- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
بحران حکمرانی،ایران پیش از مشروطه | قسمت اول
تصنیف های میهنی که لابه لای حرف های ما می شنوید همه از عارف قزوینی شاعر و موسیقی دان برجسته عصر مشروطه هست که به همت موسسه فرهنگی هنری ماهور به روایت فرید خردمند، سرپرسیتی امیرشریفی و خوانندگی مهدی مهدی امامی آماده شده و به گوش شما میرسه. عارف قزوینی معتقد بود :
به ملتی که ز تاریخ خویش بی خبر است
به جز حکایت محو و زوال نتوان گفت
پس از طی مسافت بعیدی به سرحد ایران و روس که خود قسمتی از خاک طوس است رسیدیم. در طرف عشق آباد روسها عمارتهای بلند و بسیار باشکوه بر پا نموده هر سو قراول گماشته و مأمورین گذاشتهاند. به قدر نیم ساعت ما را برای مهر و تصدیق تذکره ها معطل کرده بعد رخصت مرور دادند پس از طی ده دقیقه مسافت به یک نقطه رسیدیم که بعض علایم و نشانه ها مشهود بود کالسکه چی گفت آن طرف نشان خاک ایران و این طرف از روس است
کالسکه چی را گفتم: «قدری باید ایستاد من کاری دارم.» او به خیالش که من کار دیگر دارم گفت قدری صبر کن آب نزدیک است. آنجا پایین بیایید
گفتم: به آبم احتیاج نیست، سر و کارم با خاک است. آن هم کالسکه را واداشت. پایین آمده مشتی از آن خاک پاک را برداشتم، بوسیده و بوییده بر دیدگان مالیدم گفتم:« ای تربت پاک و ای کحل الجواهر دیده نمناک شکر خدای را که دیدارت به من روزی شد و دیده به دیدار توام روشنایی گرفت. تویی که م من نیازمندان و مدفن نیاکان مایی! تویی که در مهد ناز خود ما را پروردی و به ناز و عزت نشو و نما دادی به جز از ورزش محبت تو حق تو را ادا نتوانیم کرد. چه آن حق بسیار عالی و بزرگ است این است که شارع مقدس اسلام ـ علیه و آله افضل الصلواة و اکمل التحیات - در میزان حق شناسی حب تو را همسنگ ایمان قرار داد. دیگر من در وصف تو چه گویم که درخور قدر بلند تو باشد؟» خلاصه، گریه گلوگیرم گردید و بی اختیار اشک چشمم نثار آن خاک پاک شد. قدری به آرزوی دل دردمند گریه شادی کردم و چنان میدانم که لذت آن گریه تا دم واپسین در گوشه دل من به یادگار خواهد بود.
حرف زدن از هویت و این که ما کی هستیم و چرا توی چنین وضعیتی هستیم هم یه کار سهل و ممتنعه که آدم فکر می کنه کاری نداره که ... الان تعریف می کنم و مفصل ازش حرف می زنم؛ هم این که شروع می کنه می بینیه عه! چه کار دشوار و غامضیه و به چه سرشاخه های دیگه ای وصل میشه و حتا فکر کردن بهش هم می تونه چه قدر کلافه کننده باشه بیاین یه دسته بندی بکنیم
1ــ ما زمان متجسمیم و ساخته تاریخیم ؛ همون تاریخی که پدران و مادرانمون اون رو ساختهاندو برامون به میراث گذاشتن و ممکنه ما چندان هم از اوضاعی که توش واقع شدیم دل خوشی نداشته باشیم. الان وقتی یه که پای جامعه شناسی تاریخی میاد وسط جامعهشناسی تاریخی یا به قول فرنگی ها Historical sociology شاخهای از جامعهشناسیه که به چگونگی توسعه جوامع در طول تاریخ میپردازد. جامعهشناسی تاریخی دنبال اینه که پیدا کنه چه جوری ساختارهای اجتماعی، به وسیلهٔ فرایندهای پیچیده اجتماعی شکل گرفتهاند. بعد بگه که ساختار به نوبه خودش به نهادها و سازمانها شکل میده و آنها هم بر جامعه اثر میگذارن، در نتیجه بر طیف وسیعی از پدیدهها، از تعصب جنسیتی و نابرابری در درآمد گرفته تا جنگ اثر می ذارن. ما الان با مسئله دو تا جنگ کار داریم که تاثیر عجیبی روی گذشته و امروز ما داشته و انگار حالا حالاها هم دست از سرمون بر نخواهد داشت.
جنگ های ایران و روس توی دو دوره صفویه و قاجاریه اتفاق می افته و ماها معمولا از اولی خبر نداریم. جنگ اول ما با روس ها تو سال های 1651 تا 53 هست که هیچ کدوم به همدیگه برتری پیدا نمی کنیم اما مواضع ما توی قفقاز مستحکم میشه و از آثار بازمونده در اون دوره مثه مساجد و کاروان سراها و بنادر و مدارس صفوی که تو اون مناطق به جا مونده به خوبی می تونیم اثر اون تفوق رو متوجه بشیم
باز تو سال 1721 و 1722 روس ها قفقاز و نواحی شمالی ایران را تصرف می کنن و بعد نه سال صفوی ها اونو پس می گیرن. مرتبه بعدی تو دوره قاجاره و جنگ ها در یه دوره بیست و پنج ساله زمان سلطنت فتحعلی شاه اتفاق می افته . تو سال های 1804 تا 1813 که با قرارداد گلستان خاتمه پیدا می کنه و اداره بخش هایی از قفقاز به امپراتوری روسیه سپرده می شه و ما با وجودی که می بینیم زورمون به روس ها نرسیده باز تو سال های 1826 تا 1828 سروقت روس ها می ریم و این بار اون فاجعه بزرگتر اتفاق می افته و تا شمال رود ارس سهم روس ها میشه، کلی پول می دیم تا اونا تا ارس عقب بنشینند و تبریز رو خالی کنند و ناچار میشیم امتیازات فراوان دیگه ای هم به روس ها بدیم.
این قضیه جنگ ها رو جلوی ذهن تون نگه دارین و برگردیم به زمان حال و یه مقدمه چنینی دوباره بکنیم و سروقت عواقب جنگ های ایران و روس بریم
اینجا باید بحث «اصالت» و «معاصرت» رو پیش بیاریم. هویت یک چهره با دو نیمرخ، خودشو نشون می ده. یک نیمرخ آن «ثبات» و انعکاس آن در اجتماع و رفتار اجتماعی را به نمایش میگذارد که با «اصالت» معنا پیدا می کنه و به نیمرخ دیگه اون «تغییر» و انعکاس آن تو جامعه و رفتار اجتماعی را به نمایش میگذارد که با «معاصرت» نمود پیدا میکنه.
اگه بخوایم یه جور دیگه این اصالت و معاصرت رو بگیم و برگردیم سروقت جنگ ها باید بگیم: ما تا ندونیم که کی بودیم، نمیتونیم بدونیم که کی هستیم؛ شاید بشه گفت شناخت هستی ما در گرو شناخت تاریخی مائه و تا ندونیم که چه جوری به جایی که هستیم، رسیدهیم، نمی تونیم برای رسیدن به جایی که میخوایم به اون برسیم، بهگونهای برنامهریزی کنیم که هویت مون مخدوش نشه. هویت جای اصالت میشینه و معاصرت تغییراتی هست که تو این مدت سرمون اومده
ببینین یه تغییراتی در دنیا اتفاق می افته که پدران و مادران ما هم توی 235 سال دوره صفویه یعنی 1501 تا 1736 ازش بی خبر نبودن و به مرور در جریانش قرار می گیرن حتا توی اون دو سری جنگی که گفتیم مستقیم باهاش روبه رو می شن اما انگار خیلی بهش توجه نمی کنن. سال ها می گرده و می گرده تا طی اون بیست و پنج سال اون دو تا جنگ پیش میاد و شکست های فضاحت بار. یعنی اون تحویل نگرفتن های پیشنیان که یه مسئله بوده به مرور تبدیل به یه مشکل میشه و این قدر عمق پیدا می کنه که بدل به بحران میشه. این جا اولین نقطه هشیاری و اگاهی رقم می خوره. ما می فهمیم نه تنها عقب موندیم بلکه مدام هم سیلی می خوریم و اگه زودتر نجنبیم و به خودمون نیایم اوضاع از اینی که هست خیلی خیلی بدتر میشه.
موافقین بریم جلو و برسیم به زمان حال؟ اگه دقت کنین پرسش های اون دوره هنوز هم به قوت خودش باقیه. مثلا با وجود سرداران و مردان بزرگ و صاحب بصیرتی مثه عباس میرزا چرا شکست خوردیم؟ _ عباس میرزا رو مثال می زنیم که خب همه تون می شناسیدش و الا رجال بسیار دیگه ای هم بودن که اغلب مردم حتا اسم شون رو هم نشنیدن _چرا وقتی جنگ اول رو باختیم باز سر وقت روسا رفتیم و آب تو لونه شون ریختیم و این همه صدمه متوجه مون شد؟ خودمونیم الان تو ذهن تون دارین شبیه سازی می کنین با وقایع روز و می گین عه! انگار هنوز همینه و در هم چنان بر همون پاشنه می چرخه!
این قضیه در و پاشنه یه جورایی همون اصالت و معاصرته که ازش حرف زدیم. وقتی بحران بالا می گیره دو گروه یعنی که کسانی میهن رو دوست داشتند و روشنفکرا متوجه می شن بروز این بحران از عوارض یه عقب موندگی دست کم صد ساله است و تلاش میکنند با بررسی تاریخی و مشاهده سیر پیش رفت ممالک فرنگی راه حلی برای مشکل به وجود اومده پیدا کنن. این ها دست به نوشتن می برن و شروع می کنن به نشر رساله ها و کتاب ها که اغلب با توجه به سکوت سرد جبرآلود و خفقانی که اون زمان، حاکمیت ایجاد کرده بوده استعاری بوده و به زبان داستان نوشته شده بود. تو ایران هم راحت منتشر نمیشه و کسی که از این چیزا می خونه؛ خیلی خوب باهاش برخورد نمیشه. برون داد اون نوشته ها تو سال 1905 که انقلاب مشروطه اتفاق می افته خودش رو نشون می ده. مشروطه ترجمهٔ واژهٔ کنستیتوسیون فرانسویه. اما ریشهٔ اون دقیقاً معلوم نیست. برخی اون رو کلمهای عربی از مصدر شرط و بعضی اون رو برگرفته از کلمهٔ فرانسوی لا شارت (la Charte) به معنی «منشور» دونستن. رجال دانشمند اون عصر می گفتن که مشروطه به معنای حکومت قانونه، اما نه در عربی و نه در فارسی چنین چیزی نبوده و شاید از ترکان عثمانی وام گرفته شده و وارد فارسی شده. بعضیای دیگه هم مشروطه رو ترجمهای نادرست میدونستند و ترجیح میدادند از همان لفظ کنستیتوسیون استفاده کنند
همین سردرگمی حتا در تعریف لفظ جلوتر که میایم به حکومت پهلوی ها منجر می شه که تناسبی با اون خواست اولیه نداشته. قضیه جنگ ها مشکلات در ارتباطات اقتصاد و فرهنگ هم چنان حل نشده؛ بلکه پیچیده تر ادامه پیدا می کنه و ما به عنوان میراث دارانش هم چنان باهاش دست به گریبانیم. گمان ما اینه که نیاز به بازخوانی اون حرفا که اولین قدم رویارویی با بحران بوده هنوز خیلی خیلی جدیه. متن های دست اول زیادی از اون دوره مونده که یکیش سیاحتنامه ابراهیم بیگه بعدیا که به مرور ممکنه سروقتش میریم سفینه طالبی یا کتاب احمد، تاریخ دخانیه، رساله مجدیه، منهاج العلی، میزان الملل، رساله یک کلمه ، ادب وزرا و کتاب های دیگه که از اون دوره به یادگار مونده
اما این که چرا سراغ سیاحتنامه ابراهیم بیگ رفتیم چون نویسنده اش زین العابدین مراغه ای نه ضد دینه، نه ضد ملت و نه ضد میهن نه فرنگ نرفته و دنیا ندیده. _ خلاصه همه تهمت هایی که ممکنه به یه منتقد بخوره تا حرفش شنیده نشه هیچ کدومش به این بابا نمی چسبه _ مرد مسلمان میهن دوستی بوده که تونسته کتابی داستانی بنویسه شامل انتقاداتی اساسی و مهم از جامعه ایران که بعضی از آنها هنوز هم وارد هستن و در بین مردم ریشه دارن. این کتاب در ایجاد جنبش مشروطه نقش داشته و مطالعه اون در زمان حاضر هم در تصحیح برخی عادات زشت ایرانیان نقش خواهد داشت. به این ترتیب کتابی بدون زمان انقضا محسوب میشه!
کتاب حاصل جمع سه تا کتابه. به تعبیری که ما در رادیو مضمون به کار می بریم کتاب سه نسک داره!
نسک اول یا جلد اول بلای تعصب او
خوب دقت کنین رفت سر وقت تعصب اما چه تعصبی؟ عشق به میهن. عشق به ایران
شخص اول داستان ابراهیمبیگ یه تاجر زاده ایرانیه که تو مصر بزرگ شده و ثروتی حسابی اندوخته. تو عالم خیالش وطن رو بی نقصترین و منزهترین جاهای دنیا میدونه، تا حدی که حاضر نیست هیچ خبر ناگواری رو راجع به ایران بپذیره یا حتی بشنوه. در برابر هر سخن واهی اما امید بخشی دربارهٔ ایران پاداش فراونی می ده و کاری نداره که این حرف چه قدر شدنیه و خلاصه هر خبر بدی رو سیاه نمایی و بن بست نمایی راجع به میهن تلقی می کنه خوشش نمیاد و به هر گوینده ای که از کشورش خوب بگه صله می ده و ازش استقبال میکنه
عشق به میهن چنان در دلش بالا می گیره تا اون جا که سرانجام بهمراه یوسف عمو، مربیش برای زیارت امام هشتم و نخستین دیدارش از میهن از راه عثمانی رهسپار وطن میشه. سر راهش، تو استانبول، تو خونه نویسنده داستان (یعنی زینالعابدین مراغهای) ، نسخهای از کتاب احمد را میبینه و میخوانه (ما در نمره های بعد سروقت کتاب احمد یا سفینه طالبی هم خواهیم رفت). ابراهیمبیگ انتقادات این کتاب از وضع ایران رو جدی نمیگیره و با خود فریبی از کنارش میگذره.
به تفلیس میرسد و نخستین بار، حال و روز غمانگیز ایرانیان مهاجر را از نزدیک میبینه، به خودش دلداری میده که اینجا غربته و در سرزمین اصلی ایران امن و آسایش حکمفرماست. قدم به خاک ایران میگذاره و در هر قدم با ناروایی و مصیبتی اسف بار تر از قبلی روبه رو میشه.
برای ابراهیمبیگ پذیرش حقیقتِ تلخ، دشوارتره. اما جانفرساتر از پذیرش وضع موجود براش سکوت در برابر وضع موجوده
اون در پی راه علاجی برای این مصایب کهنه و ریشهداره ، با اصناف و طبقات مردم جرو بحث میکنه و به مرافعه میپردازه، درجامعه جاهل و عقب ماندهای که منطق «به من چه» در آن حکومت میکند میکوشه از مردم عادی کوچه و بازار گرفته تا اعیان و وزراء ، اونا رو به جانب عمل فعال بکشونه و ارشاد کنه و با وظایف ملی و دینی و وجدانی شون آشناشون کنه
اما اون بخت برگشته رو به جرم فضولی در معقولات کتک میزنند، فحشش می دن و سخت آزرده ش می کنن. عاقبت سرخورده و نومید راه اومده رو بر می گرده و نوشتن سیاحتنامه خودش رو که بنا به وصیت پدرش آغاز کرده بوده به سرانجام می رسونه
یوسف عمو روایت میکند که ابراهیمبیگ با همون اعصاب خسته و فرسوده بازم در غربت دست از محاجه و مرافعه با دیگران برنمیداره تا سرانجام شبی در پی یکی از بحثهای دیوونه وارش دستخوش حریق میشه و مصدوم و مجروح یه گوشه ای می افته کتاب عملا این جا تموم میشه
در نسک دوم یا جلد دوم یوسف عمو ادامه روایت رو می گه. برامون تعریف می کنه که چون ابراهیمبیگ به خودش میاد هوش و حواسش رو از دست داده و جسماً بسیار فرسوده شده. خبر پادشاهی مظفرالدین شاه و آغاز اصلاحات اجتماعی و سیاسی، به زمامداری صدر اعظم امین الدوله ، موجب بهبودی کوتاه، در احوال ابراهیم بیگ میشه. حالا این یعنی چی؟ یعنی این که ابراهیم بیگ و خیرخواهان فکر می کردن حکومت طولانی مدت و نیم قرنی ناصرالدین شاه موجب این همه ویرانی و عقب موندگیه و با مرگ اون و اومدن شاهِ جدید، که بچه سال هم نیست و با سواد هم هست تمام این مشکلات حل میشه _ کلی از حرفایی که راجع به بابی بودن روشنفکرای اون دوره، امروز می گن با استناد به همین علاقه اون مادرمرده ها به پایان سلطنت سلطان صاحب قرانه! و الا روح اونام که حالا خیلی سالخورده شده از چنین اتهامی خبر نداشته_
ابراهیم بیگ تو این فاصله به توصیه و فشار اطرافیانش با محبوبه ازدواج میکند. اما خوشی اینقدری طول نمی کشه و باز خبرهای بد از ایران میرسه. صدر اعظم بر کنار میشه، گروه قدیمی دوباره قدرت رو به دست میگیرن و شخص اول مملکت هم به فسادهای معمول دربار تسلیم میشه و از تعقیب نقشههای آغازین خودش دست برمیداره. نامهها و اخباری که حالا می رسه ابراهیمبیگ رو قدم به قدم سوق می ده به سراشیب جنون و دق مرگی. شخصیت اول داستان میمیره و محبوبه پیکر جان به لب اون رو در آغوش میکشه و همراه اون جان می ده و می میره. تا این جا هم گمانم استعاره ها به درستی ذهن شما رو با خودش پیش برده. میهن محبوبه و دلباخته وطن که با هم در ناامیدی مطلق از میون می رن.
اما در نسک سوم کتاب نویسنده رؤیای یوسف عمو در مصر رو به یاد میآوره که به رهبری پیر روشن دلی به جهانی دیگه میره و ضمن سیر و تماشایی، که صحنههای آن بی شباهت به کمدی الاهی دانته نیست، ابراهیمبیگ رو در بهشت ملاقات میکنه، و در این فضا ادامه بحث و مرافعه ابراهیمبیگ با دیگران دربارهٔ دردهای ایران، با همان تعصب و شور و حرارت، چاشنی طنزی به ماجرا میده.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی