- دانلود فایل صوتی
-
متن قسمت
-
روزها در راه ـ تقدیم نامه ـ سید حسن تقی زاده
سلام به دوستان
شما شنونده صدای من از پادپخش روزها در راه هستید. روزها در راه را که شروع کردم این ایده در سرم بود که هر شماره را به یکی از بزرگان فرهنگ کشور که بر شکلگیری بنیان اندیشههای من و هم نسلانم موثر بودند، پیشکش کنم. راسیتش نخستین فردی هم که در ذهنم بود آقای دکتر محمدجعفر محجوب بودن، که همین عبارت سلام به دوستان که در دیباچه هر قسمت از زبانم میشنوید یادگار درسگفتارهای ایشان است.
رفته رفته که پیش اومدیم تقدیم نامهها که پایان بخش هر شماره روزها در راه بود فربهتر شد و شکل و شمائل خودش را شادابتر پیدا کرد و در واکنشهایی که از شنوندگانم گرفتم بیشتر مورد توجه قرار گرفت و این درخواست خرد خرد قوت گرفت که این ها را جداجدا هم منتشر کنیم.
حالیا شما صدای مرا به این مقصود میشنوید. اکنون تقدیم نامه شماره بیست و شش که در تاریخ ۱ مهر ۱۴۰۰ منتشر شده پیشکش به آقای سید حسن تقی زاده
این شماره رو به یکی از شخصیتهای برجسته و اثرگذار و جنجالبرانگیز ایران معاصر پیشکش میکنم؛ مردی که بیش از نیم قرن در بزنگاههای حساس تاریخی در مناصب کلیدی قرارگرفت و نقشآفرینی کرد و به قول بیهقی جهان خورد و کارها راند، هجرت کرد و تبعید شد و گرسنگی کشید و دشنام شنید البته نه به خاطر کارها سیاسیش؛ بلکه به واسطه فعالیت های فرهنگیش. پیرمردی که سردوگرم روزگار چشید و مهر ایران در سرتاسر جانش تابید سیدحسن تقی زاده
زندگی تقیزاده «طوفانی» و لبریز از فراز و نشیب بود. او که طلبه علوم دینی بود و از یک خاندان روحانی برآمده بود، در گذر روزگاران به یکی از تندروترین منادیان «تجدد» تبدیل شد و نوشت:«ایران باید ظاهراً و باطناً، جسماً و روحاً فرنگیمآب شود و بس» و این عقیده را در نشریه پیشرو «کاوه» به خط جلی نستعلیق نوشت. هرچند سالها بعد، این سخنش را توضیح داد و تعدیل کرد اما منتقدانش راضی نشدند اون جا که گفت
من مردم را بیست و هفت سال قبل به اخذ « تمدن فرنگی » از ظاهر و باطن و جسمانی و روحانی تشویق کردم، هیچ وقت، قصدم این گونه تقلیدهاي مجنونانه و سفیهانه تجملی نبوده. بلکه قصد از تمدن ظاهری فرنگی پاکیزگی لباس، مسکن و ّ امور صحی و تمیزی معابر و آب توی لوله، و آداب پسندیده ظاهری و ترک فحش قبیح در معابر.... آمدن سر وقت، اجتناب از پر حرفی... و بی قیمتی وقت بوده و مراد از تمدن روحانی میل به علوم و مطالعه و بنای دارالعلوم ها و طبع کتاب و اصلاح حال زنان و احتراز از تعدد زوجات و طلاق بی جهت و درستکاری دفع فساد و رشوه بود
بدبختانه ما نه تمدن ظاهری فرنگستان را گرفتیم نه تمدن معنوی آن را، از تمدن ظاهری جزء فحشا و قمار و لباس میمون مآب و خود آرایی با وسایل وارده از خارج، و از تمدن باطنی آنها نیز چیز نیاموختیم جز آنکه انکار ادیان را بدون ایمان به یک اصل و یک عقیده معنوی، که فرنگی مآبان ما آموختند
طوفان زندگی از این انقلابی سرسخت، سیاستمداری میانهرو و محافظهکار و عملگرا ساخت و او را از یک «مشروطهطلب غیرمشروعهخواه» پرآوازه به دولتمردی که از ارکان حکومت ضد مشروطه رضاشاه بود، تبدیل کرد. این وکیل تندرو مجلس مشروطه؛ این«سید دمکرات» کههم محمدعلیشاه به خونش تشنه بود و هم علمای عظام نجف حکم به فساد مسلک سیاسیاش داده بودند و هم مشروطهطلبان بزرگی چون سیدعبدالله بهبهانی با او دشمن بودند و هم امثال کسروی و دهخدا به او دشنام میدادند- شد کارگزار حکومتی که آزادی سیاسی و نظام پارلمانی را که خونبهای شهیدان مشروطه بود به مسلخ می برد. طرفه اینکه تقی زاده از مهمترین مخالفان به سلطنت رسیدن سردار سپه هم بود اما به مقتضای "مصلحت" و "منفعتی" که قطعاً شخصی نبود و ملی بود، با "تجدد آمرانه" شاه چکمهپوش همراه شد و والی و وزیر و سفیر حکومت رضاشاه شد. چنین شد که این سیاستمدار پاکدست به عنوان وزیر مالیه امضایش پای قراردادی قرار گرفت که تمدید خسارتبار امتیاز نفت را در پی داشت. سالها بعد شهادت تاریخی او در مجلس شورای ملی، مبنی بر«آلت فعل»بودنش، هر چند در کشاکش مبارزه برای ملی شدن نفت، بسیار به کار مذاکرهکنندگان ایرانی آمد اما منتقدانش را راضی نکرد.
پناهنده شدن به سفارتخانه انگلیس از بیم جان، در بحبوحه کودتای روسی محمدعلی شاه علیه تشکیلات نوپای مشروطه، برای همیشه داغ انگلیسی بودن را بر پیشانی تقی زاده نشاند. اقامت و سفارت او در لندن و انتساب او به لژهای فراماسونری نیز این نسبت را محکمتر جلوه داده است. اما در کارنامه او مبارزه آشکار با انگلستان در ایام جنگ جهانی اول وجود دارد و در اسناد و گزارشهای انگلیسی نیز او را ایراندوستی ضد انگلیس لقب داده اند. اسناد و نامههای محرمانه تقیزاده نیز نشان می دهد که او به مصالح و منافع ایران سخت متعهد بوده است اما این اسناد منتقدانش را راضی نکرد و نمی کند.این فهرست را همچنان می توان ادامه داد...
به هرروی نام تقیزاده با اصلاحات اجتماعی و سیاست و فرهنگ و دانش ایران معاصر پیوند خورده است. درباره کارنامه او هر کسی بر حسب فهم یا وهم گمانی دارد تا به آنجا که هالهای از هیاهوهای برخاسته از دوستیها و دشمنیها، سیمای حقیقی او را در حجاب ستبری از ابهام و ناشناختگی فروبرده است.
مخالفان تقیزاده طیفهای رنگارنگ و ای بسا متضادند؛ از نیروهای مذهبی مخالف فرنگیمآبی و غربزدگی و سکولاریسم تا طرفداران دکتر مصدق تا بخشی از وابستگان به حکومت پهلوی تا عده ای از روشنفکران لائیک و نیز چپها و بخصوص چپها و بالاخص تودهایها؛ چون تقیزاده مخالف بزرگ سیاستهای روسیه تزاری و شوروی کمونیستی بود و همسایه طماع شمالی را خطری برای تمامیت ارضی ایران میدانست. این مخالفان هریک به دلیلی و از منظری تقیزاده را نقد و انکار میکنند و او را وابسته و غربزده و خیانتپیشه و سازشکار و ملعون میدانند.
دکتر محمدامین ریاحی وقتی رئیس انجمن ادب و سخنرانی دانشجویان دانشکده ادبیات بود؛ تقیزاده را برای سخنرانی دعوت کرده بود.
این حکایت را از دهان سید حسن تقیزاده در دانشگاه تهران شنیده. ریاحی گفته و بعدها نوشته که تقیزاده هنگام نقل حکایت به گریه افتاد و دانشجویان هم با او گریستند. زرینکوب هم این حکایت را از تقیزاده شنیده و سالها بعد داستان دلاویز «درختهای دهکده» را نوشته و من اون رو را از کتاب خاطرات تقیزاده نقل میکنم:
«مثالی از احساسات اسلامی و ایرانی مردم آنجا [= نواحی جنوبی و شرقی قفقاز] قصهای است که در مسافرت خودم بدان منطقه در حدود سنه ۱۳۱۶ قمری دیدم؛ وقتی که پس از سه روز طی مسافت از تبریز به چاروادار در آخرین منزل که قریه سوجا، نزدیک جلفا باشد، خوابیدم. از اهالی آنجا شنیدم که یکی گفت وقتی به آن طرف رود ارس یعنی قفقازیه رفته بود در دهی به اسم یاجی نزدیک رود ارس. روزی دید جمعی از اهل قریه در میدان ده دور هم نشستهاند و چند نفر پیرمرد در میدان نهال چنار کاشتهاند و هر روز مراقبت و آبیاری میکنند. پس روزی به آنها گفت: عمو چرا این همه زحمت به خودتان میدهید. این چنارها سالها میخواهد که درخت تناور و سایهدار شوند و شما با این سن و سال رشد و بزرگی آنها را نمیبینید. پیرمردها گریه کردند و گفتند: پسر! ما از خدا همین قدر عمر میخواهیم که این چنارها بلند و تناور شوند و اینجاها باز ملک ایران گردد و مأمورین مالیاتی ایران اینجا برای جمع مالیات بیایند و ما قادر به ادای دین مالیاتی خود نباشیم و آن مأمورها پاهای ما را به این چنارها بسته و شلاق بزنند... خانوادۀ من و پدر من [= تقیزاده] دارای همین احساسات بودند».
زرینکوب بخش آخر سخن تقی زاده را چنین نوشته: تا در آن روز دور این درختان برقصیم و پایکوبی کنیم و شاد و مستانه فریاد بزنیم: زنده باد ایران... زنده باد ایران!...
همین جا تا سخن به پایان نرسیده باید توضیح بدهم که تقدیمنامهی روزها در راه بر پایه نوشتهها و مصاحبهها و تکنگاریهایی که از استادان یا در ستایش استادان نوشته شده و یا حاصل موانست خودم با برخی از آن با بزرگواران یا فرزندگانشان بوده. همینطور یادداشتهای روانشاد ایرج افشار در کتاب نادره کاران، یا نوشتههای دوستم میلاد عظیمی در کانال تلگرامی نور سیاه و مواردی از این دست.
برای هر نمره معمولا ابتدا آن چه از اون فرد در ذهن دارم رو مینویسم بعد گشتی لابهلای اوراق میزنم و مطالبی جمع میکنم و با جابجا کردن و پس و پیش کردن مطالب گردآمده صورت مطلوب روزها در راه را از دل آن برمیسازم.
خوشحالم که دوستانی مثل شما همراهم هستید
ادامه
-
-
عکسها
-
-
ویدئوها
-
موسیقی