- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
شریعتی، شریعتی است| قسمت سوم
اسلام الآن در دو جبهه در خطر قرار گرفته: یکی جبهه قدرتهای ضد انسانی و یکی جبهه ایدئولوژیهایی که به انسان و به نجات و آزادی انسان تکیه میکنند و شعار می دهند و آنها هم خودشان را به عنوان یک دعوت و یک انگیزه و یک حرکت در برابر استعمار و قدرتهای ضد انسانی جهان معرفی میکنند.
نسل جوان ما که براساس اسلام و تشیع و با تکیه به آن روح اولیه اسلام و آن انقلاب راستین اسلام حرکتش را آغاز کرده و مدعی شده و حالا به میدان آمده، الآن خودش را در برابر این دو خطر تنها احساس میکند برای اینکه تمام پایگاههای فکری سیاسی، تمام قدرتها (اقتصادی،سیاسی ،جمعی، حزبی، فکری) هر چه که در دنیا ـ معنوی و مادی ـ وجود دارد از شعر و هنر و فکر و فلسفه بگیر تا پول و زور و ه اسلحه و همه چیز برای توطئه در اختیار ابرقدرتهاست که دست اندرکار تمام دنیا هستند بنابراین خود به خود این نسل جوانی که تمام سلاحش آگاهی خودش است و تمام مایه ماندنش احساس مسئولیت فردی اش است و در تمام دنیا نه تنها دشمن و نه تنها رقیب بلکه همفکر ظاهریاش و همکیشش و هم ملتش و هم ملیتش او را درک نمیکند نمیفهمد تنهایش میگذارد، حتی از پشت خنجر میزند، وقتی که این اندازه در برابر این همه پورش دائمی آگاهانه علمی فنی قوی ریشه کن کننده تنها میماند طبیعتاً باید احساس آسیب پذیری و احساس خطر و ترس بکند . . .
از آن طرف دیگر، ایدئولوژی ای که برایش از مسکو تا واشنگتن خوراک فکری تهیه میشود و استعدادهای بزرگ فلسفی، هنری، ادبی، تاریخی علمی در خدمت آن قرار میگیرد و هر جا ممنوع میشود از هزار جای دیگر خوراک تهیه و به آن رسانده می شود، در برابر این گروه اندکی قرار میگیرد که روی پای خودش و براساس رابطه با ایمان خودش تنها ایستاده و چند تا نویسنده یا گوینده یا متفکر تنهاتر از خودش و بی امکان تر و بی پول تر و بی زورتر .خوب، چه مسئله ای در اینجا مطرح است؟ ما که در دنیا نه قدرت داریم نه جایی داریم نه یک پایگاهی داریم، نه سرمایه ای داریم و نه هیچ کس به ما کمک میکند. نه هیچ یار و همدردی داریم و حتی کسانی که هم دین و هم مذهب ما هستند نه تنها دست ما را نمیگیرند و همدردی نمیکنند - حتی لفظی - بلکه آنها حتی جلوتر از آن رقیب و آن خصم پوست خربزه زیر پای ما میگذارند و سیل تهمت و نفرت و کینه توزی و آشوب ذهنی و سیاه انگاری و سمپاشی و امثال اینها را به این نسل به این گروه و به این امت کوچک روانه میکنند، طبیعتاً در اینجا این مسئله مطرح میشود که من به عنوان یک جوانی وابسته به این نسل بچه من به عنوان یک نوجوانی که میخواهد در این راه بیاید دختر من به عنوان یک کسی که جز خانه و مدرسه [ جایی ندارد چه باید بکنیم؟] [برای دختر من در خانه هیچ چیز وجود ندارد و در مدرسه هم چیزهایی که وجود دارد اصولاً ضد اعتقاد من است و ضد انسانیت و ایمانی است که به آن معتقدم و ضد آرزویی است که برای انسان شدن و انسانیت دارم و به او تلقین می شود. جای دیگری هم که برایش وجود دارد آن چیزهایی است که بین مدرسه و خانه به او عرضه میشود که میبینیم چه عرضه می شود، و تمام دستگاههای فکری و تبلیغاتی ای که به هر حال روح انسان را می سازند اینها همه در اختیار دیگران و دیگران و دیگران هستند و اگر هـم مخفیانه و یواشکی بخواهد با لیاقت و مسئولیت خودش خوراک فکری و انسانی پیدا کند باز آن خوراکهاها ساخته یک کارخانه دیگر است و با یک مارک رقیب یا دشمن به خوردش داده می شود که باز از درون جور دیگر با ما بیگانه میشود و رابطه اش با ما قطع می شود. این در جو داخلی
یا اینکه این بچه امکاناتی دارد یا ندارد، به هر حال هرچه هست، از اینجا می رود به یک کشور دیگری و آنجا میبیند امکانات بیشتری برای خودسازی پیدا میکند اما از همه این امکانات نیروهای دست اندرکار خوراک ساز و انسان ساز دیگر استفاده میکنند، برای اینکه آنجا خوراکی گیر نمیآورد بخورد جز آنچه که دیگران ایدئولوژیها و کانونهای فکری و فرهنگی دیگر برایش می سازند. طبیعتاً او که الآن رفته آمریکا ،فرانسه، انگلیس، آلمان، همین جاهایی که بچه ها میروند میداند که به مثلاً پیگار رفتن و مولن روژ رفتن و اینها خوب نیست میگوید نمی روم. می داند که نباید فقط درس بخواند یک مهندس و یک دکتری بشود و بعد به جامعه اش برگردد که اگر هم برنگردد با پول میشود از هر جای دیگر دنیا دکتر و مهندس به اندازه کافی خرید و آورد و جانشین این آقا کرد. خوب میداند این هم کافی نیست رسالت و مسئولیت انسانی و خودسازی و جهت فکری و اینها میخواهد بعد میبیند که این جهت فکری را از کجا بسازد؟ از آن فیلمها و سینماها و رادیو تلویزیون و آن کانونهای فکری و فرهنگی اروپا که اصلاً با آن بیگانه است و اصلاً ریشه کن کننده است؟ خوب خودش را در برابر آنها محفوظ نگه می دارد.
می رود به سراغ ایدئولوژیها از چپ و راست با ساده ترین شکل مثل خریدن یک ساندویچ هر کتابی را در دنیا راجع به یک ایدئولوژی خواسته باشد میتواند بخرد و بخواند. اما می خواهد از فرهنگ خودش اسلام خودش و این ایمان خودش چیزی بیاموزد. در اینجاست که فاجعه دامنه خودش را نشان می دهد. می پرسد چه بخوانم؟ می بیند از مخاطبهای خودش نمی شنود. [ میگویند] از اینجا پسته میخواهی برایت میفرستیم روغن زرد میخواهی برایت می فرستیم کت و شلوار میخواهی میفرستیم اما کتاب، فکر؟ که نمی دانیم چه بفرستیم اگر گاهی تک و توک چیزی هم فرستاده می شود قطره ای در برابر آن هجومها و آن سیلها چه قدرت مقاومت می تواند داشته باشد؟ خوب، به قرآن و نهج البلاغه و اینها برگرد! یک جوان دیپلمه ای که از ایران با این فرهنگ رفته ،آنجا قرآن و نهج البلاغه را باز کند چه گیرش می آید؟ در برابر آن همه مسائلی که از اطراف برایش مطرح می شود و مطرح میکنند با بهترین قلم با بهترین هنر و با بهترین سلاح علمی و با عالی ترین و عمیقترین مسائل فلسفی روز او چطور می تواند پادزهر آنها را از قرآن و نهج البلاغه در بیاره. یعنی قرآن نهج البلاغه ای که برای علمایی که پنجاه شصت سال در حوزه کار کرده اند و تحصیل کرده اند و خوب هم تدریس کرده اند و خوب هم شکفته اند و خوب هم عالم و جامع و مجتهد شده اند، دارو نمی تواند در بیاورد و نمیتواند به اندازه کافی هدایت بیاورد، چطور برای یک دیپلمه ای، یک لیسانسه یک نسل جوانی در آنجا می شود توقع داشت که چنین اجتهادی بکند؟
بنابراین این مسئله مطرح است که حالا این نسل جوان در چنین شرایطی یعنی فقر فکری، فقر کتاب، فقر محیط، فقر جو و اصلاً فقر هر منبعی و هر سرچشمه ای که برای او الهام بخش ایمان یه الهام بخش اندیشه باشد، و از طرفی غنا و وفور همه جانبه و حاکم فکری که از یک سو می آید و فسادی که از سوی دیگر، و هر جوانی که به دامن دامهای استعمار میافتد یا یک تیپ مسئول و خودآگاه جدی و عزیز و انسان است که به دامن ایدئولوژی ای که بیگانه با ماست میافتد چگونه این نسل بین این دو دریا و این دو عدم خودش را حفظ کند؟ چکار کند؟ به نظر من مسئله اساسی این راهنمایی ای وجود دارد؟ چه جور توصیه ای وجود دارد؟ چه برنامه ای به این بچه می شود داد که الآن در شرایط فعلی در خارج یا در داخل براساس آن برنامه یک صیانت فکری- ذاتی لااقل برای خودش پیدا بکند.
الآن مسئله به قدری حساس شده که مسئله چه کردن و چه نکردن تابع مسئلۀ فوری تری است و آن چگونه ماندن است. الآن باید به اینجا برگشت و دید که چگونه بمانیم؟ چگونه همین جوری که هستیم اقلاً - بمانیم؟ برای اینکه خود مسلمان ماندن و شیعه ماندن حتی برای آدمهای آگاه و مترقی و روشن یک مسئولیت و یک ضرورتی است که هر روز به یک جهادی نیاز هست و هرگز نمیشود از نسل جدید و از جوانها انتظار داشت که هر روز یک جهادی بکنند باید یک بستر فکری و یک زمینه اعتقادی و یک برنامه خودسازی برایشان وجود داشته باشد تا آن کسی که دلش می خواهد خودش را نگه دارد و هراس از مبتذل شدن و پوچ شدن هم دارد راهی برای نجات خود بیابد. او به این مرحله از خودآگاهی رسیده و واقعاً هم علاقه و دلبستگی اش به این ارزش های اسلامی هنوز به مرحله عشق است اما از حالا احساس خطر کرده که خودش عوض بشود یا خانواده اش تغییر پیدا کند خودش را هر جور باشد با رودربایستی هم شده نگه می دارد، اما نسل بعدش از دست می رود. سر یک سفره مینشینند در یک خانه زندگی میکنند و با هم چهار کلمه حرف ندارند که رد و بدل کنند زبانشان کم کم از هم دور می شود همین طور احساسشان و دردهایشان و بعد میبیند این بچه هنوز در خانه اوست و هنوز تازه به سن بلوغ رسیده اما از درون کوچکترین رابطه خویشاوندی و فکری انسانی با او ندارد. قوا أَنْفُسَکُمْ وَ أَهْلِیکُمْ ناراً الآن بینهایت دامن و عمق بیشتر و سهمگینی و خطر بیشتری را و پیدا کرده تا موقعی که این سخن گفته شده خودتان را و خانواده تان را از این آتش حفظ کنید. ای کاش پیغمبر می بود و آتشهای امروز را میدید که چگونه به دامن ما و به درون ما پیچیده اند و هیچ کس هم نیست یک قطره ای یک آب سردی بر این آتش بپاشاند تا لااقل نیروی مقاومت و رنج این نسل را تخفیف بدهد. حالا من این را میخواستم بپرسم که واقعاً فرض کنید بچه های شماها در چنین شرایطی باشند مثلاً برادر کوچکتان که یک دانشجویی است بخصوص آنهایی که درست در همان جبهه رویاروی هم مبارزه و هم خطر هستند و خودشان را مسئول احساس کنند و امروز مسائل به قدری شدید و حساس است که روزمره دارد عوض میشود - برای حفظ او چکار باید بکنیم و چه برنامه ای لااقل خیلی ساده نه کلیات باید داشته باشیم یک برنامه عملی که یک مقدار به او جهت و راهکار بدهد و حتی راه خودسازی را بدهد در جوی که همه عوامل برای فریب و مسخ و تغییر و فرو ریختن او ازدرون و جذب و هضم او در سطح جهانی بسیج شده اند. فکر میکنم اگر همین حرف مطرح بشود، بیش و کم مفید خواهد بود البته هیچ وقت تقاضای خیلی ناشیانه ای نداریم که یکمرتبه مثلاً جناب آقای خامنه ای جناب آقای مطهری یا آقای حجازی یا از رفقا یک نسخه ای از جیبش در بیاورد و بگوید که این شربت را بخور و بعد این آمپول را بزن و بعد این قرصها را بخور! چنین فرمول جادوگرانه ای از کسی نمیخواهیم ولی به هر حال به میزانی که در این باره حرف زده شود که بیشتر جنبه فکری عملی توأم با هـم دارد، ما را برای یافتن یک راهی یا نزدیک شدن به آن راه کمک
خواهد کرد.
اونچه که شنیدید بخشهایی از سخنرانی دکتر شریعتی در یکی از جلسات حسینیه ارشاد بود که سه سخنران بعد از او، آقای خامنهای، آقای مطهری و آقای فخرالدین حجازی بودن.
منتقدان شریعتی تو سه دهۀ گذشته آثار اونو کالبدشکافی کردن. بسیاری از اندیشمندا یا دانشگاهی ها و حوزه ای ها، آثار اونو فاقد ارزش علمی می دونن و و حتی حرف هاش رو که ظاهر فرزانه واری داره اما صرفا قشنگ و شاعرانه س رو با زبان کوبنده یا مسخره کننده مورد طعن قرار دادن. اما این میون کمتر کسی تونسته زبان و ادبیات او رو که با بخشی از عموم تونسته ارتباط بگیره به چالش بکشه. البته شایدم خیلی این مولفه برا منتقدا حائز اهمیت نبوده. شاید بشه شریعتی رو هم یکی از موفق ترین روشنفکرای ایرانی در ارتباط گرفتن با توده مردم گفت. جدی ترین منتقد او، مرتضی مطهری، جایگاه روحانیت رو در نوسان می دید میون دو موقعیت قدرت و حریت.. می گفت هروقت روحانیت به نهاد قدرت نزدیک شده با زبان بُرنده ای مقابل خرافه زدگی عوام و بدعت های دینی ایستادگی کرده اما در مطالبه عدالت به لکنت می افتاده. هروقتم به حریت و رهایی از قدرت رسیده با پشتوانه عمومی اش زبون تیز کرده و حاکمانو به نقد کشیده؛ اما برای کسب رضایت عوام سخنی در نقد مردم به زبون نیاورده. تجربه حسینیه ارشاد شریعتی یه نمونه منیاتوری و کوچیکی بود که نسبتی با الگوی تعریف شده از روحانیت نداشت. نقدای اون به رفتار مردم و سنتای تثبیت شده؛ اگه بیشتر از نقد قدرت نبود کمترم نبود، اما اون با همین زبون تونست بیشترین ارتباط رو با مخاطبای خودش برقرار کنه. هر چند اونی که مطهری می گفت مربوط به تمام جامعه بود و مخاطبای شریعتی تعداد معدودی بودن. شریعتی تلاش می کرد؛ پیچیده ترین مفاهیم رو البته اون قدر که خودش ازش سر در می آورد؛ از حصار آکادمی خارج کنه و ساده سازیش کنه و به میون مردم بیارش و افق ترسیمی اش از دین و دینداری رو، با ادبیاتی جدید میون اونا جا بیاندازه. تو این دوره تصوری که از سخنرانی دینی وجود داشت تا حدودی دگرگون شد. این بار علی، فاطمه، حسین و زینب نه با کرامات و معجزه ها و نه با وعده شفاعت در سرای باقی، بلکه با ترسیم الگوی ظلم ستیزی شون به مخاطب معرفی شدن.
عدد و رقم دقیقی از شمارگان آثار شریعتی در دست نیست. آمار چاپ و فروش آثار او از دست در رفته. آبان 52 یه گزارشگر ساواک نوشته: «اخیرا حسینیه ارشاد کتابهای شریعتی را هر 3روز یکبار تجدید چاپ و راسا توزیع می نماید. فروش آنها به حدی است که چاپخانه نمی تواند جوابگوی نیازمندی ها باشد.» نصرالله پورجوادی که سالها مدیر مرکز نشر دانشگاهی بود و تو نوشته هاش مشهوره به بزرگ نمایی، می گه: «پرفروشترین کتابها در آستانه انقلاب و اندکی بعد از انقلاب کتابهای دکتر شریعتی بود. تیراژ این کتابها هریک از صدهزار هم تجاوز می کرد. در اون ایام شنیده میشد که نسخ به فروش رفته بعضی از کتابهای شریعتی از مرز یک میلیونم، گذشته.» کریم امامی ویراستار انتشارات فرانکلین تحت تاثیر فضای اون زمان گفته بود : «سرجمعِ نسخه های چاپ شده، از آثار تنها یک نویسنده، شادروان علی شریعتی با یه حساب سرانگشتی به 8میلیون نسخه می رسد.» محمدمهدی جعفری که اون سالها تو شرکت سهامی انتشارات قلم بوده فقط درباره کتابچه «آری این چنین بود برادر» تعریف کرده که 3میلیون نسخه با نام شریعتی یا عناوین مستعار چاپ شده. عبدالرحیم جعفری بنیانگذار موسسه انتشاراتی امیرکبیر که بعد از انقلاب نشر و داشته هاش رو مصادره شد از تجدید چاپ سریع آثار شریعتی در 10هزار نسخه در هر نوبت چاپ گفته.
دامنه واژگانی که شریعتی برای توصیف مجموعه ذهنیات خودش به میدون آورد گاهی به این علت برجسته میشد که برخی از موقعیت های زمانه ش رو که فاقد تعبیر مشهوری بودند نام گذاری می کرد. تعابیر او از سویی پیشینه عمدتا مذهبی و تاریخی داشتن و از سوی دیگه ملاحظات ادبی و انسانی تو اونا لحاظ میشد. شریعتی با تقسیم کردن آثارش به اجتماعیات، اسلامیات و کویریات، مخاطباش رو طرفدار اجتماعیات، خودش و مخاطباش رو طرفدار اسلامیات و تنها خودش رو راضی شده به کویریات می دونست. کویر نام مجموعه ای از نوشته های شریعتیه که خودش رو مخاطب خودش قرار داده، واگویه های درونی که والاترین وجه بضاعت ادبی اونو در آثارش آئینگی میکنه. کویر فقط یه اسم روی آثار او نبود. رد کویر رو می شد در کلمات و حرفای اون پیدا کرد : «در آغاز هیچ نبود، کلمه بود. و آن کلمه خدا بود. و «کلمه»، بی زبانی که بخوانَدَش و بی اندیشه ای که بدانَدَش، چگونه می توان بود؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود. و با «نبودن» چگونه می توان «بودن»؟ و خدا بود و با او، عدم. و عدم گوش نداشت. حرفهایی هست برای گفتن که اگر گوشی نبود نمی گویم. و حرف هایی هست برای نگفتن حرفهایی که هرگز سر بر «ابتذالِ گفتن» فرود نمی آرند. حرفهای شگفت، زیبا و اهوایی همین هایند. و سرمایه ماورایی هرکسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.»
«حسین وارث آدم» نمونه ای از زبان شریعتی در بازتعریف مفاهیمیه که قرن ها در سنت و آئین مردم ریشه دونده بود. تعبیر شهادت به «هنر خوب مردن» و تعریف عاشورا بعنوان درس «چگونه باید مردن» تخیلی بود که تاریخ رو در خدمت الهیات رهایی بخش شریعتی در می آورد.
زبان شریعتی به موازات امروزی کردن مفاهیم و وقایع تاریخی، روی دیگه ای هم داشت. اون حواسجمع بود که با واژگانش میون سنت و مذهب دیوار بکشه. دیواری که تیپ های شخصیتی جدیدی خلق کرد، تیپ هایی که می خواست نماد انقلاب بشن. او از فاطمه و زینب سخن می گفت تا تعاریف و تیپ های تثبیت شده از الگوی زن معاصر رو بی اعتبار کنه. به مصاف اونی که به قول خودش جنگ دروغین «اُمُلیسم و فُکُلیسم» بود می رفت تا تصویر جدیدی بسازه.
تیشه این نقد اما تنها به ریشه سنت نمی خورد. زن دست ساز بورژوازی نمونه دیگه زنی بود که در طبقات مدرن جامعه ایران الگو شده بود. زبون شریعتی برای تعریف الگوی فاطمه، سراغ این زنم می رفت.
تعریف تاریخ در «آری اینچنین بود برادر»، تفسیر شهادت در «حسین وارث آدم» و بی اعتبار کردن تیپ های موجود از زن و امر زنانه در «فاطمه فاطمه است» بُرشی از زبان شریعتی بود برای همراه کردن مخاطباش با حرکتی انقلاب گونه.
اون که به اقرار خودش در تلاش بود تا «ترجمه نیاندیشد» حالا بازخوانی و ترجمانی از تاریخ رو به مخاطباش عرضه کرده بود که به دنبال چنین چیزی می گشتند. مانیفست انقلابی شریعتی تاریخو به خدمت امروز درآورده بود تا مخاطب مسلمونش رو به حرکت وادار کنه. شریعتی با زبان تلاش می کرد دین رو از موضع واکنشی و پاسخگویی به نقطه طرح مساله برای آینده برسونه. زبان مساله آفرین او تحسین خیلی ها رو که سرشون برای این چیزا درد میکرد برانگیخت. آیت الله خامنه ای از نزدیک ترین روحانیون به شریعتی بود. جلسات متعددی هم با هم داشتن و گاه جای همدیگه در محافلی که دعوت می شدن سخنرانی می کردن. ایشون چندسالی بعد از درگذشت شریعتی تو مصاحبه ای ، زبان دوست خودشون رو «آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید» توصیف کردن. «شریعتی یک آغازگر بود. در این شک نباید کرد. او آغازگر طرح اسلام با زبان فرهنگ جدید بود. قبل از او بسیاری بودند که اندیشه مترقی اسلام را آنچنان که او فهمیده بود فهمیده بودند. چنین کسانی اما هیچ کدام این موفقیت را پیدا نکردند که آنچه را فهمیده بودند در غالب واژه ها و تعبیراتی که برای نسل امروز ما و یا بهتر بگویم نسل آن روز شریعتی، نسلی که مخاطبین شریعتی را تشکیل می داد گیرایی داشته باشد مطرح کنند. موفق نشده بودند به زبان آنها این حقایق را بیان کنند. جوری که برای آنها قابل فهم باشد این مسایل را بگویند. شریعتی آغازگر طرح جدیدترین مسایل کشف شده اسلام مترقی بود، به صورتی که برای آن نسل پاسخ دهنده به سوال ها و روشن کننده نقاط ابهام و تاریک بود.»
موضوعیت داشتن شریعتی در گذر زمان و گزند انتقادات و اتهاماتی که بهش وارد شده؛ بیش از همه مرهون زبان و ادبیاتشه. شاید بشه گفت او رسم الخطی برای انقلابی نگاری تاریخ از خودش به یادگار گذاشته. البته برخی بر این حکم که شریعتی یه معلم انقلابی بوده که بعد از مرگش به دنیا آمده تشکیک وارد می کنن
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی