You are currently viewing رادیو مضمون | فصل دوم: امام موسی صدر | قسمت اول

رادیو مضمون | فصل دوم: امام موسی صدر | قسمت اول

  • دانلود فایل صوتی
  • متن قسمت
    •  امام موسی صدر | قسمت اول

        خاندان صدر شاید برای بعضی قضیۀ فلسطین، مسئله‌ای صرفاً سیاسی و قومی باشه و برای بعضی دیگه مسئله‌ای صرفاً الهیاتی، بینِ دعوایِ فلسطینی یا عرب و اسرائیلی از یک‌‌طرف؛ و جدال مسلمون و مسیحی با یهودی از طرف دیگه. یا حتی مسئله‌ای ایدئولوژیک بین قوم‌گرایی و اسلامگرایی از یک‌طرف و صهیونیسم از طرف دیگه.... اما مسئله دقیقاً اینجاست که اون دعوی الهیات یهودی علاوه بر تاریخی که داره و جدالی که در 1948 با شکل‌گیری دولت اسرائیل روی نقشۀ خاورمیانه ظاهر شده، «أرض موعودش» بر روی نقشه از رود اردن تا نیل، یا به‌تعبیری که در سفر پیدایش در عهد عتیق برای توصیف ابعاد زمینیِ بهشت موعود یا باغ عدن آمده و از جیحون تا دجله و فرات و فراتر از آن گسترده است و با سرزمین متبرک و مبارک حول مسجدالاقصی چنان‌که در قرآن و در داستان اسراء پیامبر آمده، روی زمین با هم تلاقی دارند؛ همون‌طور که با داستان تولد مسیح در بیت‌اللحم و به صلیب کشیده شدنش و دفن و قیامتش در اورشلیم در ایمان مسیحی و باور مسیحیان. این البته عجیب نیست چون که هر سه دین خداباور، نسب به ابراهیم خلیل می‌برند و تبارهای توحیدی مشترک دارند؛ گو این‌که تعلبیر بین خدای جبار و حسود در روایت یهودی با خدای رحمان رحیم در قرائت محمدی و خدای مقتدر مصلوب در برداشت مسیحی تمایزهایی هست. باری، در این برنامه صحبت ما بر سر جبل‌عامل و فرزندی از فرزندان عاملیه؛ قبل از این که برسیم به این‌که بگیم او گویندۀ این جملۀ معروفه که «اسرائیل شر مطلقه»؛ خواستیم بگیم که به‌سبب مهاجرت‌های پیاپی یا تبادل فرهنگی و بازرگانی پیوندهای عمیقی بین مردمان جنوب و شمال شبه‌جزیرۀ عربی و منطقۀ شامات و بین منطثۀ جبل‌عامل و الجلیل وجود داشته. دو سرزمینی که در آن سوی شامات، بین سهل و جبل و بین نهر و دریا قرار داشته، جایی که زمین و آسمان به هم می‌رسیدن و مهد انبیا و رسولان و عالمان بسیاری بوده. تا جایی که در بعضی تفاسیر منظور از «من‌حولها» در آیۀ اول سورۀ اسرا را «جبل‌عامل» هم دانسته‌اند. پهنۀ سرزمین متبرکی که از جبل‌عامل تا قدس و از نهر اردن تا طورسینا گسترده شده، به‌قول فرانسوی‌ها «به‌توان 3 مقدسه!» به یاد داشته باشیم که، تقسیم مرز‌های جغرافیایی با ترسیم خطوط استعماری هم نتوانسته این ارتباط و دلبستگی اهالی جنوب از مسلمان اهل‌سنت و شیعی و مسیحی به سرنوشت یکدیگر را و نسبت به سرنوشت اهالی همسایۀ جنوبی، فلسطین را از بین ببرد...... فراموش نکنیم که دوران تبعید بعضی از علمای شیعه مثل سیدعبدالحسین شرف‌الدین در عهد عثمانی و دوران قیمومیت انگلیس در شهرهای شمالی فلسطین گذشته و جبل‌عامل در دوران عثمانی بخشی از ولایت عکا بوده که امروزه در فلسطین اشغالی قرار داره؛ مردمی رو که در جنوب لبنان و شمال فلسطین قرن‌ها با هم از هر دین و قومیتی زندگی کردن، داد و ستد داشتن، ازدواج کردن، در سفر و حضر با هم بودن، عاملی بیرونی به دشمنی کشاند: خصلت جباری قومی که خودش رو برگزیدۀ خدا می‌دونست و به قول مرد این روایت، نام مقدس خداوندگار را هم با این کار آلوده کرد. باید فرصت دیگری باشه تا از پیوندهای شیعی این سرزمین هم بگیم؛ از کاروان اسرای کربلا که در بعلبک سیده‌خوله دختر امام‌حسین و در عسقلان، اشکلون فعلی، به‌روایتی رأس مطهر اباعبدالله رو به یادگار گذاشته. جبل عامل یا لبنان کوچک، مهدِ شیعیانِ دوازده‌امامی، از مردمانِ یمنی‌تبارِ قبیلۀ عامله بوده؛ یمنی‌هایی که، تشیع‌شون رو در مرحلۀ اول مدیون علی بن‌ابی‌طالب(ع) اند و بعد رسوخش رو وامدار ابوذر غِـفاری.... .مردی که امروز داستان زندگیش رو روایت می‌کنیم، مردیه از تبار عاملی، که شهروند ایرانه و  سرنوشتش یکی از معماهای پیچیدۀ قرن بیستم شده: ... سیدموسای صدر. چرا از موسای صدر حرف می‌زنیم؟ چون روایت صدر، روایتی اشنا و فراموش نشدنیه؛ نه فقط روایت انسانی گمشده بلکه روایت انسانیتی فراموش‌شده‌اس در دعواهای سیاسی و معامله‌های قرن؛ .... داستان هجرت و جهاد و ازخودگذشتگی برای وطنیه که می‌تونه ایران و لبنان و فلسطین باشه؛ .... و برای انسان محروم. روایتی که زمان و مکان نداره؛ هرچند در تاریخ و جغرافیای خاصی اتفاق افتاده. ... درس‌هایی در زندگی سیدموسای صدر هست که او را انسانی دست‌یافتنی می‌کنه؛ الگویی برای زیست مؤمنانه در دنیای مدرن؛ نه اسطوره‌ای بیرون از تاریخ. سیره و سرنوشت سیدموسای صدر نشون می‌ده که میشه انسان بود، سری در آسمان داشت و پایی روی زمین و مؤمنانه در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی وارد شد و تردامن نشد. در اوایل هزارۀ اول هجری قمری و در روزگاری که ستارۀ اقبال صفویان در ایران درخشیدن گرفته بود، حکومت عثمانی در شام و جبل‌عامل بر شیعیان سخت گرفت. مشهوره که در فتنۀ احمدپاشا (والی عکا که از شدت کشتار به جزار یعنی قصاب و سلاخ معروف شده بود) به مدت سه ماه نانوایی‌های عکا از کتاب‌های فقهی و علمی علمای جبل‌عامل روشن بود..... خانوادۀ شرف‌الدین که به ابراهیم اصغر فرزند امام موسی‌بن‌جعفر نسب می‌برد و در روستای شحور در نزدیکی صور ساکن بود، همانند دیگر خاندان‌های ریشه‌دار شیعی از این دست‌درازی‌ها در امان نموند. سیدصالح شرف‌الدین، ماه‌ها در عکا زندانی بود و علوه بر کتابخانه‌ای که میراث مکتوب خود و نیاکانش بود، فرزندش را هم از جور جزار از دست داد. آغوش ایران شیعی به‌مثابۀ وطن هر شیعۀ مظلوم گشوده بود؛ هجرت ازجبل‌عامل به ایران نه‌تنها امنیت و رفاه، بلکه گاه تمکن و مسئولیتی به مهاجران برگزیده می‌بخشید. تجربۀ امثال محقق کرکی، شیخالاسلام شاه‌اسماعیل، و بهاءالدین عاملی، معروف به شیخ بهائی، پیش روی مهاجران تازه بود. نیاز صفویان به فقیهان شیعه برای تأمین مشروعیت حکومت و سازماندهی فقهی دیوان سالاری شون، منزلت فقیهان جبل‌عامل رو بالا برده بود. .... افرادی از این خانواده پیشتر به ایران و عراق آمده بودن و در اصفهان و مشهد و عتبات عالیات تحصیل و تدریس کرده بودند.... سیدصالح آهنگ عراق کرد فرزندش سیدمحمد معروف به سیدصدرالدین هم در پی او جبل‌عامل را به مقصد بغداد و نجف و بعد یزد ترک کرد و در نهایت در اصفهان مستقر شد؛ با دختر استادش شیخ جعفر کاشف‌الغطاء ازدواج کرد و بعد از سال‌ها تدریس در اصفهان سال‌های آخر زندگیشو در نجف گذروند و همان‌جا هم دفن شد..... آنچه در ایران و عراق «خاندان صدر یا آل‌الصدر» نامیده میشه، بازماندگان دو فرزند وی سیداسماعیل و سیدمحمدعلی معروف به آقامجتهد هستند...... آقامجتهد در جوانی فوت کرد و فرزندانش تحت کفالت برادرش بزرگ شدند. خانواده‌های صدری دیگری هم هستند که با اسامی دیگری مثل خادمی و مستجابی مشهورند. سیداسماعیل صدر، پدربزرگ موسای صدر داستان ما، در اصفهان به دنیا اومد، اما پس از سال‌ها تدریس در حوزه‌های علمیۀ نجف و سامرا و کربلا در کاظمین و کنار مرقد جدش امام موسای کاظم ماندگار شد. با وفات استادش میرزای شیرازی بزرگ، که فتوای تحریم تنباکو به او منتسب شده، مرجعیت دینی‌ش در عتبات عالیات تحقق پیدا کرد. از سیداسماعیل چهار پسر باقی موند: سیدمحمدمهدی که جد مقتدای صدر و پدرش سیدمحمد صدر، مشهور به شهید صدرثانیه ؛ .... سیدصدرالدین که پدر حاج‌آقا رضای صدر و سیدموسی صدره ، .... سیدمحمدجواد ..... و سیدحیدر که پدر سیدمحمدباقر صدر، مشهور به شهید صدر اوله. سیدصدرالدین دوم سیدمحمدعلی صدر معروف به سیدصدرالدین، دومین کسیه که در خاندان صدر با لقب صدرالدین شناخته میشه. او در واپسین سال قرن سیزدهم هجری قمری در کاظمین به دنیا اومد و در کنار شاگردی پدر، نزد شماری از مراجع عظام تقلید ساکن عتبات مثل میرزای نایینی (نویسندۀ کتاب تنبیه الامه، مهم‌ترین رسالۀ سیاسی در دفاع دینی از حکومت مشروطه)، آخوند خراسانی و سیدکاظم یزدی صاحبان کتاب‌های مکاسب محرّمه و عروةالوثقی، دو متن فقهی معتبر که امروزه هم در سطوح عالیه در حوزه های علمیه تدریس می شوند، شاگردی کرد. آقا سیدصدرالدین همزمان، در جریان‌های روشنفکری ادبی و حرکت اصلاحی شیعی که در عراق و جبل‌عامل جریان داشت هم در جریان اصلاح آموزشی و ساخت مدارس جدید و هم نگارش مقالات روشنگرانه در مجلات عربی عراق و مصر و لبنان مثل المنار و الرسالۀ و العرفان مشارکت داشت..... این دوران با انقلاب مشروطه در ایران مصادف بود و استادان سیدصدرالدین از دو طیف هوادار مشروطه و مخالف آن بودند. شاید تجربۀ ناکامی مشروطه و سرنوشت استادانش، در رفتار سیاسی صدر و حزم و احتیاط بیشترش در سال‌های پرالتهاب جنگ جهانی و استبداد نیمۀ دوم حکومت پهلوی اول مؤثر بود. این خطوط کلی، بعدها در پیشانی کارنامه فرزندش موسی کم‌وبیش دیده و خوانده می‌شه. خود او دربارۀ رابطۀ خودش و پدرش گفت: «من پدرم را الگوی خود در زندگی می‌دانم.» اما دست سرنوشت سید صدرالدین صدر را از عراق دور کرد تا این بار در ایران تجربۀ دیگه‌ای رو از سر بگذرونه. داستان از این قراره که چهار فرزند سیداسماعیل صدر با چهار دخترخالۀشان، دختران آیت‌الله شیخ عبدالحسین آل‌یاسین ازدواج کردن. در این میون همسر صدرالدین جوان و دو فرزندش به بیماری سختی مبتلا شدند. دو پسر او از این بیماری جان سالم به در نبردند و مادر، پریشان و خسته نیازمند پرستاری تمام‌وقت شد. به‌رسم عراقی، خانوادۀ همسر پیشنهاد کردند که صدرالدین همسری دیگه اختیار کنه؛ ولی او این کار رو خلاف ادب و اخلاق و مروت می‌دونست؛ خاصه که نسبت مضاعف و تودرتوی خانوادگی هم در میان بود. در قبال این معضل اخلاقی، او با اصرار خانواده هجرت از عراق رو انتخاب کرد و این بار به مشهدالرضا پناه برد و از جوار پدر به مجاورت پسر شتافت. شاید ترجمان این نسبت میان سیدصدرالدین و علی‌بن‌موسی‌الرضا را بشه در اسم پسرانش پیدا کرد؛ همون‌طور که نام شش دختر از هفت دخترش هم از القاب حضرت زهراست. این فرزندان حاصل ازدواج آقاسیدصدرالدین با صفیه‌خانم، دختر کم‌سن‌وسال حاج‌آقاحسین طباطبایی قمی، مرجع تقلید مبارز دوران رضاشاهی در حوزۀ مشهد هستند که بعدها در کربلا به مرجعیت مطلقه رسید. سیدصدرالدین تا سال 1304 شمسی به تدریس و وعظ در مسجد گوهرشاد مشغول بود و دست ‌راست آیت‌الله قمی در ادارۀ حوزۀ مشهد شمرده می‌شد. در این سال‌ها آقارضا و علی‌آقا و صدیقه‌خانم در مشهد متولد شدند. در این مدت او دوبار به نجف رفت، بار نخست به‌مناسبت بیماری و وفات پدرش و بار دوم بین سال‌های 1304 و 1306 شمسی برای استفاده از درس میرزای نائینی و آقا سیدابوالحسن اصفهانی. زمانه با انقراض قاجاران و روی کارآمدن رضاخان سردار‌سپه با لقب رضاشاه پهلوی دگرگون شده بود؛ اما هنوز بوی تداوم سنت در دهۀ اول حکومت چهلوی اول به مشام می‌رسید. هنوز زمزمۀ لباس متحدالشکل و کشف حجاب و دین‌ستیزی به گوش نمی‌رسید؛ خود شاه در دسته‌های عزاداری نظامی حاضر می‌شد و سینه می‌زد. حاج‌شیخ عبدالکریم حائری یزدی در آغاز قرن جدید هجری شمسی، در فروردین 1300، از سلطان‌آباد، یا همان اراک امروزی، به قم آمده بود و در جوار حرم حضرت معصومه، با تجدید بنای مدرسۀ فیضیه حوزۀ علمیۀ قم را رونق دوباره‌ای بخشیده بود..... با دستور شاه، نوسازی قم هم با ساخت خیابان‌های جدید در کنار حرم و تبدیل قبرستان بزرگ و قدیمی بابلان به خیابان‌های مدرنی مثل ارم و آستانه و باغ ملی آغاز شد. در حوالی سال‌های 1306 و 1307 سیدصدرالدین صدر به قم آمد تا در کار تدریس و تربیت طلاب، کمک‌کارِ حاج‌شیخ باشد. پیامد این همکاری، اشتراک و انتقال تجربۀ تحصیل و تدریس در حوزه‌های علمیۀ نجف، کربلا، کاظمین، سامرا و مشهد به حوزۀ علمیۀ قم بود که با روحیۀ نوگرایانۀ آقای صدر آمیخته بود؛ گو این‌که در این تحول نوگرایانه به سبب عدم همراهی جناح سنتی حوزه ناکام ماند. در چهاردهم خرداد 1307 فرزند چهارم سیدصدرالدین در محلۀ گذرعابدین قم، محله‌ای سنتی بین محله‌های الوندیه و عشقعلی و در نزدیکی گذرخان و گذر جدا به دنیا آمد. نامش را به‌نشانۀ ارادت پدر به جد اعلایش «موسی» گذاشتند؛ ....آقاسیدصدرالدین و دایی نوزاد، حاج‌عباس آقای نجاتی، شناسنامه را به اسم «آقامیرزا موسی صدر مقدم» گرفتند. بعدها در ثبت احوال با قوانین حذف الفاب و عناوین، «سیدموسی صدر» در شناسنامه ماند. اسم علی و رضا و کاظم در برادران این ارادت به امامان خفته در مشهد رضوی و مشهد کاظمی رو به‌خوبی نشان می‌ده. تولد موسی با دشواری برای مادر و کودک همراه بود و آقاسیدصدرالدین با استغاثه به حضرت معصومه حاجت گرفت. بعدها صفیۀ جوان در خواب دید که نگین انگشترش گم شده؛ اون وقت نمی‌دونست که تعبیر خوابش ربوده‌شدن فرزندش موسی باشه! خیلی به او وابسته بود و هر مشکلی داشت صبر می‌کرد تا آقاموسی بیاید و به او بگوید! بی‌بی تا آخر هم اسم آقاموسی رو با اشک و آه برد و چشم انتظار از دنیا رفت. سال 1308 در سفری زیارتی به مشهد زمینۀ سکونت مجدد و تدریس و امامت جماعت در مسجد گوهرشاد برای آقاسیدصدرالدین فراهم شد. این‌طور بود که سال‌های کودکی سیدموسی در مشهدالرضا گذشت. از 1307 تا 1314 پهلوی اول رفته‌رفته آفرینی پرداخت در پی اجرای سیاست‌های نوسازی برآمد و با قانون لباس متحدالشکل اوضاع برای  روحانیان و طلاب در پوشیدن لباس روحانیت سخت شد. لازمۀ پوشیدن لباس روحانیت داشتن جوازی بود که صدور آن در اختیار معدودی از مجتهدین بود. رئیس حوزه دوباره از آقاسیدصدرالدین صدر خواست تا با توجه به تحولات سیاسی و اجتماعی کشور به قم برگرده و او رو در دل طوفان تنها نگذاره. حاج‌آقا حسین قمی عازم تهران شد تا با رضاشاه  مذاکره بکنه تا دست از اجبار پوشش مردان و زنان برداره، اما منطق خودکامگی تاب گفت‌وگو نداشت؛ مرجع مهاجر در باغ سراج‌الملک شهرری محصور شد و بعد از مدتی به عراق رونده شد. گروهی از مردم مشهد در حرم رضوی بست نشستند. واقعۀ کشتار مردم در بیست‌ویکم تیرماه 1314 در مسجد گوهرشاد و حرم رضوی در اعتراض به حصر حاج‌آقاحسین قمی و اعتراض به قانون لباس متحدالشکل اتفاق افتاد داد.... سیدصدرالدین، امام مسجد گوهرشاد و مجتهد طراز اول مشهد مخفیانه، با یک دست لباس، راهی قم شد. این سفر به ماندگاری خاندان صدر در قم طی چند دهۀ بعد انجامید. زمانه، زمانۀ عسرت مردم در سال‌های پس از جنگ جهانی اول بود؛ بوی جنگ دوم کم‌کم به مشام می‌رسید. مهندسان آلمانی حتی در قم هم حضور داشتند..... قحطی، فقر و بیماری بیداد می‌کرد.... مدارس دینی قم از بیمِ مأموران دولتی، خالی بود و طلاب گریزان از گزمه‌ها، روزگار پریشانی داشتند. .... طلاب قم زیر فشار مأمورانی که عمامه از سرشان برمی‌داشتند به باغات اطراف قم پناه می‌بردند...... تأمین معیشت طلاب و تضمین تداوم حوزۀ علمیه دغدغۀ حاج شیخ‌عبدالکریم و دستیارانش بود. حوزه بابت وجوهات شرعیه به بازار مقروض بود؛ اما مناعت طبع خودش را در برابر بازاریان حفظ می‌کرد و تلاش می‌کرد استقلال خودش رو در برابر حکومت با مردم‌داری و زهد و استغنا نشان بده..... حاج‌شیخ عبدالکریم در نهم بهمن 1315 در فقر و استغنا و اوج محبوبیت مردمی درگذشت. حاج‌شیخ در اعتراض به قانون کشف حجاب یک‌سال آخر رو از خونه بیرون نیامد. میراث حاج‌شیخ حوزه‌ای بود که در عرض پانزده سال تونسته بود در طوفان تجدد، پشتیبان سنت و دیانت باشه و نگذاره حوزه ایران به‌چیزی شبیه به سازمان دیانت ترکیه تبدیل بشه. آقا سیدصدرالدین که در زمان حاج‌شیخ عبدالکریم مشاور و مدرس شناخته‌شدۀ حوزه بود و به‌جای او در حرم فاطمی قم نماز می‌خوند، وصی مؤسس حوزه بود. حاج‌آقا حسین قمی، مرجع تبعیدی به کربلا هم احتیاطات فقهی خودش رو در ایران به دامادش ارجاع داد؛ این یعنی زمینۀ مرجعیت مطلقه برای آقا سیدصدرالدین فراهم بود؛ اما او هم درست مثل پدرش سیداسماعیل کوشش کرد تا حد ممکن به‌تنهایی این بار رو بر دوش نگیره. با اشارۀ او حاج‌شیخ، نام سیدمحمد حجت کوه‌کمری را هم به اوصیا اضافه کرد و این‌طور شد که بعد از وفات حاج‌شیخ، این دو به همراه سیدمحمدتقی خوانساری مدیریت علمی و مالی حوزۀ علمیۀ قم را برعهده گرفتند. نظام مرجعیت سه‌گانه یا مراجع ثلاث حدود نه ‌سال از 1315 تا 1323 و 1324، از وفات حاج‌شیخ ‌عبدالکریم حائری یزدی تا ورود حاج‌آقا حسین بروجردی به قم و زمینه‌سازی مرجعیت عامۀ ایشون ادامه پیدا کرد. با تمام سختگیری‌های حکومتی و مشکلات اقتصادی در تأمین معیشت طلاب و اخذ وجوهات شرعی که مراجع نجف و کربلا را بر علمای قم و مشهد برتری می‌داد، درس و بحث در حوزۀ قم دوباره رونق گرفت و با تلاش آقای صدر نظام شهریه و امتحانات سامان تازه‌ای پیدا کرد. اواسط جنگ دوم جهانی، سرنوشت پهلوی اول با سرنوشت متفقین گره خورد. اوضاع اجتماعی کشور با اشغال شمال و جنوب توسط ارتش سرخ و  نیروهای انگلیسی آشفته شد. قحطی و بیماری و بی‌نظمی هم مزید بر علت شده بود. چارۀ صدرالدین صدر، دستگیری از مردم و کمک به بهبود وضع معیشت مردم محروم قم بود. تفاوت روش مدیریتی صدر با اسلاف و اخلافش را می‌شه در توجه به معیشت و سلامت انسان محروم دانست؛ روزگار زعامت او روزگار حرمان مردم ایران و تنگ‌دستی حوزه و بازار برای اجرای طرح‌های کلان رفاهی بود؛ اما او از نفوذ کلام و ادب خود استفاده ‌کرد تا کارهای عمرانی عام‌المنفعه از سنخ آب‌رسانی عملی بشه تا بیماری‌های شایعی مثل تراخم از میون بره و سرمایه‌های خرد در صندوقی جمع‌شه و کارهای خرد و کلان با اون سامان داده بشه. این رویکردها در ساخت چارچوب فکری و عملی موسای جوان که حاضر و ناظر کارهای پدر بود، سخت تأثیرگذار بود. آنچه بعدها در لبنان از سید موسای صدر در قالب نهادهای مختلف و جنبش اجتماعی حرکۀ‌المحرومین پدیدار شد، ریشه در سنت ریشه‌داری از روحانیت شیعی داشت که پدرش و پسرخالۀ پدرش، سید ‌عبدالحسین شرف‌الدین آن را به‌خوبی نمایندگی می‌کردند؛ روحانیتی که با مردم محروم پیوند داشت و گره‌گشایی از اون ها رو وظیفۀ دینی و انسانی خودش می‌دونست. سنتی که در سیرۀ عالمان بلاد نمود  و بروز بیشتری دارد. فضای خانوادۀ صدر                      خانوادۀ صدر، به‌تدریج بزرگ و بزرگ‌تر شد. از تولد آقا سیدرضا در سال 1300 تا تولد رباب خانم در سال 1324 چهار پسر و هفت دختر در خانواده به‌دنیا آمدند، در این میان سیدکاظم در کودکی درگذشت. امرار معاش خانواده‌ای با ده فرزند و چند خدمتکار زن‌ومرد که در آن زمان در طبقات متوسط روحانی و غیرروحانی مرسوم و معمول بود، با ملاحظات و احتیاطات اخلاقی صدر بزرگ در صرف وجوهات شرعی کار آسونی نبود. مشکل مسکن خانواده به‌همت خیری نام‌آشنا حل شد. این فرد کسی نبود جز حاج‌عباسقلی تجارتی تبریزی، مشهور به اسلامبولچی، پدر مهندس مهدی بازرگان، که با خرید و ساخت چند خانه برای آقایان علمای طراز اول در کوچۀ حرم، زمینه تثبیت و محوریت بیوت علما در بافت تازه‌ساز قم را فراهم کرد؛ خانه‌ای که هنوز در کوچه‌ای از بولوار آیت‌الله حائری، بولوار بهار سابق در قم برپاست و امروزه دفتر آیت‌الله شبیری زنجانی در اون مستقره؛ خانه‌ای با اندرونی و بیرونی مثل بسیاری از خانه‌های قدیمی. اتاق موسی و علی در کنار اتاق پدر در بیرونی بود و مراجعات و تدریس پدر هم در همان‌جا برگزار می‌شد. اندرونی با حیاطی بزرگ از چهار اتاق تودرتو و زیرزمین تشکیل می‌شد. نقش بی‌بی در ادارۀ خانه مهم بود. اگرچه مثل خیلی از خانواده‌های نام و نشان دار، بی‌بی خادم و خادمه داشت تا خرید خانه را انجام بدهند یا بچه‌ها را به مدرسه برسونن؛ اما خودش مستقیم درگیر ادارۀ خانه و تربیت بچه‌ها بود. بین عامه مشهور بود که خدمتکاران در منزل آقای صدر پادشاهی می‌کنند؛ کارها در خانه میان دخترها و پسرها تقسیم شده بود و این که خدمتکاری نشسته باشد و آن‌ها کار کنند یا حتی از او پذیرایی کنند یا پرستاری با بچه‌ها دعوا کند یا به آن‌ها دستور بدهد، چیزی عادی و معمولی بود. خادم برای خرید نان و سایر ملزومات خانه، بقچۀ مخصوصی داشت. اصرار آقا و بی‌بی این بود که مبادا در کوچه و محله چشم گرسنه‌ای به اندک روزی بچه‌ها بیفتد یا حسرت آن را داشته باشد. ظرف غذای بچه‌ها کاسه‌های کوچک لعابی بود تا غذا به همه برسد. دخترها، مثل دخترهای خیلی از علمای وقت و خانواده‌های مذهبی قم، به‌خاطر وضع مدارس دورۀ پهلوی اول و دوم به مدرسه نرفتن؛ اما پدر براشون قلم و دوات تهیه می‌کرد و خودش گلستان و مقدمات را بهشون یاد می‌داد و می‌گفت: «خدایا شاهد باش که در تربیت دخترها کم نگذاشتم!» .... بعدها دخترها، همراه دخترهای خانواده‌های روحانی دیگۀ قم پای کلاس خانم فیض می‌رفتند تا خیاطی و گلدوزی و هنرهای دیگه رو یاد بگیرن؛ کلاسی که بیش از هنرآموزی، امکان دوستی و ارتباط اجتماعی و حتی خانوادگی بین نسل‌هایی از روحانیون ناهمسو رو در طول چند دهه فراهم می‌کرد و زمینه‌ساز آشنایی و ازدواج فرزندان این خانواده‌ها با هم می‌شد........ خواهرها یکی‌یکی ازدواج می‌کردند و با آمدن نوه‌ها خانواده بزرگتر می‌شد. با صرفه‌جویی در مخارج غیرضروری مثل خرید یخ در تابستان هزینۀ جهاز دخترها فراهم می‌شد و سفره‌ای که همیشه مهمان داشت، با استغنا و قناعت به هرآنچه هست، مایۀ دل‌خوشی جمع بود. کودکی سیدموسی با استقرار خانوادۀ پرجمعیت صدر در قم، فرصتی فراهم شد تا سیدعلی ده‌ساله و سیدموسای هفت‌ساله آموزش‌های نو را در مدارس جدید آغاز کنند. این جوری بود که، دو برادر در دبستان حیات قم ثبت‌نام کردند و هر دو در کلاس چهارم هم‌کلاس شدند. سه‌سال جهش تحصیلی امر غیرمتعارفی بود که برای سیدموسی فراهم شد. موسی و برادر بزرگترش تا کلاس ششم در مدرسۀ ملی باقریه قم درس خوندن.  مهرماه ۱۳۱۹، آقاموسی وارد دبیرستان سنایی شهر قم شد و خرداد ۱۳۲۲ دورۀ سیکل اول متوسطه را با رتبۀ ممتاز به‌پایان رسوند.برای دیدن اسناد دیپلم نهم را که گرفتند، علی‌آقا راهی بازار کار آزاد شد و موسی مقدمات حوزه رو ادامه داد. سه‌شنبه 17 آبان 1322 مصادف با میلاد امام رضا، برادر بزرگتر موسی، آقارضا، دو موسای نوجوان، سیدموسای صدر و دوستش سیدموسای زنجانی رو خواست و گفت که زمان پوشیدن لباس روحانیت شده..... عمامۀ پسر آقاسیدصدرالدین را آقاسیداحمد زنجانی گذاشت و عمامۀ پسر او را آقاسیدصدرالدین؛ و هر دو موسی در نوجوانی رسماً لباس روحانیت به تن کردند. موسی دوره‌های عجیبی داشت. همه‌جور دوره‌ای داشت.همه تیپ و همه جور آدمی هم باهاش کنار می‌آمدند. من و او مدرسه با هم می‌رفتیم تا کلاس نه. بعد من آمدم اینجا در بیمه و آقا موسی آخوند شد.با هم فوتبال می‌رفتیم؛ بازی می‌رفتیم. شنا می‌رفتیم. موسی تو بازی‌ها گل خوب می‌گرفت؛ نه اینکه دروازه‌بان باشد، یک بازیی می‌کردیم... اسمش را چی می‌گویند؟ الک دولک؟ نه! ولی آن را هم بازی می‌کردیم .... بیسبال هم نه! ...بازی‌هایی بود، یک عده‌ای بودند این سمت و اون سمت. یک توپ بود؛ یک دانه چوب بود؛ می‌زدند و مرز می‌گذاشتند و این باید می‌رفت تا آن مرز و برمی‌گشت.[موسی] تخصصی این کار را می‌کرد. موسی گل‌هوایی را خیلی خوب می‌گرفت. هرتوپی که می‌آمد می‌گرفت... خود او دربارۀ این مقطع از زندگی خودش و این‌که پوشیدن لباس روحانیت، تداوم سنت اجدادی بود یا انتخاب شخصی، راه سومی را پیشنهاد می‌کنه: رسالتی که پدر تشخیص داد و بر دوش موسای جوان گذاشت. بشنویم آقاموسی در پاسخ به مونا مکی در این باره چه گفته است. خانم مکی این متن را در ضمن پایان‌نامۀ کارشناسی ارشد خود در رشتۀجامعه‌شناسی منتشر کرده، پایان‌نامه‌ای که در زمان حضور امام صدر در لبنان نوشته و در سال 1975 در دانشگاه سوربن دفاع شده: «ویژگی عمومی خاندان ما همین است که اهل علم بودند. باید بگم که من به سبب انتسابم به خانواده‌ای اهل دین روحانی نشدم. علت این کار هم نوعی فداکاری بود که پدرم مقرر فرمود. چنان که می‌دانید ما در زمان رضاشاه، شاه سابق ایران زندگی می‌کردیم. رضاشاه قوانینی وضع کرد؛ از جمله قوانینی برای سازماندهی روحانیان و محدودیت‌هایی برای علما ایجاد کرد و روحانیان جوان را به خدمت سربازی فرا خواند. در این ایام فشارهای بسیاری بر این طبقه آمد تا آنجا که عدۀ طلاب به ۳۰۰ نفر رسید. قبل از این تاریخ و بعد از اون، عدۀ طلاب به هزاران نفر می رسید. اون زمان بیشتر مردم از فراگیری علوم دینی و روحانی شدن دوری کردند؛ به‌طور مشخص در آن دوران افراد اندکی در سلک روحانی ماندند که بخشی بر خلاف قانون عمل کردند و بخشی دیگر هم فرزندان روحانیون و از این قبیل بودند. در این دوران پدرم روحانی شدن را رسالت قلمداد کرد؛ چون این وظیفه و رسالت به نظر او در ایران رو به خاموشی بود. او بود که من را برای این رسالت انتخاب کرد.» شاید تصویر آن‌سال‌ها از موسای صدر، آقازاده‌ای باشه که پا جای پای پدرش می‌گذاره تا درِ خانه‌ای با مرجعیت چندصدساله بر روی مردم بسته نشه؛  موسی درست پاجای پدرش و پدرانش گذاشت؛ در دنیاگریزی، پشت‌پا زدن به مناصب ظاهری ولو مرجعیت دینی باشه، در مردمداری، در توجه به اخلاق و انسان و محرومین. شاید نخستین درسی که موسی از پدر گرفت تعهد دینی و اجتماعی، آزادگی و اخلاص و تواضع نسبت به دیگری بود. دیدن رفتار پدر با محرومان، پسر را ناخودآگاه و در فرآیندی طبیعی وادار می‌کرد تا در تابستان گرم قم هم که پدر را به روستاهای اطراف قم همراهی می‌کرد، سیاهه‌ای از داروهای مورد نیاز اهل روستا را تهیه بکنه و در برگشت به هرکدام تحویل بده و طریقۀ مصرف دارو را هم تک‌به‌تک براشون بازگو بکنه. این حس همدردی و تعلق به جامعه، حس تافتۀ جدابافته نبودن در تمام زندگی با او بود؛ به آن عمل می‌کرد و عمل به آن را به دیگران توصیه می‌کرد. به دخترش می‌گفت: «حورا یهو فکر نکنی چون دختر موسای صدری و چون نماز می‌خونی از این دختر خدمتکاری که به مامانت کمک می‌کنه برتری!»    

      ادامه

  • عکس‌ها
  • ویدئو‌ها
  • موسیقی
    • پانوشت موسیقی اول
    • پانوشت موسیقی دوم
    • پانوشت موسیقی سوم