- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
تو قسمت قبل ماجرای فلسطین رو تا اونجا پیش بردیم که دیدیم پیشنهادهایی برای تشکیل شورا مطرح شد و قرار بود صهیونیستها و اعراب مسلمان با هم اداره کشور رو در دست بگیرند اما صهیونیستها این ایده رو نپذیرفتند و اصرار داشتند که کل خاک فلسطین رو میخوان و اساسا سهمی در اداره امور برای مسلمونها قائل نیستند.
در واقع صهیونیستها میگفتند که اون چیزی که توی اعلامیه بالفور در پایان جنگ جهانی اول اعلام شده باید اجرا بشه ولی نظر انگلیسها این بود که اون حرف نادرست بوده و باید به راه حل تازه رسید. این میون اعتصابهای زیادی هم در سراسر منطقه عربی علیه انگلستان شکل گرفت و انگلستان به تکاپو افتاد که به نحوی ماجرا رو فیصله بده و برای همین با مفتی اعظم فلسطین و سران قبائل وارد گفتگو شد اما هم خود صهیونیستها کوتاه نیومدن و هم اینکه نسل تازه اعراب مسلمان نتیجه سازش با انگلیسیها رو مثبت نمیدونستند و ترجیح دادن راه دیگری رو در پیش بگیرند.
این وضعیت آشفته به ایجاد خشونت در منطقه کمک کرد و مدام آشوب اتفاق افتاد. چند نفر از اعراب کشته شدند، بعدش در تشییع جنازه اونها چند تا صهیونیست کشته شدند بعد تشییع جنازه اونا بود، اعراب بهشون حمله شد و این چرخه مدام ادامه پیدا کرد تا اینکه انگلیس تصمیم گرفت با راه حل نظامی موضوع رو خاتمه بده. حالا بریم ببینیم در ادامه سالهای پایانی دهه سی میلادی چه اتفاقاتی داره میفته ...
بیشتر صهیونیستها از بنگوریون اطاعت کردند، صبوری کردند و نتیجهش رو هم دیدند. سال ۱۹۳۸ یه افسر اطلاعاتی انگلیسی، به اسم اورد وینگیت، از یهودیها خواست که نیروی عملیاتی مشترک انگلیسیها و یهودیها رو تشکیل بدند. اون با بقیهی افسرا فرق داشت. مسیحیای بود متعهد به مسئلهی صهیونیسم. وظیفهی دینی خودش میدونست که به یهودیها کمک کنه که فلسطین رو بگیرند. دولت انگلیس خیلی بهش اعتماد نداشت.
این موقع سرلشکری به اسم مونتگومری فرماندهی لشکر 8 پیاده نظام انگلستان رو در قیمومیت انگلیس بر فلسطین به عهده داشت. مونتگومری خودش در سرکوب شورش اعراب که به دلیل مخالفت با مهاجرت یهودیان به راه افتاده بود مشارکت داشت اما به نظرش وینگیت از نظر روحی بیثبات بود. البته صهیونیستها پیشنهاد وینگیت رو به چشم فرصت میدیدن. بالاخره میتونستند رسماً آموزش نظامی ببینند و گروههای نظامی تشکیل بدند. هاگانا هنوز هم یه گروه ممنوعه بود و واردات سلاح و تجهیزات نظامی رسماً غیرقانونی بود.
وینگیت خودشو بیشتر صهیونیست میدونست تا انگلیسی. بیشتر نیروهایی که انتخاب کرده بود از هاگانا بودند که بعدها فرماندهان و رهبران نظامی اسراییل شدند. به هر صورت وینگیت یه گروه نظامی تشکیل داد که از نگاه رهبران صهیونیستها، گروه ضربت اون قسمتی از هاگانا به حساب میومد. حتی از بن گوریون دستور میگرفتند و آژانس یهود، حامی مالیشون بود. انگلیسیها به دلیل خشونت زیاد این گروه، وینگیت رو به انگلیس برگردوندند و روی گذرنامهاش نوشتند که دیگه نمیتونه وارد فلسطین بشه!
همین زمان اوضاع اروپا به هم ریخته بود. سال ۱۹۳۹، ژابوتینسکی و بگین تو اروپا نگران اوضاع بودند و میخواستند هر چه زودتر یهودیها رو به فلسطین ببرند. تابستون ۱۹۳۹، اعراب فلسطین بدبخت شدند. جنگ، تمام زمینهای کشاورزی رو از بین برده بود، هیچ مالی نداشتند و منابعشون تموم شده بود. اما با کمک سرویسهای پروپاگاندای آلمان و ایتالیا، خبر خشونت انگلیسیها به کشورهای عرب دیگه رسید و خشم مردم رو برانگیخ
ت. انگلیس به متحداش تو غرب آسیا و هند نیاز داشت و باید موضوع رو زودتر جمع میکرد. انگلیسیها همایشی برگزار کردند تا دربارهی سازش صحبت کنند و از تمام کشورهای عربی دعوت کردند تا نظر بدند. البته هیچ فلسطینی مبارزی به این همایش دعوت نشد تا صهیونیستها بتونند با خیال راحت با این کشورهای عربی که توی درگیری نبودند، صحبت کنند. به صهیونیستها گفتند این آخرین فرصته تا با اعراب صلح کنید. اگه جواب نداد هر طور که صلاح بدونیم عمل میکنیم. تمام راهحلهای اعراب به توقف مهاجرت یهودیها و ایجاد دولتی به نمایندگی از جمعیت ساکن منطقه ختم میشد. دیوید بن گوریون تا وقتی که یهودیها جمعیت اکثریت نشدند، هر نوع برنامهی ایجاد دولت رو رد میکرد. مذاکرهکنندههای انگلیسی از رویکرد صفر و صدی صهیونیستها خسته شدند. کابینهی انگلیسی برای تصمیمگیری جمع شدند و نخست وزیر، نویل چمبرلن، یه حرفی زد که خیلی مشهور شد. اون گفت: ما باید موضوع فلسطین رو با توجه به تحولات جهانی بررسی کنیم. اگه قرار باشه از یه طرف حمایت کنیم، بهتره از یهودیها حمایت کنیم.
صهیونیستها فکر کردند که انگلیسیها دیگه باهاشون همراه شدند. گروههای شبهنظامی صهیونیستی حملاتشون علیه اعراب رو بیشتر کردند تا مذاکرات شکست بخوره. ۲۷ فوریه صهیونیستها تو یه بمبگذاری ۳۸ فلسطینی رو کشتند، اما نتیجهای که میخواستند به دست نیومد. ماه می ۱۹۳۹ انگلیس اعلام کرد میخواد بالاخره دولتی ملی تو فلسطین ایجاد کنه و وظیفهداری رو تموم کنه. از زمان اعلامیهی بالفور، وایزمن سعی کرد نیت اصلی صهیونیستها رو از دولت انگلیس مخفی نگه داره. ۲۲ سال بعد از انتشار اون اعلامیه، صبر صهیونیستها تو فلسطین تموم شد و دیگه نمیتونستند حفظ ظاهر کنند. انگلیس تو سندی که منتشر کرد اینطور القا کرد که انگلیس قصد نداره فلسطین رو دولتی یهودی کنه و این کار نشدنیه و هدفش تغییر فرهنگ و زبان مردم عرب نیست. انگلیس گفت این برخلاف تعهدات ما به مردم عربِ تحت وظیفهداری انگلیسه.
انگلیس در واقع تو این سند اعلام کرد که ما نیم میلیون یهودی رو به این سرزمین آوردیم و دیگه تعهدی نداریم و حالا وقت ایجاد دولته. مهاجرت یهودیها به ۱۵ هزار نفر در هر سال طی یه دورهی پنج ساله و مجموعاً ۷۵ هزار نفر در شرایط خاص محدود شد. انتقال زمین به آژانس یهود یا صندوق یهود در بیشتر کشور ممنوع میشد. انگلیس تلاش میکرد تا دولت مستقل فلسطین طی ۱۰ سال آینده شکل بگیره و وظیفهداری تموم بشه. زمانی که صهیونیستها به این سند دست پیدا کردند، خیلی عصبانی شدند و گفتند غیرقانونیه. دیوید بن گوریون این سند رو بزرگترین خیانت مردم متمدن علیه نسل خودش معرفی کرد. رهبران صهیونیسم خواستار جنگ علیه انگلیس شدند. چند دهه بعد که به قضیه نگاه کنید، شاید فکر کنید صهیونیستها ناشکری میکنند. اگه کمک انگلیس نبود صهیونیستها به هیچ کدوم از دستاوردهاشون نمیرسیدند. انگلیسیها در حمایت از پروژهی صهیونیسم، نفرت جهان عرب رو به جون خریدند. هر چیزی صهیونیستها داشتند، از صدقه سر انگلیسیها بود.
صهیونیستها از اول امیدوار نبودند که اوضاع به این سرعت پیش بره. انگلیسیها جمعیت عرب رو در هم کوبیده بودند. حدود ده درصد جمعیت مرد عرب کشته، زخمی یا تبعید شده بودند. این ده درصد رو اتفاقی نزده بودند. یعنی آدم عادی و بیآزار و خنثی نبودن. هر کسی که قدرت رهبری و مبارزه داشت، از صحنه خارج شده بود. در مقابل صهیونیستها منسجم، مسلح و آموزشدیده بودند. بین سالهای ۱۹۳۷ و ۱۹۴۰ بگین و مابقی اعضای بتار توی اروپا، ۱۸ هزار صهیونیست رو که اکثراً مرد آموزشدیدهی آمادهی رزم بودند، به فلسطین آوردند. بعد از فروکش کردن شورش اعراب، بن گوریون به دوستی گفت که اعراب دیگه هیچ کاری نمیتونند بکنند. فقط مونده تغییر نظر انگلیسیها یا بیرون کردنشون تا مابقی یهودیهای اروپا بتونند بیاند اینجا و دولت یهودی رو ایجاد کنیم. اما سه ماه بعد، هیتلر به لهستان حمله کرد و یهودیهای زیادی زیر سلطهش رفتند.
تئودور هرتزل، پدر معنوی صهیونیسم و همون کسی که تو قسمتهای ابتدایی پادکست دربارهاش صحبت کردیم، تو یادداشتهای خودش میگه: اگه یهودیها روزی به سرزمین خود، یعنی فلسطین برگردند متوجه میشند که به هم تعلق ندارند. اونا قرنهاست که توی ملیگرایی متفاوتی زندگی میکنند. تنها وجه اشتراکشون فشاریه که از خارج وارد میشه.
این مسئله فشار خارجی رو خیلی باید جدی گرفت. هیچی مثل تهدید خارجی نمیتونه اتحاد و انسجام ایجاد کنه. این همون تاثیر جنگه که مردم رو در برابر قدرت خارجی کنار هم میاره و تفاوتها و گروهبندیها کمرنگ میکنه. آلمان در جنگ اول، آمریکا در زمان جنگها داخلی و حتا تا همین امروز این موضوع رو میشه رد گیری کرد. اینکه یه دشمن خارجی برای خودت تعریف کنی و اونقدر مردم رو ازشون بترسونی که همه اختلافات و تفاوتهای درونیشون رو فراموش کنند و با هم متحد بشن.
یهودیهای اون دوران، خیلی متکثر بودند. زبان و فرهنگ و سواد متفاوتی داشتند. یهودیهای شوروی کمونیست، یهودیهای آلمان، یهودیهای ایالات متحده، یهودیهای غرب آسیا و ایران و غیره، خیلی با هم تفاوت داشتند و وجه اشتراک زیادی بینشون نبود. کمی دربارهی اختلاف یهودیهای محافظهکاری که تو فلسطین بودند و مهاجرایی که از اروپا اومده بودند صحبت کردیم. الان باید دربارهی صهیونیستهایی که تو این پادکست اسمشون رو اوردیم بگیم تا بیشتر با این اختلافات آشنا بشیم.
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی