی‌حضرت...

      -اما آقای علم، ممکنه عده زیادی کشته بشن!

      -بله اعلی‌حضرت ولی هیچ راه دیگه‌ای نیست.

      -آقای نخست‌وزیر اگه قضاوت شما اینه و آماده‌اید که پیامدهاشو به عهده بگیرید، می‌تونید عمل کنید.

      علم از شاه تشکر کرد و گوشی رو گذاشت. اون فهمیده بود که شاه از کشتار نمی‌ترسه، ولی از پیامدهای کشتار برای تاج و تخت خودش می‌ترسه و سر همین فریبش داد. کاری کرد که شاه فکر کنه همه چیز گردن نخست‌وزیر می‌افته، در حالی که حتی یه شعار توی خیابونا علیه اسدالله علم داده نمی‌شد و مردم گلوله‌ها رو گلوله‌های شاه می‌دونستن...

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی