You are currently viewing رادیو مضمون | فصل ششم: شریعتی، شریعتی است| قسمت دوم

رادیو مضمون | فصل ششم: شریعتی، شریعتی است| قسمت دوم

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    • شریعتی، شریعتی است| قسمت دوم

      مردی میانه تاریخ و تئوری

      «قدرت قلم، روشنی اندیشه، رقت روح، اخلاص نیت، آشنایی با رنج مردم و زبان زمان ما و جبهه بندی های جهان و دانستن فرهنگ انسانی شیعه... همگی در شما جمع است و می دانید که این صفات بسیار کم با هم جمع می شوند... اکنون بدترین شرایطی را که یک انسان ممکن است بدان دچار شود، می گذارنم و سرنوشتی جز مرگ یا بدتر از مرگ ندارم. با این همه، تنها رنجم این است که نتوانستم کارم را تمام کنم، و بهتر بگویم ادامه دهم؛ و این دریغی است که برایم خواهد ماند. اما رنج دیگرم این است که بسیاری از کارهای اصلی ام، به همان علت همیشه، زندانی زمانه شده و به نابودی تهدید می شود. آنچه هم از من نشر یافته به دلیل نبودن امکانات و کم بودن فرصت، خام و عجولانه و پرغلط و بد چاپ شده است و تمامی آن را نه بعنوان کارهای علمی-تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، نشانه هایی از یک راه، تکانهایی برای بیداری، ارائه طریق، طرح کلی از یک مکتب، یک دعوت، جهات و ایده ها و بالاخره نوعی بسیج فکری و روحی در جامعه باید تلقی کرد... آنها همه باید تجدیدنظر شود، از نظر علمی غنی شود و خورشت بخورد، غلط گیری معنوی و لفظی و چاپی شود. اینک من همه اینها را که ثمره عمر من و عشق من است و تمام هستی ام و همه اندوخته ام و میراثم را، با این وصیت شرعی، یکجا به دست شما می سپارم... بغض هزارها درد مجال سخنم نمی دهد و سرپرستی و تربیت این عزیزتر از کودکانم را به تو می سپارم و تو را به خدا و خود در انتظار هرچه خدا بخواهد.» نزدیک به 6 ماه پیش از مرگ، آذر 1355، شریعتی این کلمات را در وصیتنامه‌ای به دوست نزدیکش محمدرضا حکیمی نوشت. شاید اگر خیلی شاعرانه نگاه کنیم میشه بگیم کلمات این وصیتنامه نشان از این احساس در او بوده که در سراشیبی قرار گرفته، سرازیری زندگی به سمت مرگ. این وصیت در پیچ و خم حوادث و میون پرسش های متعدد، هیچ وقت عملی نشد تا اونچه که از آثار شریعتی برای تاریخ باقی موند دست نخورده و کپی برابر اصل باشه. حکیمی تو خاطراتش از سفری در بهمن 55 می گه، 2 ماه بعد از نگارش وصیتنامه و 4 ماه پیش از فوت شریعتی؛ بهش پیشنهاد داده  بود که محمدتقی جعفری و مرتضی مطهری هم در اصلاح و ویرایش آثار، او رو یاری کنند. شریعتی با ورود  جعفری موافقت می‌کنه و می‌گه که ایشون هیچگاه اذیتش نکرده؛ اما با ورود مطهری سخت مخالف میکنه، حکیمی دلیل میاره که وجهه مثبت مطهری میون حوزویون و پشتوانه حضور او باعث اثرگذاری بیشتر آثارش می شه. این دلیل رو که میاره شریعتی راضی میشه به حضور مرتضا مطهری. کمتر از 2 سال بعد از مرگ شریعتی، اردیبهشت 58 مطهری، این طور که اعلام شده توسط گروه فرقان که خودشونو تحت تاثیر آثار شریعتی می دونستن، ترور می‌شه تا هیچگاه پروسه اصلاح آثار شریعتی با حضور مشهورترین منتقدش عملی نشه. حکیمی هم بعدها این وصیت رو به دلایلی عملی نمی‌کنه و می‌گه: «من اشتباهی که شخصیت شکن باشد و عقاید دکتر شریعتی رو زیرسوال ببرد در آثار دکتر ندیدم.» بعدها هم به رغم تایید لزوم تصحیح و ویرایش آثار شریعتی، بهانه گرفتاری بابت تالیف دایره المعارف الحیاه و همین طور نیاز فوری برای دسترسی نسل جوان و دانشگاهی به آثار شریعتی رو از دلایل اجرا نکردن وصیت رفیقش می گه.

      داستان اصلاح نشدن آثار هرچه که بود نهایتا ما رو با قضاوت نهایی و بی پروای او از آثار به جا مانده اش تنها گذاشت. شریعتی بسیاری از آثار خودش  رو «خام و عجولانه و پرغلط» می دونست که نه «بعنوان کارهای علمی-تحقیقی، که فریادهایی از سر درد، بود. کنکاش در آثار کسی که از یکسو نفوذی قابل توجه در بخشی از جامعه زمان خودش داشت  و از سوی دیگه خودش اقرار به ناقص بودن میراثش داشت شاید امری ساده و در عین حال دشواره.

      اسلام شناس، جامعه شناس، روشنفکر، مورخ و عنوان های دیگه،بخشی از لقبهایی هست که تو این سالها نصیب شریعتی شده. او به تمامی این عناوین نزدیک شده و راجع بهشون حرف زده و جمع بندی‌های خودش رو مطرح کرده هر چند نگاهش تخصصی نبوده و برداشت‌های بیشتر شاعرانه خودش رو با مخاطبش در میون گذاشته. او کمابیش با آثار معدودی از فیلسوفان مسلمان و فلسفه مدرن آشنایی سطحی داشته و نوشته ها و گفته هاش فاقد یک سیر منطقی و معنایی متقن بوده، دوران حضور در فرانسه در کلاس های جامعه شناسی ژرژ گورویچ شرکت کرده بود اما نه مدرک تحصیلی جامعه شناسی داشت و نه در آثارش به روش تحقیق و پژوهش جامعه شناسی نزدیک شده بود، او درباره دین سخنان بسیاری گفت اما مهمترین اثرش یعنی جزوه اسلامشناسی، به تعبیر مرتضای مطهری بیش از اسلامشناسی «اسلامسرایی» بود که توش تمثیل و توصیف، جانشین تعریف مستدل شده بود. با قبول این موارد نخستین گام برای شناخت شریعتی، خارج کردن او از ظرف عناوین موجوده. شاید بشه گفت روشنفکری عمومی بود که مهمترین هدف خودش رو ارائه روایتی جدید از زمانه با نگاه به اسلام و تاریخ می دونست. شریعتی یه انقلابی مسلمان تو زمانه ای بود که از نظر اکثر نیروهای مبارز، دین نسبتی مستقیم با تثبیت شرایط موجود داشت. اون تو چنین فضایی به دنبال الهیاتی رهایی بخش می گشت، الهیاتی که پیش از این در آمریکای لاتین و توسط برخی از کشیش های انقلابی هم نمایان شده بود. شناخت و قضاوت شریعتی در مسیر خلق نگاه کلامی و تاریخی جدید که توی اون «عدالت» و «ظلم ستیزی» مهمترین وجوه دینی و شرط مسلمانی به حساب می اومد ما را به یافتن پرسش هایی که درباره او داریم نزدیک میکنه.

      روشنفکر عمومی تو نقطه ای می ایسته که نقد عوام رو ضرورت کار خودش می دونه اما جهان خودش رو از جهان مردم و سرنوشت خودش رو از سرنوشت مردم جدا نمی بینه. تو این فضا تندترین نقدها به سنت و باورهای عمومی نه برای طرد کردن عموم و نه برای ارتقا بخشیدن به جایگاه خوده، بلکه برای برقرار کردن پیوند میون اندیشه و زندگی روزمره مردمه. شریعتی هم در جستجوی چنین اموزه های به تصور خودش الهیات رهایی بخشی، جایگاه روشنفکری عمومی رو برای خودش انتخاب کرد. جلسات حسینیه ارشاد و ادبیات و زبون پر استعاره ای که برای انتقال روایت دینیش انتخاب می کرد هم تو این فضا قابل فهمه. تا اون جا که تقریبا در هیچ اثری از او نمی شه رد حرف های الهیات رهایی بخش رو نادیده گرفت، در عین حال نمیشه سنت پرگویی او را پروژه ای علمی دونست. پراکندگی مباحث شریعتی، برخی تناقض های آشکار در آثارش و نهایتا فقدان یک سیر منسجم در 15000 صفحه ای که از خودش به میراث گذاشته دلایلی برای اثبات کارویژه اصلی اونه: به تعبیر خودش مخاطب قرار دادن وجدان انسان ها برای هدایتشون به سمت رهایی.

      تغییر شرایط موجود و حرکت به سمت موقعیتی مطلوب تر ماموریتی بود که شریعتی فکر می کرد داره انجام میده. ستیز کلامی او با فلاسفه که اون ها رو پفیوزهای تاریخ خطاب می کرد شاید از همین نقطه آغاز می شد چیزی که نمی فهمیدش و شناخت درستی ازش نداشت. اون می خواست همه چیز رو به خدمت بیداری عمومی دربیاره، هر تفسیری از جهان که به تغییر اون منتهی نمی شد رو سخت رد می کرد، تا آنجا که در تعبیری خام طبعانه علیه فلاسفه گفته بود: «ایدئولوژی اگر بی‌خودی بود از فلسفه باید سرمی‌زد. اگر ایدئولوژی از فلسفه سرمی‌زد رهبران ایمان‌ها باید فلاسفه می‌بودند و مجاهدان راه حقیقت، فیلسوف‌ها. در‌صورتی‌که فلاسفه چهره‌های پفیوز تاریخند و این توده‌ها هستند که به‌عنوان بهترین سربازان ایدئولوژی‌ها مبارزه را در تاریخ آغاز کرده‌اند، جان داده‌اند و می‌دهند. بنابراین می‌بینیم این فلاسفه نیستند که ایدئولوژی می‌سازند، مردمند که ایدئولوژی به‌وجود می‌آورند و این است که برجسته‌ترین و سازنده‌ترین پیشوایان و طراحان و پیام‌آوران ایدئولوژی، پیامبرانند.» البته او بعدها در وصیتش خطاب به خونواده خودش نوشت: «من اگر خودم بودم و خودم، فلسفه می‌خواندم و هنر. تنها این دو است که دنیا برای من دارد. خوراکم فلسفه و شرابم هنر و دیگر بس!» فاصله میون این 2تعبیر او  نشونه ای برای درک بهتر پریشانی های زبانی اونه. شریعتی با این حرفاش در جستجوی چه جایگاهی بود؟

      حرکت به سمت استعاره های رهایی بخش اقتضائاتی داشت که شریعتی بیش از همه، تو دل تاریخ اسلام دنبالش می گشت. چهره هایی که هم برای خودش نوستالژی داشت هم مردم کم سواد کوچه و بازار باهاش ارتباط برقرار می کردن. او زمان حال حاضر و شرایط ویژه اش رو با استعاره هایی که بنا به هر ضرورت، در تاریخ اسلام پیدا می کرد به عنوان شاهدمثالی همراه حرفاش می کرد. از علی، فاطمه، حسین و زینب بسیار گفت، مثه یه نقال و مناقب خون، چهره تثبیت شده از اولیا رو را با مبنا قرار دادن عدالت و بیداری از نو تعریف کرد، این میون یکی از شخصیت هایی که به واسط او  دوباره سر زبانها افتاد ابوذر بود. مشهورترین اثر هنری منسوب به او هم نمایشی در پاسداشت ابوذر بود. تئاتر ابوذر که اولین بار در دانشگاه مشهد و سپس در حسینیه ارشاد به کارگردانی داریوش ارجمند اجرا شد، به قلم داود دانشور و برگرفته بود از کتاب «ابوذر سوسیالیست خدا پرست» نوشته جودة السحار که شریعتی اونو به فارسی ترجمه کرد بود. او برداشت های خودش رو می گفت و ابایی نداشت تشخیص خودش رو حتا نسبت به تشخیص پیامبر اسلام برتری بده صریح می گفت

       «امروز ابوذر بیشتر از همه اصحاب پیغمبر و اصحاب علی، حتی بیش از سلمان که پیغمبر او را بر ابوذر ترجیح می دهد فوریت و ضرورت و حساسیت دارد. ابوذر و سلمان هردو بهترین نمونه های پرورده شده اسلام و بهترین چهره های تشیع علوی در آغاز کارند، اما هریک از اینها برای یک زمان و در یک نسل اهمیت و حساسیت بیشتری پیدا می کند. ابوذر یک شخصیت اجتماعی و عملی بوده و سلمان یک شصیت فکری و علمی. امروزه برای غرب ارزش یک اسپارتاکوس رهبر نهضت آزادی بردگان که خود یک برده بوده بیشتر است تا صدها دکارت و کانت و ارسطو و افلاطون و سقراط. و برای شرق و بالاخص برای جامعه الان اسلامی یک ابوذر ارزشش فوریتر و حیاتبخشتر است تا صدها ملاصدرا و ابوعلی سینا. گرچه اینها باارزشند و من درباره ارزششان حرفی ندارد.»

      تضاد رکن اصلی تعریف او از مفاهیم بود. مذهب علیه مذهب شکوائیه ای علیه دین و دینداری نبود اما به تعریف دو اسلام متفاوت می پرداخت. اسلامی که وضعیت نابرابر موجود رو تایید می کنه با اسلامی که دنبال تغییر مناسبات اقتصادی و سیاسیه ، اسلامی که توجیه کننده است و اسلامی که انقلاب می کنه،هر چند این حرف از مارکس نیست و به غلط به او منتسب شده اما شریعتی اونو می پذیره و می گه که دین از قضا در اکثر تاریخ افیون توده ها بوده اما تلاش می کنه که مقابل مذهب، صورت دیگه ای از مذهب دادگرانه نشون بده که به توحید و عدالت ختم می شه. اسمشم می ذاره  اسلام ابوذر. تشیع علوی و تشیع صفوی یه وجه دیگه  از این تضاد هاست که از ناآگاهی تاریخی شریعتی ناشی میشه. این که یه فرضی رو بگیری و بری برای خودت شواهد جمع کنی تا اثباتش کنی یه مصداقش همین تشیع علوی و تشیع صفویه. اون جا میگه اسلام حرکت یا شیعه علوی در برابر اسلام نظام یا شیعه صفوی، تضادیه که این بار فراتر از مفاهیم و تعاریف در تاریخ رخ داده. خب کوچکترین مطالعه و آگاهی نسبت به دوره صفوی به وضوح نشون می ده که ماجراها هیچ این جوری نبوده که او برای اثبات فرضش بازخونی کرده.اون می گه شیعه علوی که به سمت احقاق حق و عدالت در حرکته در برابر شیعه صفویه که به قدرت رسیده و همه سرمایه های معنوی شیعه رو برای تثبیت موقعیت خودش به کار می گیره.شریعتی با مشیی که اسمش رو دیالکتیک می ذاره و تضادهایی که مانند دوقطب مقابل همدیگه قرارشون میده  نظری به تجربه دیگر مکاتب و به خصوص کمونیسم واقعا موجود در زمان خودش داشت. به نظر اون اگه شیعه علوی مثه تعریف خالص و اولیه دین در رفتار و گفتار علی بود و شیعه صفوی حاصل قدرت گرفتن شیعیان، چنین نسبتی میون ایده اولیه مارکسیسم با شوروی کمونیستی هم برقرار بود.

      الهیات رهایی بخش اون با تعریف تیپ های جدید دینی و نشون دادن تضاد میون قرائت های مختلف از این دین و دین داری شروع می شه و نهایتا به عمل سیاسی و انقلابی که هدف اصلیش بوده ختم میشه. تو این مسیر تضادها به نقطه اصلی خودش یعنی تضاد میون واقعیت و حقیقت هم ختم می شه. به قول خودش  او واقعیت موجود رو حد می زنه اما حقیقتی حتمی رو براساس وعده های دینی، پیش رویِ انسان می ذاره. تعبیرش هم یه جورایی اینه که دینداری تو نقطه اصلی خودش، به عملی گفته می شه که فاصله واقعیتِ اسلامِ موجود رو با حقیقت اسلام محتوم کم میکنه. به این حرفا که می رسه دیگه وقتشه که جهاد و قیام رو تو این نقطه تعریف کنه.

      انتظار مذهب اعتراض جاییه که به فاصله میون واقعیت و حقیقت نظر می اندازه: واقعیتی که مسلمونا از اسلام ساخته ن، در برابر حقیقتی از اسلام که انسان مسلمون باید بهش برسه.انتظار بعنوان والاترین عقیده شیعه بار دیگه در کشاکش یه تضاد منفی و مثبت قرار می گیره. انتظار منفی مخدر و آرامبخشه ، انتظاری که تو مواجهه با ظلم به آینده ای امید می بنده که توی اون منجی، عدالت رو بعنوان هدیه ای آسمونی به زمین میاره. اون میگه انتظار مثبت اما پویا و محرکه، انتظاری که به پشتوانه ایمان به سرنوشت جبری بشریت که رسیدن به عدالت مطلقه گام بر میداره و ظهور موعود رو نقطه پایانی مبارزات خودش می بینه.

      پراکندگی مباحثی که شریعتی طرح می کنه مانع از اون میشه که بیش از این برای پروژه ای که در جلسات حسینیه ارشاد پیش می بره مبدا و مقصدی تعیین کنیم. اما اونی که واضحه اینه که حرکت شریعتی برای تبدیل کردن عنصر دین، به محرک اصلی برای عمل انقلابی و اقامه قسط و عدله. این حرفا رو که می زنیم حتما توجه دارین که اینا پیرنگ کلیی هس که تو ذهن مخاطب ترسیم می کنه و دیگه جزئیات و روش و راههای تحققش تو این حرفا پیدا نیست و بسا که اگه فرصت پیدا میشد برای اجراش، وقتی وارد عمل می شد می دید ناچاره به کل توی حرفاش تجدید نظر کنه.  او انتظار رو هم تبدیل به کانون مبارزه برای تغییر شرایط می کنه و تو این مسیر به دنبال نظمی سیاسی، برای پیشبرد اهداف دینی خودش می گرده. البته نظمی که تو فکرشه اینه، در عین توجه به فتح قدرت، به تجربه محافظه کاری و مصلحت اندیشی صفوی ختم نشه.

      مهمترین سخنان شریعتی در تبیین این شرایط تو نخستین جلسات حسینیه ارشاد در فروردین 48 اتفاق می افته و تحت عنوان «امت و امامت» مطرح می شه. جایی که اون به دنبال احیای نهاد امامت در عصر غیبت می گرده. یعنی یه جور بازگشت به سنت و تجربه های پیشینی. شریعتی از دموکراسی لیبرال که اونو دموکراسی راس ها و نه دموکراسی رای ها می خوند عبور می کنه و میره تا دنبال نمونه ای از ایده امامت در عصر غیبت بگرده. ایده ای که در انتظار مذهب اعتراض با تاثیر گرفتن از مفهوم تقلید و اجتهاد درباره ش میگه:

      «در این دوره غیبت کبرا یک نظام انتخاباتی خاص به وجود می‌آید و آن یک انتخابات دموکراتیک است برای رهبر... اگر چه این انتخاب شونده به وسیله مردم انتخاب می‌شود، اما در برابر امام مسئول است و در برابر مردم نیز. بر خلاف دموکراسی که منتخب به وسیله مردم، فقط در برابر خود مردم که انتخاب کنندگان و موکلین او هستند مسئول است. این است که مردم، نایب عام را خودشان، با تشخیص و آرای خودشان، بر اساس این ضوابط انتخاب کرده و رهبری او را می‌پذیرند، و او را جانشین امام تلقی می‌کنند و این جانشین امام در برابر امام و مکتب او مسئول است یعنی بر خلاف نماینده‌ای که با نظام دموکراتیک انتخاب شده، مسئول این نیست که ایده‌ها و ایده آلها و نیازهای مردمی که او را انتخاب کرده‌اند بر آورده کند، بلکه مسئول است که مردم را بر اساس قانون و مکتبی که امام و رهبر و هدایت کننده آن مکتب است هدایت کرده و آنها را بر اساس آن مکتب تغییر و پرورش دهد.»

      دقت کردین چه قدر شبیه ولایت فقیهی هست که شماها راجع بهش امروز آگاهی دارین؟ تو اون دوره این یه آرزوی دست نیافتنی بوده که روشنفکردینی به عنوان نسخه نوین پیش روی مخاطبانش می ذاشته. نگاه منتخبی که تا اینجا به آثار شریعتی داشتیم نمی تونه خلاصه ای از تمام مباحث مطرح شده از سوی اون باشه، اما قالب کلی درس ها، پرسش ها و تا حدودی پاسخ هاش رو براتون نمایان می کنه. شریعتی در عین حالی که تلاش می کرد سنت دینی رو از معرفت دینی جدا کنه؛ ایده بازگشت به خویشتن رو که پیش از او از سمت فردید و آل احمد مطرح شده بود پی می گرفت. البته باید بدونیم این یه جور نیاز زمانه بوده که داشته از دل جامعه بیرون می زده، راه حلی که روح جمعی رسیده بوده در پی ابتلائاتی که پیامد ماجراهای مشروطه و اومدن پهلوی و سلطه روس و انگلیس و مبارزات ملی شدن نفت و ورود فکر چپ و خیلی چیزای دیگه به ایران داشته. البته از زبون خیلی ها هم مطرح میشه منتها تو گذر زمان به نام آل احمد و فردید معروف می شه. خیلیای دیگه مثه شایگان و نصر و احسان نراقی و بسیاری از هنرمندا و دانشمندای اون دوره هم از این حرفا زده بودن و شکی نیست که هم از محیط و زمانه و جامعه شون ایده گرفته بودن و هم مردم از اونا تاثیر پذیرفته بودن.

        شریعتی نقدهای تندی به صنف روحانیت وارد می کرد اما هنوز با غضب بخشی از روشنفکران روبه روئه بابت شباهت حداکثری ایده امت و امامتش با نظریه ای که همون ایام از سوی آیت الله خمینی، مرجعِ مبارزِ در تبعید با عنوان ولایت فقیه مطرح شد. شریعتی نه به عنوان فیلسوف، جامعه شناس، مورخ، اسلام شناس، دین پژوه و عناوین دیگه بلکه تو قالب یه روشنفکر عمومی افق نوینی رو طرح کرد که به رغم تمام ایراداتی که بر آثارش وارد شد بیشترین چسبندگی رو با آرمان های مردم زمان خودش داشت. او بعنوان یک روشنفکر متعهد دغدغه مند، به دنبال تئوری و ایده ای برای انقلاب و حرکت می گشت؛ اما به سیاق دانشگاهیان ایدئولوژی رو به کلمات روی کاغذ محدود نمی کرد. ایدئولوژی برای او برساخت و سنتزی از طرح بازخوانی های جدید در میون مردم و بازخورد عملی مردم پس از دریافت بازخوانی های او از دین و تاریخ  بود. الهیات رهایی بخش اون شاید زبان و نظام معنایی جدیدی رو خلق کرد که کماکان رد اون رو در اندیشه انقلابی گروه های هواخواهش می شه پیدا کرد.

      پژواک صدای او و ادبیات جدیدی که خلق کرد رسم الخط مبارزاتی شد که کمک کرد انقلاب اسلامی به پیروزی برسه. در ادامه این سفر در جستجوی راز ماندگاری او در حافظه جمعی و علت اعجاز کلماتش بر روح و روان بخشی از مردم می گردیم. شاید  حسینیه ارشاد نوارخانه انقلابی بود که صداش بعدها در خیابان ها شنیده شد.

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی